مشکلات
سه شنبه, ۷ آذر ۱۳۹۱، ۰۶:۱۰ ق.ظ
امروز همه ی نشانه ها بهم تلنگری زدن که دردش شیرین بود ... خیلی به خودم مطمئن بودم ... تازه یادم افتاد چرا فکر می کنم افراد کمی می تونن به من کمک کنن ؟ چرا احساس تفاوت سراغم اومده ؟ ایمانم کجاست ؟ فروتنیم کجا رفته ؟ خود واقعیم کوش ؟ چقدر بهش نزدیکم ؟ برای منی که هی دم از ایمان می زنم ، چرا در مقابل مشکلات اینقدر شکننده ام ؟!
اگر کسی واقعا به خدا ایمان داشته باشه مشکلات آزارش نمی دن ... مولانا امروز می گفت دردها و مشکلات عین به هم ریختن ماه در آب می مونه ! اینقدر جدیش می گیریم که اصل رو یادمون میره ... مگه ماه با این چیزای کوچیک تغییر میکنه ؟ ماییم که فکر می کنیم دنیا اینقدر مهم و جدیه !!! اصل رو فراموش می کنیم ...
چقدر از لحظاتم واقعا به خدا امید و ایمان دارم ؟ باید خونه تکونی کنم ... باید به خودم نگاه کنم ...
مشکلات هستن ... همیشه بودن ... منم که باید نگاهم رو بهشون عوض کنم ... مگه کل زندگی یه بازی نیست (ان حیات الدنیا لعب و لهو... ) چرا اینقدره جدیش گرفتیم ؟ چرا اصل ماجرا رو فراموش می کنیم ... چرا یادمون میره برای چی اینجاییم ؟
۹۱/۰۹/۰۷