نیم نوشته

نیم نوشته های من

نیم نوشته

نیم نوشته های من

نیم نوشته

تجربیات 5 ساله ی من از زمانی که روی زمین فرود اومدم

طبقه بندی موضوعی
پیوندهای روزانه

وسوسه

سه شنبه, ۱۲ دی ۱۳۹۱، ۰۶:۱۳ ق.ظ
دوستان خوبم ، باز هم عذرمی خوام که به علت کمبود وقت و سرعت پایین اینترنتم نتونستم به نظرات و اظهار لطف همه جواب بدم ... واسم یه اینترنت پر سرعت و وقت آزاد از خدا بخواید ... در مورد کارکرد قدم و پاسخگویی به سوالات یک نکته به ذهنم می رسه که حاصل تجربه ی روزهای اولمه ... اوایل وقتی در قدمها به سوالی بر می خوردم ذهن خود شیفته و تأیید طلب من فورا شروع به نوعی انکار می کرد . به عنوان مثال همین سوال پایین ، وقتی نسبت به چیزی وسوسه دارم چه احساسی پیدا می کنم ؟ در اولین دور کارکرد این سوال جوابهام اینطوری بود : احساس خاصی ندارم ، از خدا کمک می خوام ، باهاش می جنگم ، من قوی ام ، اسیر وسوسه هام نمی شم ، من اینطورم ، من اونطورم ، .... یادمون نره که همه ی ما خوبیم و هر روز بهتر هم میشیم ... هدف از سوالات شناخت بخش تاریک وجودمون ، یعنی بیماریه ... قرار نیست اینجا خودمون رو خوب نشون بدیم ... قوی نشون بدیم یا از دستاوردها و شاهکارهامون بگیم ! می خوایم بیماری رو بشناسیم و بتونیم مچش رو بگیریم ! سوال سوم: وقتی نسبت به چیزی وسوسه دارم چه احساسی پیدا می کنم ؟ در این حال افکارم چه طریقه خاصی را دنبال می کند ؟ وقتی یک وسوسه سراغم میاد (و مهم نیست چه وسوسه ای ... وسوسه ی دروغ گفتن ، وسوسه ی یک لذت ، وسوسه ی شیرینی خامه ای ، وسوسه ی کلاهبرداری ، وسوسه ی ایجاد رابطه ی عاطفی یا هر چیز دیگه ای ... چه اتفاقی برام میافته ؟ چه حسی دارم ؟ چجوری میشم ؟ در این لحظات حس می کنم زندگیم با رسیدن به هدفی که روش قفل کردم دیگه کامل میشه !!! (حتی اگه هدف همون شیرینی خامه ای باشه ) احساس می کنم تحت هر شرایطی باید به هدفم برسم ، احساس می کنم مهم ترین چیز دنیا همین لحظه و رسیدن به اون وسوسست ، مخم تعطیل میشه ، اصطلاحا افکارم تونلی میشه و فکرم عاقبت اندیشی رو از دست میده (انگار که توی تونلی حرکت می کنه که همه چیز جز آخر کار واسش تاریکه ) ، اخمام میره تو هم ، خودمحور میشم و به هیشکی و هیچی دیگه اهمیت نمی دم ، به هر قیمتی فکرم دنبال راهی میگرده که به وسوسش بها بده ... اما ... نکته ی زیبای این سوال اینه که بدونیم در چنین حالی چه کنیم ؟ اول بیاید یادمون باشه که وسوسه فکر سمجیه که در شرایطی به وجود میاد که از شرایط فعلی راضی نیستیم ... یک فکر ... نارضایتی ... خوب ! فکرها به خودی خود هیچ خطری ندارن تا وقتی که بهشون بها ندیم ... ما مسئول افکارمون نیستیم ولی مسئول اعمالمون هستیم ! پس وقتی وسوسه به سرم می زنه بهش بها نمی دم چون می دونم اگه بهش بها بدم تبدیل به اجبار میشه و دیگه تقریبا از دستم خارج میشه و دیگه کنترل دست من نخواهد ... راه رهایی از وسوسه صبر و عجله نکردنه و فورا اون رو با کسی مشارکت می کنم . (مشارکت کردن یعنی در میون گذاشتن صادقانه ی احساسات و افکارم با کسی که بهش اعتماد دارم . ) و چه معجزه ای می کنه گفتن احساسات ... باور نکردنیه که بزرگترین وسوسه های عالم در مقابل بیان شدن عاجزن و فورا فرار می کنن !!!! نکته ی بعدی زمانیه که وسوسه های مختلف سراغمون میاد ... وقتی که از شرایط ناراضی هستیم ... وقتی احساس خلا می کنیم ... و معجزه ی دوازده قدم اینه ... اونقدر آرام و راضی خواهیم شد که دیگه وسوسه ... حتی وسوسه ی یه دروغ کوچیک ... حتی وسوسه ی یک ریال پول حروم ... جرأت حضور تو ذهنمون رو نداشته باشه ... و در شرایطی که وسوسه ای میاد اونقدر ابزار داریم که نگهداریش نکنیم و ازش فورا رها بشیم ...
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۱/۱۰/۱۲
نیم نوشته

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی