نیم نوشته

نیم نوشته های من

نیم نوشته

نیم نوشته های من

نیم نوشته

تجربیات 5 ساله ی من از زمانی که روی زمین فرود اومدم

طبقه بندی موضوعی
پیوندهای روزانه
۱۰مهر
وقتی از راز خوشبختی ...راز شادکامی ... راز موفقیت ... راز ... صحبت میشه ، انتظار داریم یه چیز پیچیده شامل کلی دستور العمل مخفی و چیزهایی که تا بحال نشنیدیم بهمون گفته بشه ... و ما شروع کنیم به حضور در یک پروسه ی طاقت فرسا و محرمانه ... تا به شادکامی ، خوشبختی و موفقیت برسیم ... ولی چرا ؟!
کی گفته باید انقدر همه چیز پیچیده باشه ؟
چرا باید این پروسه محرمانه و مخفیانه و سخت باشه ؟
شاید برای اینکه درصد کمی از افراد دارن اینو تجربه می کنن ... و ما فکر می کنیم اگه انقدر ساده بود که الان همه شاد ، موفق و خوشبخت بودن !
و حقیقت اینه ... همه ی آنچه که انسانهای شاد و موفق و خوشبخت انجام دادن همونقدر سادست که می گن ... به قول کیمیاگر راز کیمیاگری اونقدر ساده است که میشه اون رو روی تکه ای الماس نوشت ... اما مهم ایمان آوردن و عمل کردن به این رازه ... (چقدر جالب که خداوند توی قرآن بارها همه ی ما رو تشویق کرده به ایمان آوردن و عمل کردن در کنارهم ) !

دنیای ما شامل قوانینی هست که به دو بخش تقسیم میشن . قوانین ملموس مثل فیزیک و شیمی و ریاضی و قوانین نظام غیبی جهان که ما اونها رو از تنها از طریق عمل می تونیم درک کنیم ...
ولی فراموش نکنیم که قوانین ... جمع کلمه ی "قانون" هست ... چیزی که وضع شده ، کار می کنه و رد خور نداره ! یعنی همونقدر که یه سیب رو به بالا میندازیم و ایمان داریم که به پایین میاد ... قوانین غیبی نظام هستی هم با همین قدرت دارن کار خودشون رو انجام می دن ...
حالا ما چطور این قوانین رو بشناسیم و بهشون عمل کنیم ؟ راههای زیادی هست ... یکیش استفاده از تجربیات کسانی که با این قوانین آشنا هستن و دارن ازش استفاده می کن و با استفاده از اونها شاد ، موفق و آرام هستن ... یکی از مراجع نابش برای شخص من استفاده از چیزیست که خداوند در کتب الهی برای ما فرستاده و نابترینش برای شخص من قرآن هست ... قوانین بسیاری در این کتاب وجود داره که با بکارگیریش می تونیم کیفیت زندگیمون رو ارتقا ببخشیم ...

نیم نوشته
۰۹مرداد

سلام عزیزانم ... اومدم اینجا و نظراتتون رو دیدم ، چقدر دلگرم شدم ... و حق با شماست ... خدا با ماست و همو که تا به حال پشتیبانم بوده امروز هم هست ...

به لطف خدا 31 شهریور روز عروسی ما شد  و این بار سنگین مسئولیت باعث چندین برابر شدن مشغله و فکر مشغولیم شد ... ولی یه نگاه که به پشت سر می گنم یه کوله بار معجزه می بینم ...


از کجا به کجا اومدم ... و آیا این من بودم ؟ 


چند روز پیش داشتم در مورد اینکه ما هیچ قدرتی نداریم و همه چیز خداونده بحث می کردم ، به نکته ی جالبی رسیدم ...

سپردن زندگی و مشکلات به خداوند خیلی جالبه ...

فرض کنید دو نفر یک مشکل کاملا مشابه دارن ... مثلا مبارزه با نقص تنبلی ... نفر اول میگه "من می تونم " و قدم در راه میذاره ... شروع می کنه زور زدن که از امروز تنبلی نکنم ، از امروز حواس خودمو جمع کنم ، تمام روز به این فکر می کنه ... افکارش مغشوشه ، تنبلی بهش فشار میاره ، روز اول هم موفق میشه ... روز دوم هم با سحر خیزی موفق میشه ولی کلی مشکل جدید براش پیش میاد چون تمام فکرش رو متمرکز کرده رو تنبلی نکردن ... و روز سوم میگه گور بابای تنبلی نکردن ! مردم ! خسته شدم ! و میگیره تا شب تو رختخواب سر می کنه ...

