نیم نوشته

نیم نوشته های من

نیم نوشته

نیم نوشته های من

نیم نوشته

تجربیات 5 ساله ی من از زمانی که روی زمین فرود اومدم

طبقه بندی موضوعی
پیوندهای روزانه

۳۴ مطلب در خرداد ۱۳۹۱ ثبت شده است

۲۵خرداد
...
نیم نوشته
۲۴خرداد
ما نبودیم و یکی نپرسید نیمایی که روزی یکی دو پست میذاشت تو وبلاگ زنده است یا مرده ؟ در بستر بیماری همواره به یاد دوستانم بودم و هیشکی به یاد من آنفولانزا گرفته ی تهنا نبود (نقاب مظلوم نمایی رو حال می کنید ؟!) از لج همه ی عزیزانم از این پس تمرکز رو می ذارم روی کیفیت تا کمیت ... و اگه تونستم اعتیادم رو به وبلاگ نویسی ترک کنم دیر به دیر پست می ذارم . دوستتون دارم .
نیم نوشته
۱۹خرداد
"به آرامی آغاز به مردن می‌کنی"" پابلو نرودا" ترجمه: احمد شاملو به آرامی آغاز به مردن می‌کنی اگر سفر نکنی، اگر کتابی نخوانی، اگر به اصوات زندگی گوش ندهی، اگر از خودت قدردانی نکنی. به آرامی آغاز به مردن می‌کنی زمانی که خودباوری را در خودت بکشی، وقتی نگذاری دیگران به تو کمک کنند. به آرامی آغاز به مردن می‌کنی اگر برده‏ عادات خود شوی، اگر همیشه از یک راه تکراری بروی، اگر روزمرّگی را تغییر ندهی، اگر رنگ‏های متفاوت به تن نکنی، یا اگر با افراد ناشناس صحبت نکنی. تو به آرامی آغاز به مردن می‏کنی اگر از شور و حرارت، از احساسات سرکش، و از چیزهایی که چشمانت را به درخشش وامی‌دارند، و ضربان قلبت را تندتر می‌کنند، دوری کنی. تو به آرامی آغاز به مردن می‌کنی اگر هنگامی که با شغلت‌ یا عشقت شاد نیستی، آن را عوض نکنی، اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نکنی، اگر ورای رویاها نروی، اگر به خودت اجازه ندهی، که حداقل یک بار در تمام زندگیت ورای مصلحت‌اندیشی بروی. امروز زندگی را آغاز کن! امروز مخاطره کن! امروز کاری کن! نگذار که به آرامی بمیری! شادی را فراموش نکن!
نیم نوشته
۱۸خرداد
این غرور چیه که بعضی ها می گن اگه نداشته باشی نصف عمرت بر فناست و عده ای میگن اگه داشته باشی در مسیر سقوطی و کل عمرت بر فناست ؟ در مورد غرور اینو بگم که بسیاری تکبر و خود بزرگ بینی رو با اون عوضی می گیرن و وقتی به معنای اینا باشه یعنی داشتنش همون ماجرای کل عمرت بر فناسته ! و جاهایی که به معنی احترام به خود و عزت نفسه نداشتنشه که نصف عمر آدم رو بر فنا می ده . این نقص باعث کلی از دردسر های این بنده ی ناقصه (و سایر استفاده کنندگان از این نقصه ) ، مثلا دوستی که استاد یه کلاس میشه دیگه آنچنان مغرور میشه که واسه حفظ ظاهر مجبوره دروغ بگه ، تظاهر کنه و جالبه که روحیه آموزش پذیری درش تعطیل میشه ... این یعنی اینکه دیگه چون ایشون استادن لازم نیست چیزی یاد بگیرن ، یعنی دیگه همیشه حرفاشون درسته ، یعنی اینکه دیگه نباید جای خطا یا آموزشهای جدیدی توی زندگی شون باشه و ... (یادم رفته بود که یکی از عامل های خطرناک زندگی من گرسنگیه وقتی گرسنه ام نه می دونم چی می گم و نه می دونم چی می نویسم ! ) تا بعد ...
نیم نوشته
۱۷خرداد
مدتی است که در این مبحث غوطه می خورم ... باید خودم رو و نواقص اخلاقی ام رو بشناسم تا بتونم برطرفشون کنم ... جالب اینجاست که "مسیر" به طرز شوخ طبعانه ای گذاشت تا مدتها با اونها بجنگم تا امروز بفهمم که "من به تنهایی نمی تونم " این نقصها رو برطرف کنم ... چقدر جنگ ، خودخوری ، تلاش ، زور اضافه زدم ! یکی میرفت اونیکی می اومد ... یکی کمرنگ می شد ، اونیکی پررنگ ... این نقصها چی هستن ؟ تعریف کتابی ای که می تونم ارائه بدم "یک حالت رفتاری که از حالت تعادل خارج بشه " ... اینروزها دارم درباره 7 تا از قوی ترینشون مطالعه و تفکر می کنم ... و باهاشون آشنا می شم ... اونقدر درش غرق شدم که صبحا بیدارم می کنن ! شبها می خوابوننم و تازه توی خواب هم باهامن ! 1- غرور 2- حسرت 3-پرخوری 4-تنبلی 5-شهوت 6-خشم هفت تا ؟!!! پس چرا شیش تا شدن ؟! حالا به تحقیق ادامه می دم ... نتایج رو توی وبلاگ منتشر می کنم ... از این به بعد موضوعاتم احتمالا مرتبط با اینهاست ...
نیم نوشته
۱۷خرداد
استادی دارم که بسیاری از آموخته هام رو مدیونشم و چندی است به جمع خوانندگان و منتقدین . مشوقین بلاگ اضافه شدن ... ایشون رو "شاه کلید ساز قفلهای محال " می نامیم ! و در مورد موضوع "مشکلات" نظر زیبایی گذاشتن که ضمن تأیید نظر ایشون مستقیما به صورت پست جداگانه ای تقدیمتون می کنم .  بلند و دردسر!: نمیدونم جریان ترفندماهیگیران ژاپنی روشنیدید؟به هرحال یه باردیگه اونو میگم چون شنیدن دوباره اش خالی از لطف نیست! داستان از این قراره که همونطورکه میدونین عمده خوراک و تغذیه ی مردم ژاپن رو غذاهای دریایی و بویژه ماهی تشکیل میده واین باعث شده درآمد جمعیت قابل توجه ای از مردم این کشور از طریق صید و فروش ماهی تامین بشه، اما این اواخر مدتی بود که بدلیل آلوده شدن آبهای سواحل و در نتیجه تغییر محسوس طعم آن، مردم دیگر رغبت زیادی به خرید آن نداشتند،پس از مشورت و چاره جویی تصمیم گرفتند که صید ماهی را در آب های دوردست تر انجام دهند، اما اینکار هم موفقیت زیادی بهمراه نداشت چون ماهی ها بصورت تازه بدست خریداران نمیرسیدند، باز هم فکرهاشونو روی هم ریختند و با یه ایده ی خلاقانه حوضچه هایی بر روی عرشه تعبیه کردند وماهی را در آن حوض ها می ریختند و به بازار انتقال میدادند این شیوه گرچه وضعیت رو بهتر کرد اما چندان راضی کننده نبود ، چون علت را جویا شدند دریافتند که مطلوب نشدن طعم ماهی ها به این علت است که آنها به هنگام انتقال، آن جنب وجوش زندگی طبیعی خود دردریا رو ندارن..و باز هم هم اندیشی و تدبیر..و اینبار با یک ابتکار شگفت انگیز تصمیم گرفتند پس از ریختن ماهی ها در حوضچه ها یک کوسه به آن اضافه کنند واینچنین بود که شور وتکاپو دوباره به جریان افتاد و اگرچه بخشی از صید توسط کوسه شکار و خورده می شد اما همانقدرهم که به بازار میرسید با قیمت خوب وبصرفه بفروش می رسید،در واقع آن ماهی ها برای باکیفیت شدن و برای مطلوب شدن ، محبوب شدن، مفیدشدن، وارزشمند شدن ، به هیچ چیز نیاز نداشتند جز حرکت،.پویایی ..وهیجان و دلهره و شگفتی و پارادوکس موضوع در همینجاست که برخلاف تصور که قرار بود حضور "مشکل" کوسه موجب ریزش گوشت تن انها ودر نتیجه افت قیمتشان شود عاملی بر پیشرفت و نفیس شدنشان گردید..و این داستانی است برای من اغلب سطحی نگر که اگر میخواهی رشد کنی.واگر میخواهی ارزنده شوی..واگر میخواهی عیارت بالاتر بره..وگر میخواهی محترمت بشمرند،،،هیچگاه از مشکلات فراری و رویگردان مباش و برعکس فورا "کوسه" ای به "حوضچه ی زندگیت بیاندازچون آنچه که باعث پسرفت،فرسودگی ودرنتیجه هلاک میشود،سکون و ایستایی و رکوداست، نه"مشکلات" ! کوتاه و مختصر:به قول دکتر هوشنگ ابتهاج:آبی که برآسود زمینش بخورد زوددریاشودآن رود که پیوسته روان استگزاف راندم و بسیار گفتم و درود گویم بر صبر وتحملتان.... شب خوش... تابعد....
نیم نوشته
۱۶خرداد
این مطلب رو کامران عزیزم برام فرستاد و علیرغم اینکه فرصت کردم 4 خطش رو بخونم برای اینکه سر فرصت بخونمش می ذارمش توی بلاگ ... فهرست خطاهای شناختی 1) ذهن خوانی : شما فرض را بر این می گذارید که می دانید آدم ها چه فکر می کنند بی آن که شواهد کافی در مورد افکارشان داشته باشید. مثلاً، "او فکر می کند من یک بازنده ام". 2) پیش گویی: آینده را پیش بینی می کنید. پیش بینی می کنید که اوضاع بدتر خواهد شد یا خطری در پیش است. مثلاً "در امتحان قبول نخواهم شد" یا "این شغل را به دست نخواهم آورد" . 3) فاجعه سازی: شما بر این باورید که آنچه که اتفاق افتاده است یا اتفاق خواهد افتاد آنچنان دردناک و غیرقابل تحمل خواهد بود که شما نمی توانید آن را تحمل کنید . مثلاً: "اگر در امتحان رد شوم، وحشتناک است". 4) برچسب زدن : یک ویژگی منفی خیلی کلی را به خود و دیگران نسبت می دهید. مثلاً: "من دوست داشتنی نیستم" یا "او بی لیاقت است". 5) دست کم گرفتن جنبه های مثبت : مدعی هستی د که دستاوردهای مثبت شما یا دیگران ناچیز و جزئی هستند. مثلاً: "این وظیفه زن خانه است، بنابراین وقتی به من توجه می کند که شق القمر نکرده است ". "این موفقیت ها که مهم نیستند، خیلی آسان ب هدست آمدند". 6) فیلتر منفی : تقریباً منحصراً بر جنبه های منفی متمرکز می شوید و به ندرت به جنبه های مثبت توجه می کنید . مثلاً: "اگر نگاهی بیاندازید متوجه می شوید چه تعداد آدم هایی هستند که مرا دوست ندارند". 7) تعمیم افراطی : صرفاً براساس یک رویداد خاص ، یک الگوی کلی (فراگیر) منفی را استنباط می کنید. مثلاً: "این اتفاق همیشه برای من پیش می آید، انگار من خیلی جاها شکست می خورم". 8) تفکر دو قطبی : آدم ها یا اتفاق ها را به صورت همه یا هیچ می بیند. مثلا : "همه مرا کنار گذاشته اند " یا "وقت تلف کردن بود". 9) بایدها: رویدادها برمبنای این که چطور باید می بودند تفسیر می کنید و نه بر مبنای این که واقعاً چطور هستند. مثلاً "باید خوب عمل کنم، و اگر خوب عمل نکنم یعنی شکست خورده ام". 10 ) شخصی سازی: به خاطر اتفاقات ناخوش ایند منفی ، تقصیر زیادی را به صورت غیر منصفانه به خود نسبت می دهید و به این موضوع توجه نمی کنید که دیگران باعث اتفاقات خاص می شوند مثلاً "ازدواجم به بن بست رسید، چون من شکست خوردم" 11 ) مقصر دانستن : فرد دیگر ی را م نبع اصلی احساسات منفی تان می دانید و مسئولیت تغییر خودتان را نمی پذیرید. مثلاً "تقصیر اوست که من الآن این گونه احساس می کنم" یا "تمام مشکلات من تقصیر والدینم است". 12 ) مقایسه های غیرمنصفانه : اتفاق ها را براساس استانداردهایی تفسیر می کنید که واقع بینانه نیستند . به این ترتیب که به افرادی توجه می کنید که بهتر از شما عمل می کنند و در نتیجه خودتان را در مقایسه با دیگران حقیر و پست می بینید. مثلاً: "او در مقایسه با من موفق تر است" یا "دیگران بهتر از من امتحان دادند". 13 ) همیشه پشیمان بودن : تمرکز و اشتغال ذهن ی با این که من می توانستم بهتر از این ها عمل کنم به جای توجه به این که من الآن چه کارهایی را می توانم بهتر انجام بدهم . مثلاً: "اگر تلا ش کرده بودم می توانستم شغل بهتری داشته باشم" یا "نباید این حرف را می زدم". 14 ) چه می شود اگر؟ یک سلسه سؤالات می پرسید که همه به این صورت هستند که "چه می شود اگر "، اتفاق خاصی بیافتد؟ و البته شما هرگز از پاسخی که به خود می دهید راضی نیستید. مثلاً: "درست ، ولی اگر مضطرب شوم چه؟" یا "اگر نتوانم درست نفس بکشم چه؟" 15 ) استدلال هیجانی : اجازه می دهید که احساساتتان ، تفسیرتان از واقعیت را ه دایت کنند . مثلا : "احساس افسردگی می کنم، و این یعنی ازدواجم به بن بست خورده است. 16 ) ناتوانی در عدم تأیید شواهد : همه مد ارک یا شواهد بر علیه افکار منفی تان را رد می کنید. مثلاً وقتی این تفکر را دارید که "دوست داش تنی نیستم "، هر مدرکی که نشان بدهد آدم ها شما را دوست دارند را رد می کنید. در نتیجه افکارتان قابل رد کردن نیستند، یک مثال دیگر : "موضوع واقعاً این نیست، مشکلات عمیق تر از این حرف ها هستند، دلایل و عوامل دیگری در کارند". 17 ) برخورد قضاوتی : خودتان، دیگران و اتفا ق ها را به جای این که صرفاً فقط توصیف کنید، بپذیرید یا درک کنید، به صورت سیاه و سفید ارزیابی می کنید (خوب و بد یا برتر و حقیر ). خودتان و دیگران را بر مبنای معیارهای دلبخواه و سلیقه ای قضاوت می کنی د و به این نتیجه می رسید که خودتان یا دیگر ان کوتاهی کرده اید. به قضاوت دیگران یا به قضاوت سخ تگیرانه از خودتان درباره خو یش بها می دهید . مثلاً "در دانشگاه خوب درس نخواندم " یا "اگر تنیس کار کنم، خوب از آب در نمی آید " یا "ببین چقدر موفق است، من نیستم"
نیم نوشته
۱۴خرداد
امروز یه صحنه از یه فیلم فکرم رو بد جور مشغول کرد ... یه مرد کارخونه دار میلیونر در دوران بازنشستگی و استراحتش داشت توی ویلای سرسبزش به گلها میرسید و باغبونی می کرد ... به این فکر افتادم که تمام عمرش رو جنگید و دوید و پول جمع کرد و کارخونه ساخت و ویلا خرید ... آخرش که چی ؟ باغبون این مرد هم همین کارها رو توی همون خونه انجام میده !!!!! (هر چند که فرقش احساسیه که دارن و نگاهشون : باغبون می تونه غرغر کنه که یه عمر مثل سگ واسه باغ این عمو دارم جون می کنم !!! و مرده می تونه فکر کنه که دارم تو باغ خودم به گلهای خودم میرسم ! همین !  ) مگه آخر عمر ما می خواد چی بشه ؟ پولمون میخواد واسمون چی کنه ؟ گیریم همین الان یک میلیارد توی حسابمون بود ! باهاش چه می کردیم ؟ ماشین آخرین مدل (نرم تر ، سریعتر ، خنک تر ، ...تر از پیکان ) ، خونه ی آنچنانی ( همه چیش برقی ، پر از نوکر و کلفت ، بزرگتر ، خوشگل تر ،...تر از خونه ی کوچولوی من ) ، لباسای آنچنانی (همون کاری رو می کنن که همین لباسا می کنن ! ) ، غذاهای آنچنانی (طمعهایی که شاید کمی بهتر ، جدیدتر یا جالب تر از قرمه سبزی امروز من دارن ) ... روابط آنچنانی ، مهمانی های آنچنانی ... ولیبعدش چی ؟ مگه همین الانشم که به یه آرزو می رسیم فورا آرزوی بعدی جلومون سبز نمیشه ؟! و این یکی دلمون رو می زنه ؟! دیروز قرآن می خوندم ، یه جا گفته بود آی مردم (نفهم ) ! اون دنیاتون رو بچسبید ! این دنیا خبری نیست ! آی مردم (نفهم) این دنیا یه بازی بیشتر نیست ... چرا فراموش می کنید ؟! ((دیدم هر ترجمه قرآنی که می خونم توی پرانتز مترجم کلی جمله از قول خدا میگه ، منم به خودم اجازه دادم احساسمو بذارم تو پرانتز! ) و در عجبم از مردمی که اون دنیاشونو ، روحشونو ، خداشونو فراموش می کنن و می چسبن به پول ... فقط پول و قدرت و شهرت و شهوت ... به شخصه رفاه و آسایش رو دوست دارم برای رسیدن به آرامش و لذت ... ولی به چه قیمتی ... تعریف رفاه و آسایش تا چه حد میتونه گسترده بشه ؟ اینهمه مردم که برای پول جون می دن مگه آخرش برای این آرامش و لذت نیست ؟ و آیا راه دیگه ای نیست که به اونها رسید ؟ اصلا مخالف پولدار بودن و تلاش کردن نیستم و شخصا کاملا تلاش می کنم که بهش برسم ولی فرق می کنه با خودکشی و خودفروشی برای پول ... فرق می کنه با حرص و طمع ... فرق می کنه با خساست و ... و باز یاد داستان ماهیگیر افتادم ...
