نیم نوشته

نیم نوشته های من

نیم نوشته

نیم نوشته های من

نیم نوشته

تجربیات 5 ساله ی من از زمانی که روی زمین فرود اومدم

طبقه بندی موضوعی
پیوندهای روزانه

۳۴ مطلب در تیر ۱۳۹۱ ثبت شده است

۲۲تیر
در مورد مرگ این همدم همیشگی زندگی تا بحال زیاد نوشتم . امروز تجربه ی ملموس تری داشتم . دیشب اینجا زلزله اومد ... از خواب پریدم ... تمام شد ! اما این اتفاق کوچیک چه درسهایی واسه من داشت ... تو یه لحظه انگار عزرائیل به مردم گفت پاشید ! وقت تمومه ! بریم ... تا یک ساعت خوابم نبرد ، توی این یه ساعت نگاهم چقدر تغییر کرده بود ! مشکلاتم چقدر کوچیک و بی ارزش بودن ، نگرانی هام ، اعصاب خردی هام ، رنجش هام ... چه اهمیتی داشت که ساعت کارم بیشتر شده ! چه اهمیتی داشت چرا فلان حساب بانکی مسدود شده ... حسادت هم مرده بود ! اصلا انگار یاد مرگ آدم رو زیر و رو می کنه ... عشقی که ورزیدم ... کمکی که کردم ... دعاها و مراقبه ها ... تلاشی که برای بهتر بودن کردم ... لبخندی که زدم ... باعث لبخندهایی که شدم ... اینا بود که مهم بود ! کاش فراموش نکنیم ... کاش فراموش نکنم ... این همراه همیشگی رو .
نیم نوشته
۲۱تیر
ما آدمها تنها موجودات کائناتیم که دروغ می گیم ! درد آور تر استعداد عجیبمون در گول زدن خودمونه ! یک لحظه بی طرفانه نگاه کنیم ! ما به خودمون دروغ می گیم ، خودمون هم باور می کنیم ... چند وقتی بود که مشکلی داشتم ... باور کرده بودم مشکل از فلان جاست ... ظاهرا راه حلی هم نداشت ... چقدر حرص خوردم که مشکلی دارم که راه حل نداره ! دوستی بهم تلنگر زد ... گفت : صادق باش ! انگار از خواب بیدار شده بودم ! مشکل اصلا اون طوری نبود که برا همه و حتی خودم تعریف می کردم ... من صادق نبودم ... خصوصا با خودم ... به محض مواجهه با واقعیت ، نگاهم عوض شد ، راه حل ها هم مشخص شدن ... مشکل من راه حل داشت ، دلم بود که نمی خواست راه حل رو ببینه ... بیشتر به زندگیمون و مشکلاتمون دقیق بشیم ، نقش واقعی خودمون تو این مشکلات چیه ؟ آیا با خودمون و اطرافیانمون صادقیم ؟
نیم نوشته
۲۰تیر
خویشتن پذیری ... پذیرش خود واقعیم ... آنچه که هستم ، نه بیشتر ، نه کمتر ... راه حلی برای پیدا کردن آرامش ! اما چطور می شه اون رو وارد زندگی کرد ؟! اول باید بدونم خویشتن پذیری یه دیدگاهه ! یعنی دست از افکار باطلم در مورد خودم و نقشم در جهان  بردارم ... گاهی فکر می کنم مسئول تغییر کل جهانم ! منجی بشر منم ! باید مسئول همه چی باشم ! باید مردم رو عوض کنم ! گاهی بابت کارهای دیگران احساس گناه و خجالت می کنم ... پس خدا این وسط چکارست ؟ پس دیگران و مسئولیتهاشون چی میشه ؟ مگه من چقدر توان دارم ؟ گاهی هم برعکس ! احساس خود کم بینی می کنم ، انگار که هیچ چیز در دست من نیست و من مثل یه قایق گم شده در دریا می گردم ... انگار که در این جهان هیچ کاره ام ، حتی مسئولیت کارهای خودم رو هم نمی پذیرم ... اونجاست که باید پرسید من این وسط چیکاره ام ؟! آیا توانهای خودم رو می شناسم ؟ خویشتن پذیری نگاهیه که بار عظیمی رو از رو دوشمون بر می داره ... به خودمون حق اشتباه می دیم ، به خودمون فرصت رشد می دیم ، به خودمون عشق و احترام هدیه می دیم ... توانمون رو درک می کنیم ... بارهای اضافی فکری رو از دوشمون زمین می ذاریم . بیاید کمی در مورد خودمون کنکاش کنیم ...
