نیم نوشته

نیم نوشته های من

نیم نوشته

نیم نوشته های من

نیم نوشته

تجربیات 5 ساله ی من از زمانی که روی زمین فرود اومدم

طبقه بندی موضوعی
پیوندهای روزانه

۱۵ مطلب در بهمن ۱۳۹۱ ثبت شده است

۱۱بهمن
سلام دوستان ... نظرات همتون حاکی از لطفتون بود و کلی بهم انرژی داد ... همه رو تایید کردم و یه گل واسه همه ی مهربونیتون قبل از شروع سوالات یه نکته رو بگم که در موردش با راهنمام صحبت کردم ... خیلی از آدمهای عادی دارن زندگیشون رو می کنن ... با نواقص و مشکلات همه ی آدمهای عادی ... برخورد با چنین وبلاگی و حساس شدن رو کارکرد قدمها (اگه واقعا از زندگی ای که دارن تجربه می کنن خسته نشده باشن ) می تونه فقط آشفتشون کنه ... گیر بدن به خودشون که این نقص چیه من دارم  و اون فکر چیه تو سرم و این مشکل چی چیه که بهش گرفتارم و ... چرا اینجورم من  و چرا اونجوره اون و ... این قدمها برای من لازمه : چون ماجرا مرگ و زندگیمه ... واقعا اگه کار نکنم و تو زندگیم جاریشون نکنم رو به مرگ میرم ... به همین سادگی ... (با برگشت به عادتهای مرگبار گذشتم ...یا زندگی به شیوه ی دیوانه وار گذشتم  ) اگه دوستی از صمیم قلبش از آنچه که هست ناراضی نیست ... اگه دوستی فکر می کنه هنوز جا داره که به روشهای شخصیش ادامه بده ... یا اگه دوستی مشکلی نداره ... پیشنهاد میکنم زیاد سخت نگیره ... خوب خوب خوب ... بریم سراغ سوالات قدم ... سوال بعدی در مورد وسوسه است ... (خیلی عجله دارم برم سراغ سوالای انکار چون خودم بهشون خیلی نیاز دارم ! و می خواستم از این سوال بپرم !!! ولی خوب ... صبر می کنم ... ) آیا اخیرا شخص.مکان ویا چیزی من راوسوسه کرده است ؟ اگر جواب مثبت است آیا این حالت روی روابط من بادیگران تاثیر گذاشته؟ به چه صورتهای دیگری این وسوسه از لحاظ جسمی.معنوی.روحانی واحساسی در من اثر گذاشته است ؟ دوستان خوبم ... بازم می گم : سوالات اصلا قصد حرف کشیدن از من و شما رو نداره ... فقط کافیه جواب سوال رو در ذهنمون مرور کنیم ... به یه نتیجه ی منطقی (در هر سوال یه نکته ی کلیدی هست ) برسیم و اون رو به اشتراک بذاریم ... برای من : بله ... وقتی عادتی رو ترک می کنم (عین سیگار که الان باهاش درگیرم ) برخورد با شخصی که سیگار دستشه یا همیشه با هم سیگار می کشیدیم (اصطلاح انجمنیش میشه "یار بازی" ) ، یا جایی که همیشه سیگار می کشیدم مثلا مسیر همیشگی پیاده روی محل کارم  ("زمین بازی") و خود سیگار ("توپ بازی" ) منو می تونه دچار وسوسه کنه ... و در این حالت جسمم شروع به بی تابی می کنه ،تمام ارزشهام رو فراموش می کنم ، ذهنم شروع به فعالیتی شدید می کنه و احساسات مختلف محاصرم می کنه ... همه ی این اتفاقات در چند دهم ثانیه می افته ... در گذشته با بوجود اومدن این حال غریب مثل برده ای گوش به فرمان به وسوسم بها می دادم و به عمل تبدیلش می کردم ... چه وسوسه ی یه کیک خامه ای بود ... چه وسوسه ی هر چیز دیگه ای ... این روزها : اولا : خودم رو حتی المقدور در موقعیت خطر (مجاورت توپ ، یار ، زمین بازی ) قرار نمی دم . و به قول معروف سری رو که درد نمی کنه دستمال نمی بندم ... این مجاورت برای من می تونه قرار نگرفتن در مقابل شیرینی فروشی و وسوسه ی کیکهای خامه ای رنگارنگ و خومشزه برای فرار از وسوسه ی خوردن و چاقتر شدن باشه  ... عوض کردن مسیری که هر روز میومدم باشه تا وسوسه ی سیگار نشم ... یا قبول نکردن یه کار پر خطر و دردسر باشه که در اون ممکنه وسوسه ی مال نا مشروع به جونم بیافته ... دوما : در صورت بروز وسوسه فورا ... فورا ... فورا ... به یه دوست بهبودی ... یه دوست که درک می کنه و آگاهه می زنگم و وسوسه رو می گم ...دعا می کنم ... و شاید وسوسه رو لحظاتی بنویسم ...  به همین سادگی تمام این احساسات وحشتناک فروکش می کنه و به پوچی این افکار پی می برم ... زیاد پر حرفی کردم ... ببخشید ... واسم جدا دعا کنید ... به انرژیتون نیاز دارم ...
نیم نوشته
۰۹بهمن
