حباب
دوشنبه, ۱۵ آبان ۱۳۹۱، ۰۹:۴۳ ق.ظ
تا حالا چند بار تو شرایطی قرار گرفتی که واسه گرفتن یک تصمیم اونقدر تحت فشار و استرس بودی که حرف هیچکس رو نشنیدی ... فقط می تونستی یک طور فکر کنی و یک تصمیم بگیری ... انگار حبابی از افکار و ترسها و مسایل دورت رو گرفته که غیر از اون هیچی رو نمی تونی ببینی ...
تصمیم رو می گیری ...
و بعد که از حباب خارج می شی با خودت می گی من چم بود ؟ چرا نشنیدم ؟ چرا ندیدم ؟ چرا نفهمیدم ...
همه ی ما بارها تو اینطور شرایطی گرفتار شدیم ، مشکل از کجا بود ... مشکل فکر ماست که وقتی خودمون رو اسیرش می کنیم با دید تونلی نگاه می کنیم ... فقط به چیزی که اون می خواد فکر می کنیم ... روشن بین نیستیم و دریچه ی افکارمون رو کاملا می بندیم ...
چه باید بکنیم ...
تو چنین شرایطی اول نیاز به ارامش مطلق داریم : مراقبه ... لحظاتی باید ذهن ساکت بشه ... بعد به گفتگو با کسی که بهش اعتماد می کنیم ... بگذاریم شرایط رو کسی از بیرون ببینه و برامون آنالیز کنه ... بعد از اون شاید بتونیم از دریچه ی نگاه اون به مشکل نگاه کنیم ( به شرطی که باز نریم سراغ حباب و به خواهشهای ذهن پر حرفمون بها ندیم و با خودمون لج نکنیم ) ... و با یک نگاه از بیرون ... معمولا مشکلات اونقدر که ذهن میگه بزرگ نیستن ... و دنیا به آخر نمی رسه ...
۹۱/۰۸/۱۵