نیم نوشته

نیم نوشته های من

نیم نوشته

نیم نوشته های من

نیم نوشته

تجربیات 5 ساله ی من از زمانی که روی زمین فرود اومدم

طبقه بندی موضوعی
پیوندهای روزانه

۱۵ مطلب در اسفند ۱۳۹۱ ثبت شده است

۱۲اسفند
یکساعت نوشتم ! و بلاگفا حالمان را گرفت (بازم انکار! خودم کوکی های اکسپلورر رو پاک کردم و نتیجه این شد که بلاگفا نوشته رو قبول نکرد ! ) سوال بعدی : آیا من از اقدام و عمل اجتناب می کنم چون می ترسم که وقتی با نتایج بیماری ام روبرو شوم خجالت زده شوم؟ آیا از اقدام و عمل پرهیز می کنم چون نگرانم که دیگران چه فکری خواهند کرد ؟!
نیم نوشته
۰۸اسفند
امروز پر از احساسای قشنگم ... راستش اینه که روزای سه شنبه صبح تو تلویزیون یکی صحبت می کنه و مفاهیمی که ازش حرف میزنه پرم میکنه از انرژی ... امروز با خودم فکر کردم لذت بخش ترین لحظات زندگیم تو مسیر چه لحظاتی بودن ... حقیقت اینه فهمیدم لحظاتی که تونستم خدمت کنم ... فرقی نداره به کی ... اینکه تونستم به یه بچه ی کوشولو با چشمای بزرگ و شفاف کمک کنم یا یه پیرزن خمیده ، یا یه دوست انجمنی ... دیدم معنی واقعی زندگی ... ارزشمند ترین لحظات زندگی ... مفید ترین کاری که می تونم بکنم ... خدمت کردنه ... و تجربه ی جالبی بود ... با شور و شوق خدمت رو به محل کارم میرفتم ، جلوم یکی سبز شد ، ظاهرا مسافر بود ، گفت می تونم با گوشیتون یه تماس بگیرم ... ( با خودم گفتم بیا ! اینم فرصت خدمت ! خوب حتما فکر می کنید با لبخند گوشیم رو دادم دستش و گفتم بفرمایید ... ! ولی نه ! ) منم ازش عذرخواهی کردم و بهش گفتم اگه بخواد براش شارژ می خرم ! و رفتم ... به یک دلیل : یکی اینکه سلامت عقل میگه نذار یه غریبه با گوشیت زنگ بزنه ! شاید عواقب وخیمی برای خودت یا دیگران داشته باشه ، شاید خواست یکی رو تهدید به قتل کنه !  نکته ی اخلاقی اینکه خدمت این نیست که به یکی خدمت کنی به دو تا خسارت بزنی یا خودت رو در معرض مسایل و مشکلاتی قرار بدی که خلاف اصولته ... خدمت یعنی تا جایی که می تونی به دیگران کمک کنی ... نه اینکه همه ی پیرزنها رو به زور از خیابون رد کنی !!!
نیم نوشته
۰۴اسفند
اما سوال بعدی ... توی سوال قبلی نوعی از مقایسه رو گفتیم که بیماری ما رو میبره سمت مقایسه کردن خوبی های خودمون با بدی های دیگران ! یعنی به ما احساس "زیادی خوبتر بودن از دیگران " (چه احساسی شد ! به اسم خودم ثبتش می کنم ! ) میده ... و این مسئله باعث بشه نگاهی به مشکلات و ایرادات و بیماری خودمون نندازیم ... این سوال می خواد ترفند حقه بازانه تری از بیماری رو برامون روشن کنه ... مقایسه ی امروز خودمون با گذشته ی خودمون ! آیا مسایل مشکلات و بروز بیماری امروز خودت رو با گذشته مقایسه می کنی ؟  ظاهر این مسئله که بد نمیاد ... ولی انکار از اونجا شروع میشه که بگم بابا من در گذشته یک هیولا بودم ، امروز یه اژدهای کوچولوی بی آزارم ! من در گذشته تمام شیشه های خودنه رو میاوردم پایین ، امروز به یه عربده کشی کوچولو در منزل اکتفا می کنم ! در گذشته وحشتناک و کورکورانه عاشق میشدم ، امروز احمقانه و با چشم نیمه باز عاشق میشم ! در گذشته یه گوساله رو درسته می خوردم ، امروز به یه ببعی بسنده می کنم .... و این امر باعث میشه یادم بره که بیماری من به خودی خود بد و مشکل سازه ... حالا دوست دارم درکهای شما رو بشنوم و تجربه هاتون رو استفاده کنم .
نیم نوشته
۰۳اسفند
باز هم متن نامه ای که حس زیبایی به من داد ... هدیه به شما ... بهبودی فقط حرفهای قلمبه درباره ی نواقص اخلاقی و بیماری نیست ... اصل بهبودی یعنی زندگی سالم و لذت بخش  ... اونچه که این زیر اومده ... حتی اگه شب رو دیر خوابیدی ، صبح زود بیدار شو ! زیر بارون راه برو ، نترس از خیس شدن ! هر چند وقت یه بار یه نقاشی بکش ! توی حموم آواز بخون ، آب بازی کن ، چه اشکالی داره ؟! بی مناسبت کادو بخر ! بگو این توی ویترین برای تو بود ! در لحظه دست دادن به یه دوست ، دستش رو فشار بده ! لباس های رنگی بپوش ! آب نبات چوبی لیس بزن ! نوزاد فامیل رو بغل کن ! عکسات رو با لبخند بگیر ! بستنی قیفی بخور ! زیر جمله های قشنگ یه کتاب خط بکش ! به کوچیکتر ها سلام کن ! تلفن رو بردار و به دوست های قدیمیت زنگ بزن ! برو دریا ، شنا کن ! هفت تا سنگ بنداز تو دریا و هفت تا آرزو کن ! به آسمون و ستاره ها نگاه کن ! چای بخور ، برای دیگران هم چای دم کن ! جوراب های رنگی بپوش ! خواب ببین ! شعر بگو ! خاطرات قشنگ رو بنویس ! بالا بلندی ، وسطی بازی کن ! قاصدک ها رو بگیر و آرزو کن و فوتشون کن ! خواب بد دیدی بپر ، حتما یه لیوان آب بخور ! باغ وحش برو ، شهربازی ، چرخ و فلک سوار شو ! جمعه ها کوه برو ، هر جاش که خسته شدی ، یه ذره دیگه ادامه بده ! نون خامه ای بخر و با لذت بخور ! قبل خواب کارای روزت رو مرور کن ! هیچ وقت خودت رو به مردن نزن ! نفس های عمیق بکش ! به دردو دل دیگران با دقت گوش بده ! سوار تاکسی شدی بلند سلام کن ! چون ... هر جا وایستی ، مردی !! زنده باش ، زندگی کن ! برای زنده موندن از داشته هات غافل نشو ! قدر همشون رو بدون ، بگذار زندگی از اینکه تو زنده ای ، به خودش ببالد ! و در آخر : روزمره گی ، عین مردن است !
نیم نوشته
۰۲اسفند
شب جلو تلویزیون خوابم برده بود مامانم اومد ساعت 2 نصفه شب پتو انداخت روم بوسم کرد ، کلی هم قربون صدقم رفت بعد موقع رفتن پامو لگد کرد، داد زدم و گفتم : اهههههههههههه پام داغون شدجواب داد: خاک تو سرت کنن آخه اینجا جای خوابه؟ منطقِ پدرو مادر از تحصیل در دانشگاه: "این همه درس خوندی، درِ یه نایلون رو نمیتونی‌ باز کنی‌! باز یه سوالی مغزمو پریشون کرد چرا جمعه انقدر به شنبه نزدیکه، ولی شنبه انقدر از جمعه دوره؟؟ خداییش جاذبه ای که سوراخ چاه توالت نسبت به گوشی دارهجاذبه ی زمین به سیب ندارهدیدم که میگمااااااا عمو زنجیر باف جانضمن عرض سلام و خسته نباشیدجهت زحمات بی دریغ شما بزرگواریک گِلگی داشتم از حضورتون ...شما که زنجیر ما رو بافتی..؟ ... پَه چرا پشت کوه انداختی..؟مشکلتون دقیقاً چی بود؟مرض داشتید این همه زنجیر بافته شده رو پشت کوه انداختید؟ بچگی یعنی: وقتیکه فاصله ی دستشویی تا اتاقمونو می دویدیمو از اینکه لولو ما رو نمی خورد فریاد می زدیم، ھـــــوراااا فقط یه ایرانی اونم از نوع تهرانی می تونه از دود شهر فرار کنه تا بره شمال هوای تازه تنفس کنه، بعد اونجا هی تند تند قلیون بکشه! گوشیم زنگ خورد ، اسم رفیقم "رضا" افتادگوشی رو برداشتم ، با یه صدای خسته گفتم : سلام بی شرفیه صدای کلفتی اومد : پدر بی شرف هستم ، بی شرف اونجا نیست؟ فقط یک زن ایرانی می تونه روزی چند ساعت برنامه آشپزی نگاه کنه و چند تا دفتر هم پر کرده باشه و آخرش همون کوکوسبزی برای شوهرش درست کنه! هیچ وقت کار امروز رو به فردا ننداز...فردا یه عالمه کار داری، قشنگ بندازش واسه دو سه هفته دیگه که خیالــــــــــــــتم راحت باشه توی شهر بازی تو بعضی از این وسایل بازیش باید یه دکمه ی "غلط کردم" هم بزارن **** پی نوشت : تعجب نکنید ... وقتی خوندن این چیزها لبخندی رو رو لبام نشوند به نظرم نوشته های لطیفی اومدن که در عین حال که به کسی توهین نکرده ، لبخند رو رو لبها مینشونه ... و لبخند برای من یادآور مهربانی خداست ...
نیم نوشته