سلام دوستان خوبم ... به دوستای دانشجومون خسته نباشید می گم که بعد از یک دوره ی استرس و اعصاب خوردی و تلاش( ) حالا آروم نشستن سر جاشون ! مدتی نبودم ، علت نابود شدن اینترنت شرکتمون بود و از اون مهمتر : الان ۲۹ ساعته که نیکوتین مصرف نمی کنم و کاملا افکار و احساسات و همه چیزم به هم ریخته ... برام دعا کنید (چون بعد از ۱۵ سال واسه اولین بار موفق شدم از خدا کمک بگیرم و این عادت بد رو کنار بذارم ) دفعه ی بعد که بنویسم با افکار باز و احساس عالی می نویسم ... یکی از دوستان سوال بعدی قدم یک رو پیدا کنه بذاره تو کامنتا ، تا من بیام !!!!
نیم نوشته
۰۴بهمن
تصمیم جدیدی گرفتم ، وبلاگ دوستان بهبودیم رو در بخش لینکها قرار دادم ... هر چند این لینکها به معنی رد یا تأیید مطالب دوستای خوبم نیست ولی نشانه ی پیوندی عمیقه که به واسطه ی بودن در مسیر آرامش به هم خوردیم ... راه در جهان یکی است و آن راه راستی است ... اینجا جا داره از دوستای خوبی که در این مدت همراهم بودن تشکر کنم ، اگه کسی رو یادم رفت بذاره به حساب فراموشکاری و حتما بهم یادآور بشه ... از دوستایی که آدرس بلاگ نداشتن هم تشکر می کنم و به نشانه ی سپاسگزاری اسمشون رو توی لینکها اضافه کردم ... مطلب جالبی که امروز به چشمم خورد اینه که دوستایی  که دور هم جمع شدیم هر کدوم عضو یه انجمن (بعضی ها عضو وابستگان ، بعضی ها پر خوران ، بعضی نیکوتینی ها ، معتادان و ... گمنام هستن و بعضی عضو هیچ انجمنی نیستن ) ولی در احساسات و تجربیات آنچنان مشترکیم که تا به حال به این نکته دقت نکرده بودم ... اشتراک همه ی ما بیماری و بهبودی و مسیر آرامشیه که درش گام میزنم ...
نیم نوشته
۰۳بهمن
امروز غرق آرامش و احساسات زیبایی هستم که منو پر از انرژی می کنه ... این احساسا رو از کجا آوردم ؟! مهارتی رو آموختم که سالهاست داره کمکم می کنه ... صبح که بیدار میشم افکارم آشفته و مغشوشه ... کمی از افکارم به خواب شب قبل وصله کمیش به اتفاقات شب گذشته (و خیلی روزها که شب رو زیبا و آرام و با دوستان بهبودی میگذرونم همین مسئله صبح روز بعد بهم انرژی میده ) ... انگار خودم نیستم ...  یه سلام شاد به زندگی می کنم و به خدای مهربونم ( برای من اینجور تلفظ میشه : آآآآییی ژندگییی شلام ... آیییی همه شی شلام .... شلام خدا ژوووونم ) 7-8 تا کتاب دارم که همیشه کنار رختخوابمه ... دیوان حافظ ، کتابی از اوشو ، کتابی از برایان تریسی ، مثنوی معنوی ، مراقبه ی روزانه ، کتاب پایه و ترازنامه ی شب قبلم ... شروع می کنم از هر کدوم یک صفحه ی اتفاقی می خونم ... این کار نیم ساعتی وقت می گیره ولی چقدر انرژی بهم میده ... انگار بهبودی یه حسه ... که به وجودم وارد میشه ، به یاد میارم میخوام کی باشم و تو چه مسیری هستم ...  بعد میگردم و یه پیام زیبا پیدا می کنم و به 7-8 تا دوست بهبودی ، کسایی که دوستشون دارم ، راهنمام و دوستایی که تازه باهاشون آشناشدم می دم ... و بعد روز شروع میشه ... پر از انرژی ....
نیم نوشته
۰۱بهمن
7.اخیرا بیماری من به چه شکل و فرم خاصی بروز کرده است؟ خوب ! دوستان دانشجومون زیادی خوش به حالیشون شد که دو سه روز سوال جدید کار نکردیم !!! یادتونه یه سوال داشتیم که بیماری من چطور فعال شده ؟ گفتیم ما مثل آتشفشانیم و فعالیت چیز درونیه ... مثل خشم ، وسوسه ، فکرای بحران زا که از درون شروع به فعالیت کردن ... حالا این سوال می خواد بهمون یادآوری کنه که وقتی به یه فعالیت بها دادیم چه اتفاقی افتاده ؟ و این آتشفشان چطور فوران کرده ؟! یادمون نره ، هدف این سوالا حرف کشیدن از شما نیست و می خوایم با خودمون مرور کنیم و یاد آوری پس اتفاقات شخصی رو می تونید توی بلاگ ننویسید و توی یه دفتر چه برای خودتون یادداشت کنید ... یه کم از خودم می نویسم که سوال رو درک کنید ... این روزها اخمو هستم ! بد اخلاقی می کنم ، با دوست جونم هم دعوا کردم ... علتش هم اینه که مشکلات مالی زیادن ... اطرافیانم دارن زندگیشونو داغون می کنن ... و مشکلات از این قبیل ! ولی در حقیقت بیماری به شکل خود مشغولی ، فکر به آینده و گذشته در من فعال شده و منم با فکرای اضافی ، مشارکت نکردنش و بها دادن به این احساس که چقدر گذشته رو از دست دادی و چقدر آینده واست نامعلومه(زندگی نکردن فقط برای امروز ) و با بها دادن به ترسهای توهمی و مشکلات غیر واقعی اون فعالیت رو تبدیل به اخم ، بد اخلاقی ، دعوا ، بی حوصلگی ، پر خوابی و ... کردم . در گذشته بیماری من به شکلهای وحشتناکی ظهور میکرد ... ولی ظهورش به همین شکل ها امروز برای من وحشتناکه !
نیم نوشته