اما نفر دوم !

اونم میگه تنبلی نکنم ... اما با ایمان به اینکه "من " نمی تونم ! این خداست که باید این کار رو برام ممکن کنه ... پس شروع می کنه به دعا و درخواست از خداوند و اقرار به اینکه "من" نمی تونم ... خداونده که می تونه ...

و عملکردش رو شروع می کنه ... صبح زود بیدار میشه ، میسپره به خداوند و تجربه نشون داده که با آرامش تمام و بدون فکر مشغولی شروع می کنه تنبلیش محو شدن ... اون اگه توی این مسیر ادامه بده موفق میشه ...


مسئله ی جالب اینه که عملکرد دقیقا همون عملکرده ! تنبلی نکردن ... فقط طرز نگاهه که شکست یا موفقیت رو مشخص می کنه ...



بگذریم ... چقدر از این شاخه به اون شاخه پریدم ! از دلتنگی برای نوشتن بود ... موفق باشید . 

نیم نوشته
۱۹تیر

سلام دوستان گلم ... بعد مدتها اومدم اینجا تا سلامی بکنم ... 

طبق گفته های خودم رشد روحانی ما یا رو به بالاست ، یا رو به پایین و در مسیر آرامش سکون نداریم ... پس نتیجه ی اخلاقی و ریاضیش اینه که مدتهاست که در یه شیب خیلی کم در حال سقوطم ! 

میلم به مسیر آرامش ... حضورم در اون ... عملکردم ... و خیلی چیزهای دیگه کم شده ... واسم دعا کنید . 


نیم نوشته
۱۵فروردين

سال جدیدی رسید ... بیش از 5 سال از آمدنم به زمین گذشت و این ششمین بهاریه که می بینم ، حس می کنم و ازش لذت می برم ...

یادمه قبل از اینکه چشمانم رو به زندگی باز کنم یک بیت هر سال تحویل ورد زبانم بود : "سال سال نو شد و من باز خویشم ... وامصیبت " ... و هر سال تحویل با بغض و انتظار می گذشت ...

اما این ششمین بهاریه که وقتی ترازی از سال گذشته میگیرم می بینم من نیمای سال قبل نیستم ... من رشد کردم ، آگاه تر شدم ، من بهتر شدم ... و این برام خیلی ارزشمنده .

این بدست نیومد ، مگه با فقط برای امروز بهتر بودن ... امسال هم به تمام اهدافم و چیزی بیش از اون رسیدم ... و بابتش خداوند رو شکر می کنم .

شاید یکی از کارهایی که توی سال گذشته نتونستم انجام بدم نوشتن و ارتباط با دوستان خوبم در وبلاگ بود که بعد از از هم پاشیدن دیگه دور هم جمع نشدیم ... مجید و آندیا و مژگان و محمد و مجتبا و باران و باقی دوستان ... کجایید ؟

نیم نوشته
۱۱بهمن

روحش شاد ... اسمش نعمت بود ... و چه نعمتی بود در زندگی من ...

وقتی به زمین رسیدم ، چند وقتی بود که اینجا ساکن بود ولی کم کم وقت پروازش داشت می رسید و خودش می دونست ... تمام وجودش عشق بلاعوض بود ... از آموختم ... اولین کسی بود که تمام حرفهام رو شنید ... با صبوری ... و وقتی حرفهام تمام شد لبخند زد و گفت همین ؟ و دیدم "همین" ... من تشنه ی شنیده شدن بودم ... و حالا سیراب شده بودم ... آرام بودم ... همیشه خودش بود و کتابش و رادیوش ... چقدر تمیز و منظم زندگی می کرد ... چقدر دقیق و چقدر مهربان ... ازش آموختم ، صدها چیزی رو که امروز سعی می کنم با عملم به دیگران منتقل کنم ... زندگی من رو تغییر داد ... برام الگو بود ...

