۱۱اسفند
یه اتفاق امروز کلی از نواقصم رو فعال کرد ، کلی کنترل کردم ، کلی بد اخلاق شدم ، کلی قضاوت کردم ... می نویسم تا خودم بفهمم گیر از کجاست .
یک مشتری داشتم که برای طراحی یک نشریه پیشم اومد ، خانمی چادری با ظاهری خیلی ساده که کم و بیش یک دماغ و عینک ازش پیدا بود ، تا لحظه ای که در شرکت بود فقط به دیوار بغلی من نگاه می کرد ، حدود 20 دقیقه ویرایش کارش طول کشید و فقط سرپا بود و حاضر نشد توی صندلی در نیم متری من بشینه ! فامیلی اش رو پرسیدم که بدونم چی صداش کنم ، گفت بفرمایید مدیر مسئول نشریه ی ... !!!
احساس کردم بهم توهین شده ، در عین حال که الان دارم به معصومیتش فکر می کنم عقایدش رو نمی فهمم . در عین حال که به بدیهایی که تو جامعه امون هست فکر می کنم به رفتار عجیبش فکر می کنم ! افراط و تفریط ... تو جامعه ای که توش زندگی می کنم اگه یه زن مثل یک انسان رفتار کنه ، گرگهایی هستن که مثل بره ی بی دفاع بهش حمله می کنن ، اگه مثل این دختر رفتار کنه ، باعث خشم ، نفرت و تمسخر قرار می گیره ...
من که ادعای روشن فکری ام میاد چه فکرهایی که از سرم گذشت ... چی درسته ، چی غلطه ...