نیم نوشته
۱۹تیر
نیم نوشته
۱۸تیر
نقل از وبلاگ دوستی که چون این اواخر نا امیدانه مینویسه فعلا آدرسشو درج نمی کنم ! 1 - دعا لاستیک یدک نیست که هرگاه مشکل داشتی از ان استفاده کنی بلکه فرمان است که راه به راه درست هدایت می کند. 2- می دونی چرا شیشیه جلوی ماشین آنقدر بزرگه ولی آینه عقب آنقدر کوچیکه؟چون گذشته به اندازه آینده اهمیت نداره. بنابراین همیشه به جلو نگاه کن و ادامه بده. 3 - دوستی مثل یک کتابه. چند ثانیه طول می کشه که آتیش بگیره ولی سالها طول می کشه تا نوشته بشه. 4- تمام چیزها در زندگی موقتی هستند. اگر خوب پیش می ره ازش لذت ببر، برای همیشه دوام نخواهند داشت. اگر بد پیش می ره نگران نباش، برای همیشه دوام نخواهند داشت. 5- دوستهای قدیمی طلا هستند! دوستان جدید الماس. اگر یک الماس به دست آوردی طلا را فراموش نکن چون برای نگه داشتن الماس همیشه به پایه طلا نیاز داری.  6 - اغلب وقتی امیدت رو از دست می دی و فکر می کنی که این آخر خطه،خدا از بالا بهت لبخند می زنه و میگه: آرام باش عزیزم، این فقط یک پیچه نه پایان. 7 -وقتی خدا مشکلات تو رو حل می کنه تو به توانایی های او ایمان داری. وقتی خدا مشکلاتت رو حل نمی کنه او به توانایی های تو ایمان داره.  8 -شخص نابینایی از سنت آنتونی پرسید: ممکنه چیزی بدتر از از دست دادن بینایی باشه؟او جواب داد: بله، از دست دادن بصیرت.  9 -وقتی شما برای دیگران دعا می کنید، خدا می شنود و آنها را اجابت می کندو بعضی وقتها که شما شاد و خوشحال هستید یادتان باشد که کسی برای شما دعا کرده است. 10- نگرانی مشکلات فردا را دور نمی کند بلکه تنها آرامش امروز را دور می کند.
نیم نوشته
۱۸تیر
روزها ، هفته ها و گاهی متأسفانه ماهها و سالهایی هست که افسار زندگی از دستمون خارج میشه ... انگار قدرت اداره زندگی رو نداریم ! انگار همه چی دست به دست هم داده تا ضعیف و ضعیف ترت کنه ! چیزهای کوچیک هم تو این شرایط می تونن داغونت کنن . من به این شرایط می گم "غیر قابل اداره " شدن زندگی ... هر از گاهی چنین چیزی رو تجربه می کنم ، اما سالهاست اجازه ندادم بیش از چند روز طول بکشه ! برای اینکه به این شرایط غلبه کنم چند تا کار هست که باید انجام بدم : اول بدونم چیزی هست که از تعادل خارج شده و پیداش کنم !  قبلا به خوبی پی بردم که در مقابل خیلی چیزها ناتوانم ... وقتی که می بینم زندگیم غیر قابل اداره شده معنی اش اینه که در مقابل چیزی که عاجزم ، از نقطه ی عجزم خارج شدم ! مثال میزنم : من در مقابل شکمو بودنم عاجزم ! وقتی یادم میره و عاجز عمل نمی کنم شروع می کنم به افراط در خوردن ... چند روز ادامه می دم ... نتیجه ی افراطم می شه نارضایتی از شرایط روحی و جسمیم ... مشغولیت فکری ... احساسات بد ... افسردگی ... و فورا زندگی ام شروع می کنه به تحولی به سمت منفی ! جالبه که مشکلاتی که ربطی به افراط در خوردن هستن هم سر باز می کنن !  