قناعت
دوشنبه, ۲۷ شهریور ۱۳۹۱، ۰۵:۳۰ ق.ظ
امروز حدیثی تو تلویزیون جلب توجهم رو کرد ... در مورد توانگری با قناعت ... و مثل همیشه که وقتی قراره درسی بگیرم ، اتفاقات پشت سر همی بهم اون درس رو گوشزد می کنن دوستی زنگ زد و شروع کرد به درد دل که دیگه از بی پولی خسته شده و نمی تونه اینجور ادامه بده ... (در شرایطی که خیلی ها آرزوی داشتن زندگی ای مثل اون رو دارن و منظورش از بی پولی نداشتن چندین میلیون در ماه و حساب پس انداز آنچنانی بود ! )
قناعت چیه ؟ اولین چیزی که در ذهنم متصور میشم یک پیرمرد فقیر با لباسهای وصله و پینه و کاسه ی گداییه ... یا یه خونه ی کاهگلی تو جنوب شهر !
اما قناعت یعنی قانع بودن ... آیا قانع بودن مخالف امید داشتن ، آرزو داشتن ، تلاش کردن برای رفاه و شادی و توانگریه ؟! نه !
من قانعم ، به این معنی که این لحظه و اینجا ... در شرایطی که هستم با فروتنی و پذیرش و آرامش راضی و شادم ... و با امید و ایمان با رضایتی که دارم بیشترین و بهترین تلاشم رو برای ساختن آیندم می کنم . من قرقر نمی کنم ، نق نمی زنم ، اعصابم رو خرد نمی کنم که چرا ندارم ... شکرگزاری می کنم و با تلاش به دست میآرم ...
برای من این یعنی قناعت . وقتی آدم از انچه که داره شادمان و راضی و شکرگزار باشه واقعا احساس توانگری می کنه و با این احساس ، با امید و ایمان می تونه بیشتر و بیشتر بدست بیاره ولی برای رفاهش ، برای سلامتش ، برای آرامش و آسایشش نه برای حرص زدن ...
گفت چشم تنگ دنیادوست رایا قناعت پر کند یا خاک گور
۹۱/۰۶/۲۷