شما توی زندگی چند نفر مفید بودی ؟ برای چند نفر خاطره میشی ؟ چقدر فقط برای خدا کمک کردی ؟ بعد از رفتنمون چی باقی می مونه ؟

نیم نوشته
۰۸دی

دوستان خوبم ، بزودی شروع می کنم به نوشتن فعال ! ممنونم که سر میزنید ...

نیم نوشته
۱۴آذر

گاهی اوقات میشنویم ، یا با خودمون فکر می کنیم که " تا کی بهبودی ؟! کی به زندگی برسیم ... " !

امروز اعتقاد دارم بهبودی ای و زندگی دو چیز متفاوت نیستن ... تعریف من از بهبودی : "شیوه ی صحیح زندگی" ه ... همین !

حالا اگر برای این نوع زندگی کردن به شیوه ی خاص بهبودی  کارهای خاصی رو باید انجام بدم ، نوع خاصی باید فکر کنم ... این منو از زندگی جدا نمی کنه ! بلکه کیفیت زندگی من رو بهتر می کنه ... 

به عبارتی بهبودی روشی است که یاد گرفتم با آن به زیباترین نوع ممکن زندگی می کنم . روشی که با عمل به اون سعی می کنم بهتر باشم ...

این فکر معمولا مثل اینه که بپرسم : خسته شدم ! تا کی باید مثل آدم حرف بزنم ، تا کی باید درست صحبت کنم ، تا کی باید غذا بخورم ، تا کی باید نفس بکشم ! پس کی میرسم زندگی کنم ؟! عجیب ... اما واقعی ...



نیم نوشته
۱۰آذر

سلام . اینبار که اومدم سراغ نواقص اخلاقی تصمیم گرفتم که بهتر روی این مبحث کار کنم . شروع کردم به پرس و جو و تفکر ... نتیجه برام راضی کننده بود ...

امروز درک شخصی من یه خورده تغییر کرده

نقص : یه کیفیت اخلاقیه که از حال تعادل خودش خارج شده ... مثلا جدیت خوبه ، سختگیری میشه نقص ... شهوت بد نیست ، شهوت رانی میشه نقص ، خشم هم به خودی خود خوبه ، ولی پرخاشگری میشه نقص ...

بعد به این نتیجه رسیدیم که نقص یه چیز درونیه ... وقتی یک یا چند نقص دست به دست هم میدن و به یه عملکرد تبدیل میشن این میشه  یه "خطا" ...

مثلا در مورد "مداخله گری" و دخالت در کار دیگران صحبت کردیم که آیا نقصه ؟! به این نتیجه رسیدیم که این یک خطاست ، دخالت مثبت با انگیزه های مثبت هیچ اشکالی نداره و سازنده هم هست ... ولی وقتی که من  با انگیزه ی اشتباه (نواقصم ) شروع می کنم به دخالت کردن در کار دیگران میشه خطا ... که  از نقصهایی مثل  تأیید طلبی و فضولی سرچشمه میگیره ! 

در مورد کمبود اخلاقی در گام هفتم صحبت خواهیم کرد ... فقط یه درک که قبلا هم در موردش صحبت کردم :

نواقص اخلاقی مثل چاله می مونن ... من چاله رو نمی تونم نابود کنم ، نمی تونم جابجا کنم ، غیب کنم (ممکنه روش رو بپوشونم ، ولی به خودی خود وجود داره و خطرناکه )  ...  من چاله رو فقط می تونم پر کنم ... و آنچه که چاله ای به نام نقص رو پر می کنه ، کمبود اخلاقی ای هست که باعث بوجود آمدن این نقص شده ... وقتی من چاله ای به نام تنبلی در زندگیم دارم باید با "تلاشگری" و "پشتکار" پرش کنم ... نه اینکه بگم نمی خوام تنبل نباشم ... یا سعی کنم تنبلیم رو کنترل کنم ... بلکه شروع می کنم به تلاشگر بودن ...