خوب که نگاه کنم می بینم تو این شرایط از اصولم هم دور میشم و تمایلی به اجراشون ندارم ... بهتر که نگاه کنم می بینم شروع کردم به افراط و تفریط در همه چیز ... معمولا مشورت و ارتباط با دوستانی که تو مسیر معنوی ام همراهیم میکنن رو هم فراموش می کنم ... حالا باید دست به کار بشم ... یه دوش ! به خودم میرسم ! باید خودمو دوست داشته باشم ! بعد یه تصمیم ! چند دقیقه آرامش ... مراقبه ... احساس کردن خودم و خدای مهربونم که همیشه شادی منو می خواد ... برسی موضوع : راه حل کدوم مشکلات در دست منه و کدومشون از قدرتم خارجه ؟ استارت می زنم ... مشکلاتی که راه حلش دست منه رو شروع می کنم به حل کردن ... برای این کار به برنامه ریزی و انرژی احتیاج دارم ... برای گرفتن انرژی کمی مطالعه ... کمی مراقبه ... تماس با دوستانی که در مسیرن ... مشورت ... و شروع به برنامه ریزی می کنم ... حالا عمل می کنم ...  در عین حال نباید یادم بره باید با چیزی که غیر قابل ادارم کرده مواجه بشم ... یا تغییر بدم ، یا بپذیرم ... امروز بعد چندین روز آرامم ... چون باز به آنچه که گفتم عمل کردم ...
نیم نوشته
۱۴تیر
برام جالب بود وقتی به خواننده های وبلاگم نگاهی انداختم ... به موتورهای جستجو ... کلمات جستجو ... چقدر زیادن کسانی که به دنبال آرامش می گردن ! کلمه ی کلیدی بسیار پر استفاده که دوستانم رو به وبلاگم رسوند آرامش ... دعای آرامش ... مسیر آرامش ... جستجوی آرامش ... آرامش درون ... آرامش ... گم شده ی آشنا ... چقدر خوبه اگه بعد از جستجوی مسیری برای آرامش ، دعایی برای آرامش و ... در مسیرش قدمی هم بر می داشتیم . زمانی دنیام پر از ناباوری بود ، وبلاگهایی مثل وبلاگ امروزم رو "شر و ور" اسم گذاری می کردم ... علت رو امروز خوب می دونم : تا وقتی تجربش نکنی چیزی ازش نمی فهمی ... تا وقتی پات رو تو مسیر نذاری کلمه ای از این کلمات به دردت نمی خوره ...  از خدا می خوام راه رو گم نکنم ... هر از گاهی می لغزم ... دور میشم ... به کناره های جاده کشیده می شم ... گاهی جاده تنگ میشه ... گاهی سرازیری ... گاهی سربالایی ... ولی جاده جاده است ... مسیر آرامش همیشه هست ...
نیم نوشته
۱۳تیر
نزدیک ترین همراهت در زندگیت کیه ؟ هر کی یه جوابی داره ... بعضی ها هم که می گن ندارن ... همه داریم ... صدای درون سرم ! شیطان ! همون وسواس خناس ... اونی که یوسوس فی صدور الناس ... اونی که دائم و ثانیه به ثانیه برات حسرت میاره ... اونی که غم میاره ... اونی که حسادت میاره ... اونی که وسوسه میاره ... اونی که غم رو دوست داره ... اشکای حسرتو دوست داره ... اشتباه رو دوست داره ... دروغ رو دوست داره ... غرور ابزار مورد علاقشه ... ناامیدی بهش زندگی می ده ... اونی که برات فراموشی میاره ... اونی که لحظه ها رو