معجزه ، داستان راهب
دوشنبه, ۱ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۰۸:۵۰ ق.ظ
دیروز دوستی توی جلسه گفت دو ساله تو برنامه ام ، کار می کنم ، اوضاعم ردیفه ... ولی منتظر معجزه ام ... کو این معجزه ؟؟؟!!!
این داستان یادم افتاد که شاید تکراری باشه ولی زیباست :
او هر روز نماز و دعا می خواند و احساس می کرد که اگر بلایی نازل شود خداوند از او مواظبت خواهد کرد.
روزی باران شروع به باریدن کرد. در روستای آن مرد سیل جاری شد و همه با عجله فرار کردند. چند نفر با اتومبیل به منزل او رفتند و اصرار کردند که با ایشان به جای امنی برود.
آن مرد پاسخ داد: «خداوند مرا نجات خواهد داد. »
باران همچنان می بارید تا این که آب آنقدر بالا آمد که آن مرد مجبور شد به طبقه ی دوم خانه اش برود تا خیس نشود. قایقی به او نزدیک شد و کسانی که در قایق بودند با اصرار از او خواستند سوار قایق شود تا به محلی امن بروند. او دوباره پاسخ داد: «خیلی ممنونم، اما خداوند نجاتم خواهد داد. »
طولی نکشید که آن مرد مجبور شد به بام خانه برود تا آب به او نرسد. هلیکوپتری نزدیکش شد و خلبان فریاد زد: «من طنابی برایت می اندازم و تو را بالا می کشم. »
برای بار سوم، آن مرد قبول نکرد. به خلبان گفت: «سلامت باشی، اما خداوند نجاتم خواهد داد. خواهید دید که هر آینه خداوند کاری خواهد کرد و من نجات پیدا خواهم کرد. »
در عرض چند دقیقه سطح آب بالا آمد و مرد را با خود به دریا برد و در آن جا غرق شد و به بهشت رفت. وقتی خداوند به حساب تازه واردها رسیدگی می کرد، از دیدن آن مرد دیندار متعجب شد.
خداوند به او گفت: «قرار نبود تو حالا این جا باشی! وقت آمدن تو نرسیده است. این جا چه کار می کنی؟ »
آن مرد به خداوند گفت: «من به تو ایمان داشتم. ایمان داشتم که مرا نجات خواهی داد. خیلی منتظر شدم و تو اصلاً نیامدی. چه شد که نیامدی؟ »
خداوند پاسخ داد: «من برایت اتومبیل، قایق و هلیکوپتر فرستادم. بیش تر از این چه می خواستی؟ »
۹۳/۰۲/۰۱