نیم نوشته
۱۳خرداد
امروز دوستی رو دیدم که با گذشت یک ماه از غیبتش تبدیل به آدم دیگه ای شده بود ... افسرده و غمگین و بدبین و منزوی و پر از مشکلات واقعی و توهمی ... به فکر فرو رفتم ! برای سقوط یک انسان از جایگاهش چقدر وقت لازمه ؟ یاد یه پیام افتادم که بدستم رسیده بود : "برای بالا رفتن از هیمالیا 11 هفته وقت لازمه ولی برای سقوط اون 11 ثانیه ! "  یه نگاه به خودم کردم ، مسیری که انتخاب کردم اگر چه مسیر دشواری نیست ولی مسیریه که برای پیمودنش زمان زیادی رو صرف کردم ، لحظات زیادی رو به تلاش و کسب آگاهی و عمل به اونچه ازش آگاه شدم گذروندم ولی توانایی منحصر به فرد انسان در سقوط : من فردا بعداظهر (زبونم لال ) می تونم تبدیل شده باشم به همون هیولایی که قبل از اومدنم به زمین بودم ! با همون رفتار ، با همون افکار و با همون عملکرد ... به نظر وحشتناک میاد ! ولی حقیقتی انکار ناشدنیه ! نباید این نکته ی مهم رو فراموش کنم ... نباید تلاشم رو کم کنم ... نباید احساس توانایی کنم و یادم بره چه مسیری رو پیمودم ... شاید به نظر کمی ترسناک بیاد ، ولی حقیقتیه که تا وقتی با ایمان پیش میرم منو آزار نمی ده ، من قرار نیست فراموش کنم ، من قرار نیست برگردم ... من هر روز یه ذره هم که شده به رشد روحانی ام و به عملکردم نسبت به آنچه می دانم اضافه می کنم ...
نیم نوشته
۱۲خرداد
زمانی مفهوم آزادی برای من این بود که هر کاری که دلت خواست بکن ... دیگران هیچ اهمیتی ندارن !  زمانی مفهوم رشد برای من این بود که تو خودت رو به هر قیمتی بالا بکش ... دیگران اهمیتی ندارن ! زمانی مفهوم عرفان برای من این بود که تو خودت به تنهایی خدا رو بشناس ... دیگران اهمیتی ندارن ! اما امروز ... تازه فهمیدم تمام مسئله همون دیگرانن ! آزادی یعنی در عین حال که شخصا آزادی تا هر آنچه می خواهی انجام بدی باید یاد بگیری که به ارزشها و باورهای دیگران هم احترام بذاری ... امروز آزادم هر جور که می خوام فکر کنم ... اما کسی رو مجبور نمی کنم مثل من فکر کنه . امروز آزادم هر جور که می خوام زندگی کنم اما کسی مجبور نیست مثل من زندگی کنه ... امروز آزادم هر چی که می خوام بپوشم اما یادم نره که چیزی به اسم هنجارها و قوانین اجتماعی هم هست !  امروز رشد من در میان دیگران رشد کردنه ، با هم رشد کردنه ، به دیگران کمک کردنه ... اگه اطرافیانم نبودن رشد من معنی نداشت ... امروز عرفان برای من یاد گرفتن عشق به همه است ... عشق به همه چیز ... بهتر بودن خودم و به واسطه ی اون یاری رسوندن به جهان برای بهتر شدن و بهتر بودن .... و با یاد گرفتن این عشق ... تازه خواهم فهمید عشق به جهان عشق به خداست ...  افکارم یکجا جمع نمی شه ... حتی نمی دونم چی نوشتم و چرا نوشتم ... ولی دکمه ثبت رو می زنم ... خدا به خیر کنه !
نیم نوشته