در آخر ، در مورد اصول روحانی جایگزین هر نقص صحبت کردیم ... من معتقد بودم یکراست بریم سراغ اون اصل روحانی ای که نقص رو پر می کنه ، یعنی مثلا برای خیال بافی ، یکراست بریم سراغ واقع گرایی ... اما استاد بزرگ چشمانم رو بازتر کرد ... ایشون فرمود همین اصل روحانی رو هم ریشه یابی کنیم تا به یه اصل روحانی ریشه ای تر برسیم ... یعنی برای واقع گرایی من باید از صداقت ، روشن بینی و پذیرش و حتی فروتنی استفاده کنم تا واقع گرا بشم ...

زیبا بود ...

چقدر خوبه که امروز روحیه ی آموزش پذیری دارم ... و دست از کله شقی برداشتم ...

نیم نوشته
۰۲آذر

دیروز احساسم انهدام بود ! میل شدید به نبودن ... مشکلاتم آنچنان عظیم و غیرقابل حل بود که مگر یه نفر دیگه باید می اومد و حلشون می کرد ... زیر بار زندگی داشتم خرد میشدم ... دنیا به آخراش رسیده بود

یک روز گذشت ... امروز ... من عالی ام ... هیچ چیز جز مرگ نیست که چاره نداشته باشه ، پس تا زنده ام یعنی می تونم با تلاش مشکلات رو حل کنم ... مشکلات هم اونقدر بزرگ نیستن که حل شدنی نباشه ... چند تا کار کوچولو کافیه تا رو به حل شدن برن ...

سوال اینه : از دیروز تا امروز چی فرق کرد ؟!

نگاه من ...

یادمون باشه چطور به زندگی نگاه می کنیم ...



نیم نوشته
۲۶آبان

دیشب داشتیم با بزرگی در مورد نواقص اخلاقی صحبت می کردیم :) ... بحث به جایی کشید که آیا میشه اصلا از نواقص اخلاقی استفاده نکرد؟استاد اعظم (که من عاشق روحیات رئالیستیش هستم ) معتقد بود در دنیای ماده ، و شرایط انسانی ما نمی تونیم از نواقص استفاده نکنیم و اصلا اگه از این نواقص استفاده نکنیم روال زندگی از دستمون خارج میشه ...

اما اعتقاد شخصی من (بعنوان فردی کمال گرا ... یا کمال طلب ) اینه که میشه ... ولی استفاده نکردن از نواقص یه بیداری ، ایمان ، مسئولیت پذیری و وجدان بسیار بیدار می خواد ... و اصطلاحا باید خیلی کارت درست باشه که بتونی ... مثال میزنم که موضوع بازبشه ...


دروغ ... یه نقص اخلاقیه ... آیا میشه بی دروغ زندگی کرد ؟ یه جاهایی که من از زیر کار در میرم ... یه جاهایی که خراب کاری می کنم ... اگه دروغ نگم باید بها بپردازم ... گاهی بهای سنگین ... آیا حاضرم ؟! اینجاست که پای معامله ی من با خداوند پیش میاد ... پای ایمانم وسط میاد ... پای سپردن اراده و زندگیم به دستان پر قدرت خداوند ...

پرخاشگری : قبلش کارش یه تعریف از پرخاشگری داشته باشم ، برای من پرخاشگری شامل خشمی سرکش و افسار گسیخته است ... اینکه من بدون کنترل از روی فرامین خشمم عمل کنم (که گاه می تونه همراه با بد و بیراه گفتن و بد دهنی و حرکات فیزیکی بشه ) ... آیا من بدون اون میتونم حقم رو بگیرم ، یا دیگران از من حساب ببرن ؟! من معتقدم میشه ... خشم اصلا بد نیست ، دفاع از حقوقم ، جدی بودن هم بد نیست ... اعتقاد من اینه که نباید افسار گسیخته باشه ... من نباید برده ی شیطان درونم بشم ... شأن انسانی من این نیست که افسارم رو به خشمم بسپارم ...

و و و ...

اصل بحث اینه که من بی کمک خداوند نمی تونم هیچ نقصی رو در خودم از بین ببرم ... و آمادگی کامل پیدا کردن من هم برای کمرنگ شدن و غیر فعال شدن این نواقص بستگی به ایمان من داره... بستگی به سپردنم داره ...


به قول فروغ فرخزاد : آلوچه ی باغ بالا ، جرأت داری بسم الله ...



نیم نوشته