ناتوانی
پنجشنبه, ۱ تیر ۱۳۹۱، ۰۵:۲۵ ق.ظ
ما آدمها موجودات عجیبی هستیم ! احساس توانایی تو وجودمون موج میزنه ، طوری روی زمین راه میریم انکار که خدا داره با پاهای خودش قدم میزنه ! اگه کسی بهمون بگه ناتوان و عاجز انگار فحشمون داده ! ...
امروز با وجود اینهمه احساس تکبر و غرور و توانایی نگاهی به زندگی ام کردم ، شروع کردم به گرفتن یه ترازنامه از داشته ها و نداشته هام ، خواسته ها و نخواسته هام و کلا وضعیت زندگی ام ... نتیجه شگفت انگیز بود !
با مقایسه با گذشته : زندگی ام فوق العادست !
و با نگاهی به اکنون : زندگی ام فاجعه است !
و با نگاهی به آینده : زندگی ام قابل تحمله !
حالا این چه ربطی به ناتوانی و عجز داره ؟ نگاه کردم دیدم چقدر چیزها و کارها هست که من می خوام انجام بدم و نمی دم ! و چرا ؟! چون در مقابل خواسته ها و خورده فرمایشهای صدای کله ام (شیطان ، فکر ، صدای ذهن یا مثل همیشه هر اسمی می خوای روش بذار ) عاجزم !
می خوام لاغر تر و خوش هیکل تر بشم ، و در مقابل نخوردن یه کیک خامه ای عاجزم !
می خوام مطالعم بیشتر بشه ، و در مقابل خوابالو بودن عاجزم !
می خوام منظم تر باشم ، و در مقابل تنبلی ام عاجزم !
می خوام خوش لباستر باشم ، و در مقابل بی خیالی ام عاجزم !
می خوام ... و در مقابل ... عاجزم !
این لیست میتونه صد تا دیگه ادامه پیدا کنه ! ولی راه حل چیه ؟ نوعی مبارزه ! نوعی تصمیم و در پی اش اقدام و عمل ... باید به قدرت صدای کله ام پی ببرم ، شروع به کمک گرفتن از یکی که از اون قوی تره بکنم (این روزها قوی ترین نیرویی که میشناسم خداییه که درک می کنم ) ، و شروع کنم به برنامه ریزی و عمل کردن دقیقا بر خلاف آنچه کله می گه ...
از شما دعا می خوام ... از خدا کمک ...
۹۱/۰۴/۰۱