نیم نوشته

نیم نوشته های من

نیم نوشته

نیم نوشته های من

نیم نوشته

تجربیات 5 ساله ی من از زمانی که روی زمین فرود اومدم

طبقه بندی موضوعی
پیوندهای روزانه

راز

پنجشنبه, ۲۱ ارديبهشت ۱۳۹۱، ۰۴:۵۱ ق.ظ
فیلم راز رو حتما خیلی هاتون دیدید (و اونایی هم که ندیدن از قانون جذب و خلاقیت شنیدن که به هر چه فکر کنی برات ظاهر میشه ! ) .  اولین بار که دیدمش (مثل خیلی ها) باورش کردم ... شروع کردم (مثل خیلی ها ) به فکر کردن به آرزوهام و مثبت اندیشی ... ولی اتفاق خاصی نیافتاد ! علیرغم اینکه آرزوهام خیلی بزرگ نبودن هیچ اتفاقی نیافتاد ! به نظرم مسخره اومد ... اما چه اتفاقی افتاده بود ؟ می تونید این داستان رو بخونید تا متوجه بشید ! چند روز پیش دفتری رو پیدا کردم که توش احساسات و آرزوهای اون روزهامو نوشته بودم . خودم شگفت زده شدم ! امروز دارم همون آرزوهای ۵ سال پیشم رو زندگی می کنم !(البته بحران اقتصادی و تحریم رو در نظر نگرفته بودم و مثلا درآمد نیم میلیون تومنی اون موقع یه آرزو بود و امروز یه بحرانه !!! ) . حتی خونه ای رو که تصور کرده بودم (یه خونه ی کوچولو و جمع و جور ) امروز بدست آوردم (و اون موقع عقلم نرسید یه خونه ی بزرگتر رو تصور کنم چون امروز توی ۹ متر مربع زندگی می کنم !!! ) ... زمان رو فراموش کرده بودم ! این مطلب رو که می نویسم اصلا نمی خوام راز رو تایید کنم (چون وجود داره و تایید من هم کاری نمی کنه ) و کاملا مخالفم که بشینیم ته خونه و به یک میلیارد تومن و ویلای جزایر پارادایس فکر کنیم و منتظر باشیم ظهور کنه !!! خیلی از دوستام رو دیدم که این کار رو می کنن و در حقیقت زندگی نمی کنن !  چیزی که توجهم رو جلب کرد این نکته بود که توی نزدیک به دو سالی که به زمین اومدم و تلاش در راستای خواسته هام و زندگی به روشی صحیح رو شروع کردم هیچوقت به راز و کتابای روانشناسیم رجوع نکردم ... زندگی خودش درسهایی رو که باید بهم داد ... هر چیزی رو که می خونم برام دیگه دانش نیست ، یه جور آگاهیه ! یه جور بدیهیات ! از دو سال پیشم بگم : به افسردگی دو قطبی دچار بودم و توانایی های روزمره مثل برقراری ارتباط و غذا خوردن !!! رو هم از دست داده بودم و جای غذا یک گونی قرص که روانپزشک ناامیدم! برام نوشته بود رو می خوردم . آینده ای برام قابل تصور نبود و منتظر مرگ بودم ! حتی کارم رو رها کرده بودم و فقط آرزوی نجات از این زندگی نکبتی رو می کردم !!!! و امروزم : دیروز چند تا تست روانشناسی رو پر می کردم ... اعتماد به نفسم ۲۰ ! ارتباطاتم ۲۰ ! امید به زندگی ۲۰ ! آرامش ۲۰ ! دوست داشتن و احترام به خودم ۲۰ ! (حالا همشون کاملا بیست نبودن ولی گاهی روانشناسا هم اشتباه می کنن  ) ... چه اتفاقی افتاد ؟! راستش اینه که کار خاصی نکردم جز اینکه شروع کردم ... شدم همون مردی که برای جابجایی کوه از اولین سنگریزه شروع کرد ... یه روز یه روز تلاش کردم بهتر باشم و یادم نرفت ... زمان رو فراموش کردم و امروز رو دو دستی چسبیدم ... الان رو زندگی کردم ... سعی کردم خوب باشم ! همین ! دیگه نیازی به راز ندارم ... چون خودم "راز"ام ... خودم "جاذبه "ام ... خودم "زندگی ام " ... همه ی اینها هستن و کارشون رو می کنن ... و من هم دستمو گذاشتم تو دست صاحب همه ی قانونها و در راستای خواستش حرکت می کنم (خسته هم که میشیم به قول ابی می شینیم چای می نوشیم ) ... و زمان رو فراموش نمی کنم ...
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۱/۰۲/۲۱
نیم نوشته

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی