نیم نوشته

نیم نوشته های من

نیم نوشته

نیم نوشته های من

نیم نوشته

تجربیات 5 ساله ی من از زمانی که روی زمین فرود اومدم

طبقه بندی موضوعی
پیوندهای روزانه

۱۷ مطلب در دی ۱۳۹۱ ثبت شده است

۱۰دی
سلام دوستان . متاسفانه دچار آنفولانزا شدم و در بستر بیماری به سر می برم ... و چقدر حس خوبی بود دیدن 22 نظر و مشارکت توی بلاگ ... مطلب جدید نمی ذارم و به جاش به محض بهبود نسبی به تمام نظرات پاسخ میدم ... ممنون از حضورتون .
نیم نوشته
۰۷دی
فعالیت بیماری از یه نقطه ی درونی شروع می شه ... ما عین کوه آتش فشانیم ، افکار منفی ،‌وسوسه ها ، خودمشغولی و ... مثل گدازه ها درونمون شروع به فعالیت می کنن ... فشار میارن و فشار میارن ... تو سوالات بعدی به نتیجه ی این فعالیت و راهکارهای مقابله با انفجارش می رسیم اما این مثال یاد آور این بود که فعالیت بیماری چیزی کاملا درونیه ... برای من بصورت وسوسه (این روزها که خیلی چاق شدم وسوسه ی خوردن افراطی ... ) ، بد بینی ، افسردگی ... مثلث خودمشغولی (گیر افتادن در چرخه ی حسرت گذشته ، رنجش در حال و ترس از آینده ) ، وسواس فکری ، افکار منفی و خستگی مجازی ... ، خشم فروخورده ، دلخوری بیجا و خیالبافی نا معقول و ... پیش میاد .  دقت کردید این فعالیت ها همگی ذهنی و بیمار گونه هستن ... میشه حدس زد اگه ادامه پیدا کنن کار به کجا می کشه ... اما در سوالات بعدی به راهکارها و ابزاری دست پیدا می کنیم که مجبور نشیم این افکار مخرب و فعالیت رو به عمل تبدیل کنیم ...
نیم نوشته
۰۶دی
2 - آیا بیماری من اخیرا فعال بوده ؟ به چه صورت ...  منتظر تحقیق ، مطالعه و درک شخصیتون هستم ...
نیم نوشته
۰۵دی
زن جوانی در سالن فرودگاه منتظر پروازش بود چون هنوز چند ساعت به پروازش باقی مانده بود، تصمیم گرفت برای گذراندن وقت کتابی خریداری کند. او یک بسته بیسکوئیت نیز خرید و بر روی یک صندلی نشست و در آرامش شروع به خواندن کتاب کرد. مردی در کنارش نشسته بود و داشت روزنامه می‌خواند. وقتی که او نخستین بیسکوئیت را به دهان گذاشت، متوجه شد که مرد هم یک بیسکوئیت برداشت و خورد. او خیلی عصبانی شد ولی چیزی نگفت. پیش خود فکر کرد: بهتر است ناراحت نشوم. شاید اشتباه کرده باشد. ولی این ماجرا تکرار شد. هر بار که او یک بیسکوئیت برمی‌داشت، آن مرد هم همین کار را می‌کرد. اینکار او را حسابی عصبانی کرده بود ولی نمی‌خواست واکنشی نشان دهد.وقتی که تنها یک بیسکوئیت باقی مانده بود، پیش خود فکر کرد: حالا ببینم این مرد بی‌ادب چکار خواهد کرد؟ وقتی که تنها یک بیسکوئیت باقی مانده بود، پیش خود فکر کرد: حالا ببینم این مرد بی‌ادب چکار خواهد کرد؟ مرد آخرین بیسکوئیت را نصف کرد و نصفش دیگرش را خورد. این دیگه خیلی پرروئی می‌خواست! زن جوان حسابی عصبانی شده بود. در این هنگام بلندگوی فرودگاه اعلام کرد که زمان سوار شدن به هواپیماست. آن زن کتابش را بست، چیزهایش را جمع و جور کرد و با نگاه تندی که به مرد انداخت از آنجا دور شد و به سمت دروازه اعلام شده رفت. وقتی داخل هواپیما روی صندلی‌اش نشست، دستش را داخل ساکش کرد تا عینکش را داخل ساک قرار دهد و ناگهان با کمال تعجب دید که جعبه بیسکوئیتش آنجاست، باز نشده و دست نخورده!خیلی شرمنده شد! از خودش بدش آمد ... یادش رفته بود که بیسکوئیتی که خریده بود را داخل ساکش گذاشته بود. آن مرد بیسکوئیت‌هایش را با او تقسیم کرده بود، بدون آن که عصبانی و برآشفته شده باشد!
نیم نوشته
۰۵دی
خوب ... بریم سر کارکرد قدممون ... سوال اول این بود : مفهوم بیماری اعتیاد برای من چیست ؟ چندین درک مختلف از چندین دوست بهبودی رو اینجا نقل می کنم تا ببینید درک هر کس چقدر متفاوته و زیبایی سوال اینه که ازم می خواد درک خودم رو بنویسم ... گمنام : 1- مفهوم بیماری اعتیاد چیست؟ یک نیروی مخرب و قدرتمند زیرک و مکار که در تمام زمینه های زندگی ام تاثیرات منفی دارد در درونم به جای یک شخص لااقل دو نفر زندگی میکنند کاراکتر بیماری خواهان ناامیدی و شکست من بوده و به مجرد فعالیت مرا از مسیر طبیعی و روحانی دور نموده و دچار افکار وسوسه آلود و رفتارهای اجباری مینماید وقتی بیماری ام فعال میشود دچار عادات عجیب و خودمحورانه شده نواقصم به شدت فعال میگردد و به پوچی و خلاء دچار میشوم بطور مثال برای من حالات و احساساتم به هم میریزد تعادلم بهم میخورد قابلیت پذیرش خودراازدست میدهم  نسبت به دنیا و مردمان و زندگی بیتفاوت میشوم و تمام انگیزه ها و روحیه ام را از دست میدهم دچار سوالات و سوء تعبیرات راجع به خلقت و یکسری سوالها چراها و اما و اگرها شده و سلامتی عقلم را ازدست داده افراطی یا تفریطی میشوم خودم را محاکمه و سرزنش نموده و مقایسه میکنم نارضایتی به سراغم می آید و دست آخر خودمشغولی بسراغم می آید. **** یک نیروی مخرب و قدرتمند زیرک و مکار که در تمام زمینه های زندگی ام   تاثیرات منفی دارد در درونم به جای یک شخص لااقل دو نفر زندگی میکنند   کاراکتر بیماری خواهان ناامیدی و شکست من بوده و به مجرد فعالیت مرا از   مسیر طبیعی و روحانی دور نموده و دچار افکار وسوسه آلود و رفتارهای اجباری   مینماید وقتی بیماری ام فعال میشود دچار عادات عجیب و خودمحورانه شده   نواقصم به شدت فعال میگردد و به پوچی و خلاء دچار میشوم بطور مثال برای من   حالات و احساساتم به هم میریزد تعادلم بهم میخورد قابلیت پذیرش خودراازدست   میدهم  نسبت به دنیا و مردمان و زندگی بیتفاوت میشوم و تمام انگیزه ها و   روحیه ام را از دست میدهم دچار سوالات و سوء تعبیرات راجع به خلقت و یکسری   سوالها چراها و اما و اگرها شده و سلامتی عقلم را ازدست داده افراطی یا   تفریطی میشوم خودم را محاکمه و سرزنش نموده و مقایسه میکنم نارضایتی به   سراغم می آید و دست آخر خودمشغولی بسراغم می آید **** (اصل بیماری خلا روحی است) بیماری اعتیاد یک ناهنجاری فردی است که جسم-فکر-احساسات-عواطف-ارزش ها-روابط فردی و خانوادگی-اجتماعی -معنوی و روحانی فرد را تحت تاثیر قرار می دهد.یک بیماری روحانی است که مختل شدن ازادی فردی مهمترین علامت ان است.بیماری اعتیاد نیرویی است که مرا به تکرار عادت ها سوق می دهد. جادوگری است که به اشکال مختلف زندگی را تحت تاثیر قرار می دهد و به شیوه هاو رنگ ها و اشکال مختلف خود را نشان می دهد . زیر بنای بیماری اعتیاد مثلث خود محوری است :1-رنجش2-ترس3-عصبانیت وان چیزی که باعث شد بترسیم برنجیم و مصرف کنیم(مصرف و استفاده از نواقص)بیماری اعتیاد همان نیمه تاریک وجودمان است بیماری اعتیاد نگذاشته ما از رشد روحانی-احساسی و فکری بهره مند شویم وتنها رشد فیزیکی کرده ایم . بیماری اعتیاد یک خلا درونی  و روحانی است که باانواع و اقسام موارد این خلا را پر کردیم ولی مقطعی بوده است وبهترین  وماندگارترین شان مواد مخدر بود. که همه این ها وصله ناجور بود چون از جنس خودش نبود خلا  ما روحی بود جنس روح از خداوند است. بیماری اعتیاد یک استعداد مخرب است که باز دارنده  ما در مسیر بهبودی است. شاخه های مهم بیماری اعتیاد عبارتند از: 1-وسوسه.2-اشتغال فکری.3-اجبار.4-انکار.5-توجیه.6-فرافکنی.7-تفریط.8-افراط.9-خلا روحی و...بیماری اعتیاد عدم تعادل-عمل کردن بر اساس نواقص-تاثیر پذیری-جنگیدن با خود ودیگران. بیماری اعتیاد:بیماری است غیر قابل کنترل ویک نیروی مخرب که همه وقت سراغ (من)می اید و مرا دچار اشفتگی و جنگ درونی می کند زیرک وحیله گراست و هزار چهره دارد و از هر طریقی وارد می شود.اگر متوقف نشود مرگ اور است چون این بیماری خلا روحی است و درمان ان هم باید روحانی باشد.بیماری اعتیاد یعنی عمل کردن از روی وسوسه و اجبار بیماری است که خود به خود معلوم نمی شود و فقط از علایم ان می توان ان را شناخت یعنی در مقابل تکرار اشتباه عاجزیم. **** هرکسی بسته به شرایطی که براش بوجود بیاد این بیماری تعریف میکنه  و اکثرا هم کسایی رو بیمار میدونند که گوشه خیابان افتاده باشند.  بیماری پر ااز نرسیدن و ناکامیو بلا تکلیفی. وقتی در این بیماری سیر میکنی  یا هستی یا نیستی یا صفری یا صدو هیچ وقت نتیجه ای جز عقب گرد نداری  و جالب اینجاست که فکر میکنی پیروز هستی و هیچکس موفق تر از تو نیست  زمان حرکت نمیکند تو حرکت نمیکنی وباز فکر میکنی از همه جلوتری  وابسته ای و نیازمند ولی فکر میکنی همه نیازمند تو هستند در این بیماری  نه خودت را میپذیری نه دیگران را بلکه همه باید تورا قبول کنند  یک قدرت محدود کننده و فریبنده.حقایق را تحریف میکندو از سوی انسان غیر قابل مقاومت  یک قدرت غیر منطقی که از طریق لذت جوییو اجبار به مصرف وارد میشود  ریشه ان وابستگی و ترس و هسته ان خود محوری و محصول ان تنهایی و یاس  وعدم تعادل در رفتار و صد جور رفتار اشتباه.  بیماری که فقط تنها کاری که میتونی براش بکنی اگاهی کسب کنی و دنبال  کسی باشی که که زورش به این بیماری برسه و بگرد خیلیها پیدا کردند  زندگی بر اساس اعتیاد هیچ پی و استخوان بندی ندارد  و مطمئنا همچین چیزی به راحتی فرو میریزد چون این بیماری فقط یک فرمان  میدهد عقب گرد. ****** و صدها تعریف دیگه رو توی اینترنت می تونید پیدا کنید ( و ای کاش برای هر سوال کنکاش کنید و درکی نسبی بدست بیارید تا جلساتمون پر بار تر بشه ... سوال بعدی : بیماری من اخیرا به چه شکل فعال بوده است ؟ (می خوام قبل از اینکه من بنویسم شما جستجو کنید ، درک کنید و برام بنویسید ... )
نیم نوشته
۰۴دی
سلام دوستان خوبم .  برگشتم . پر از تجربه و احساسای جدید . . .  تولد وبلاگم هم ایران نبودم ... راستی تولدش مبارک ... وبلاگم یکساله شد (و نمی دونم چرا از شکل افتاده !!! )  از همه ی دوستایی که برام نظر گذاشتن کلی ممنونم ... ایشالا خیلی زود شروع می کنیم با هم ادامه ی قدمها رو کار کنیم ...
نیم نوشته
۰۴دی
با اجازه ی باران عزیز این مطلب رو از بلاگش نقل می کنم .  پیرمردی تهیدست زندگی را در نهایت فقر و تنگدستی می گذراند دختر و پسرش بیمار بودند وباسختی برای زن وفرزندانش قوت وغذایی ناچیز فراهم می کرد یک روز که به آسیاب رفته بود دهقان نیکوکاری مقداری گندم در دامن لباسش ریخت وپیرمردگوشه های ان را گره زدودر همان حالی که به خانه بر می گشت باپروردگار ازمشکلات خودسخن می گفت : که ای گشاینده گره های ناگشوده عنایتی فرما وگره ای ازگره های زندگی مابگشای بس گره بگشوده ای ازهرقبیل   این گره رانیزبگشا ای جلیل پیرمرددرحالیکه این دعاراباخودزمزمه می کردومی رفت یکباره یک گره ازگره های دامنش گشوده شد وگندم ها به زمین ریخت خیلی ناراحت شد روبه اسمان کردوگفت: من توراکی گفتم ای یارعزیز   کین گره بگشای وگندم رابریز ابلهی کردم که گفتم ای خدای     گرتوانی این گره را برگشای ان گره راچون نیارستی گشود    این گره بگشودنت دیگر چه بود پیرمردباناراحتی وناامیدی نشست تاگندم هاراجمع کندولی درکمال ناباروری دیددانه های گندم روی کیسه ای از سکه های طلا ریخته است . پس متوجه فضل ورحمت خداوندی شدومتواضعانه به سجده افتادوازخداطلب بخشش نمود. "وعسی ان تکرهوا شیئاوهو خیرلکم وعسی ان تحبوا شیئاوهوشرلکم والله یعلم وانتم لاتعلمون"(آیه ۲۱۶ سوره بقره) شاید چیزی را، ناخوش بدارید و در آن خیر شما باشد و شاید چیزی را دوست داشته باشید و برایتان ناپسند افتد خدا می داند و شما نمی دانید...
نیم نوشته