مرگ
جمعه, ۱۹ آبان ۱۳۹۱، ۰۹:۰۲ ق.ظ
تو وبلاگ بارها از مرگ گفتم ... مکمل و معنی دهنده ی زندگی ...
یکی از عزیزترین دوستان رفت ... به همین سادگی ... فقط رفت ...
احساسای عجیبی رو تجربه کردم ، مواجه شدن با این درد خیلی برام سخت بود ، احساس حسرتی نبود ، چون آنچه بین ما بود در هر لحظه بهترین بود ... آنچه می تونیستیم برای محبت کردن به همدیگه و برای کمک به رشد همدیگه کرده بودیم ... فقط دلتنگی بود ...
چقدر بدیهیه که همه ی آدمها می میرن و ما با این که چیزی اینقدر روشن و بدیهیه چقدر زود فراموش می کنیم و چقدر مسخره دچار شوک می شیم ... مگه حضرت علی نمی گه کسی که به زنده بودن فرداش مطمئنه مرگو نمی شناسه ...
با عزیزانمون چطور رفتار می کنیم ؟ قدر همدیگه رو چقدر می دونیم ؟ با زندگیمون چه می کنیم ؟
وقتی دوستم رفت ، وقتی به خاک سپردیمش ، صدها نفر کنار مزارش گریه می کردن ... بعضی ها مثل من از دلتنگی ... بعضی ها از حسرت اینکه چرا زودتر بهش توجه نکردن ... بعضی ها از پشیمونی اینکه چرا بهش بد کردن ...
بیاید قدر همدیگه رو بدونیم ... یادمون نره مرگ حقه ... و پیر و جوون هم نداره ... بیاید به هم بگیم چقدر همدیگه رو دوست داریم ...
برای شادی روح دوست خوبم نعمت دعا می کنم...
۹۱/۰۸/۱۹