وسوسه
سه شنبه, ۱۲ دی ۱۳۹۱، ۰۶:۱۳ ق.ظ
دوستان خوبم ، باز هم عذرمی خوام که به علت کمبود وقت و سرعت پایین اینترنتم نتونستم به نظرات و اظهار لطف همه جواب بدم ... واسم یه اینترنت پر سرعت و وقت آزاد از خدا بخواید ...
در مورد کارکرد قدم و پاسخگویی به سوالات یک نکته به ذهنم می رسه که حاصل تجربه ی روزهای اولمه ... اوایل وقتی در قدمها به سوالی بر می خوردم ذهن خود شیفته و تأیید طلب من فورا شروع به نوعی انکار می کرد . به عنوان مثال همین سوال پایین ، وقتی نسبت به چیزی وسوسه دارم چه احساسی پیدا می کنم ؟
در اولین دور کارکرد این سوال جوابهام اینطوری بود :
احساس خاصی ندارم ، از خدا کمک می خوام ، باهاش می جنگم ، من قوی ام ، اسیر وسوسه هام نمی شم ، من اینطورم ، من اونطورم ، ....
یادمون نره که همه ی ما خوبیم و هر روز بهتر هم میشیم ... هدف از سوالات شناخت بخش تاریک وجودمون ، یعنی بیماریه ...
قرار نیست اینجا خودمون رو خوب نشون بدیم ... قوی نشون بدیم یا از دستاوردها و شاهکارهامون بگیم ! می خوایم بیماری رو بشناسیم و بتونیم مچش رو بگیریم !
سوال سوم:
وقتی نسبت به چیزی وسوسه دارم چه احساسی پیدا می کنم ؟ در این حال افکارم چه طریقه خاصی را دنبال می کند ؟
وقتی یک وسوسه سراغم میاد (و مهم نیست چه وسوسه ای ... وسوسه ی دروغ گفتن ، وسوسه ی یک لذت ، وسوسه ی شیرینی خامه ای ، وسوسه ی کلاهبرداری ، وسوسه ی ایجاد رابطه ی عاطفی یا هر چیز دیگه ای ... چه اتفاقی برام میافته ؟ چه حسی دارم ؟ چجوری میشم ؟
در این لحظات حس می کنم زندگیم با رسیدن به هدفی که روش قفل کردم دیگه کامل میشه !!! (حتی اگه هدف همون شیرینی خامه ای باشه ) احساس می کنم تحت هر شرایطی باید به هدفم برسم ، احساس می کنم مهم ترین چیز دنیا همین لحظه و رسیدن به اون وسوسست ، مخم تعطیل میشه ، اصطلاحا افکارم تونلی میشه و فکرم عاقبت اندیشی رو از دست میده (انگار که توی تونلی حرکت می کنه که همه چیز جز آخر کار واسش تاریکه ) ، اخمام میره تو هم ، خودمحور میشم و به هیشکی و هیچی دیگه اهمیت نمی دم ، به هر قیمتی فکرم دنبال راهی میگرده که به وسوسش بها بده ...
اما ...
نکته ی زیبای این سوال اینه که بدونیم در چنین حالی چه کنیم ؟
اول بیاید یادمون باشه که وسوسه فکر سمجیه که در شرایطی به وجود میاد که از شرایط فعلی راضی نیستیم ... یک فکر ... نارضایتی ... خوب ! فکرها به خودی خود هیچ خطری ندارن تا وقتی که بهشون بها ندیم ... ما مسئول افکارمون نیستیم ولی مسئول اعمالمون هستیم ! پس وقتی وسوسه به سرم می زنه بهش بها نمی دم چون می دونم اگه بهش بها بدم تبدیل به اجبار میشه و دیگه تقریبا از دستم خارج میشه و دیگه کنترل دست من نخواهد ... راه رهایی از وسوسه صبر و عجله نکردنه و فورا اون رو با کسی مشارکت می کنم . (مشارکت کردن یعنی در میون گذاشتن صادقانه ی احساسات و افکارم با کسی که بهش اعتماد دارم . ) و چه معجزه ای می کنه گفتن احساسات ... باور نکردنیه که بزرگترین وسوسه های عالم در مقابل بیان شدن عاجزن و فورا فرار می کنن !!!!
نکته ی بعدی زمانیه که وسوسه های مختلف سراغمون میاد ... وقتی که از شرایط ناراضی هستیم ... وقتی احساس خلا می کنیم ... و معجزه ی دوازده قدم اینه ... اونقدر آرام و راضی خواهیم شد که دیگه وسوسه ... حتی وسوسه ی یه دروغ کوچیک ... حتی وسوسه ی یک ریال پول حروم ... جرأت حضور تو ذهنمون رو نداشته باشه ... و در شرایطی که وسوسه ای میاد اونقدر ابزار داریم که نگهداریش نکنیم و ازش فورا رها بشیم ...
۹۱/۱۰/۱۲