و خدایی که8 همین نزدیکی است
مدتها بود که عادت اشتراک تجربه هام رو کنار گذاشته بودم .. اما جمعه ای که گذشت تجربه ی قشنگی داشتم که اینجا می نویسمش ... بعد از سالها به کوه رفتم و اون بالا ، توی اون عظمت لحظاتی رو به مراقبه پرداختم ...
وقتی در طبیعت مراقبه می کنی ، وقتی غرق اون عظمت میشی ... تازه میفهمی که چقدر کوچکی ... نه ... انگار که اصلا نیستی ... در مقابل این عظمت ...
و چه آرامشی نسیب آدم میشه وقتی نیست ... وقتی دست بر می داریم از نقش خدا رو بازی کردن ، وقتی دست بر می داریم از تلاش برای تغییر جهان ... وقتی دست بر می داریم از مهم نشان دادن خودمون ...
و یه اتفاق عجیب افتاد ...
موقع برگشتن به یه صخره نورد نوجوان بر خوردیم (فکر نمی کنم بیش از 16-17 سال داشت ) که در ارتفاعی چندین متری گیر کرده بود ، تنها و بارون شروع شده بود و کم و بیش داشت با مرگ و سقوط دست و پنجه نرم می کرد ... و از اتفاق !!! (آیا اتفاق بود) دوستی از عسلویه مهمان ما بود که آتش نشان بود و دوره های امداد و نجات دیده بود ... و به این نوجوان که به تنهایی به دل صخره زده بود کمک کرد ...
و من بخوبی می دونم احتمال چنین اتفاقی از نظر ریاضی از صفر هم کمتره !!! که توی کوهستانی به این عظمت ... یک پسر تنها ... زیر بارون به گروهی بر بخوره که بعد از چند سال بالاخره تصمیمشون رو گرفتن که کوهنوردی کنن ...
و فهمیدم که خدایی هست ... که بندگانش رو خودش محافظت می کنه ... با عجیب ترین اسبابش ...
خدایی هست ... که براش غیر ممکن وجود نداره ...