ازت می گیره ... اونی که پرتت می کنه به گذشته و آینده و یه لحظه نمی ذاری اینجا زندگی کنی ... الان ... اونی که لذتهایی رو دوست نداره که بعدش غم نباشه ... اونی که عاشق اینه که به حال خودت دل بسوزونی ... اونی که از تلاش بدش میاد ... اونی که عاشق تنبلیه ... اونی که عاشق خسارت زدنه ... به خودت ... اطرافیانت ... اونی که وقتی حس خوبی داری دنبال یه حس بد واسه جایگزینیشه ... اونی که قدرتش تو همه ی جهان هست واسه آدمای منفی باف ... اونی که تنهایی رو دوست داره ... بیشتر از اون احساس تنهایی رو ... اگه بخوام از این نزدیک ترین همراه فعلی مون بگم اونقدر صفاتش رو می شناسیم که می شه صفحه ها بنویسیم ... خدای مهربانم ... همراهیم کن ... همراهم باش ...  که هر جا تو باشی اون نیست ... و اونجایی که اون هست یادی از تو نیست ...
نیم نوشته
۱۲تیر
هر چه نگاه می کنم کمتر از هر که که می شناسم زندگی ام در حسرت خوردن می گذره ... اما ماجرا چیه ؟ حسرت واکنشیه که نسبت به گذشته داریم ... از دست داده ها ... به دست نیاورده ها ... حسرت خوردن اوج نا امیدیه ... اما چرا به امروزمون و داشته هامون نگاهی نندازیم ؟ وقتی امروز از داشته هامون استفاده نکنیم ، بعدا تبدیل میشه به حسرت . جالبه که ما ادمها اغلب در حال حسرت خوردنیم بجای تلاش کردن ! (و ادمهای امیدوار و موفق و آرام از این بحث خارجن ) ... امروز بهترینی هستم که تونستم ... امروز جنگیدن رو خوب بلدم ... امروز آنچه رو که بخوام می تونم بدست بیارم ... امروز انچه که تغییر کردنیه رو می تونم تغییر بدم ... امروز خدایی رو دارم که همواره حمایتم می کنه ... امروز کاستی هام رو به چشم از دست رفته هام نگاه نمی کنم ، یا بدست میارم یا می گذرم ... امروز تو لحظاتم زندگی می کنم ... به بهترین وجه ... از لحظه لحظه ام ، از تصمیماتم برای هر لحظه ، از جنگیدن با مشکلات و موانع لذت می برم ... اگه چیزی رو از دست دادم دوباره می سازمش ... با داشته هام ! دست از احساس مورد ظلم واقع شدن و مظلوم نمایی و دلسوزی به حال خود برداشتم ... من یه جنگجو ام ... امیدوار ، قوی و ارام (راستی چقدر دوست داشتم سامورایی بشم ... شاید به زودی ! ) ...  در دنیایی که خدای به این بزرگی گرداننده و حامیمه ... در دنیایی که من خلیفه ی خدا در اونم ... در دنیایی که توان من بینهایته اگه درکش کنم ... جایی برای حسرت نیست ...  گذشته برای من خاطره است ... پذیرفتمش ... اگه شیرینه (حتی اگه از دست رفته ) باعث لذتم میشه ... اگه تلخه ... باعث عبرتم ! از همین الان شروع می کنم ... می جنگم ... شکر گذاری می کنم ... داشته هام رو می بینم ... نداشته هام رو می سازم ...
نیم نوشته
۱۲تیر
رویا ... فانتزی ... خیال ... تجربش کردی ؟ وقتی تو یه حالت سکوت تو رویا فرو می ری انگار که واقعا لحظاتی تو رویات زندگی کردی ؟ تو دنیایی که همش تو ذهن ماست چیز غریبی نیست ... امروز به زندگی ام فکر می کردم ... به انگیزه هام ... و جای رویا رو خالی دیدم (سوء تفاهم نشه ! رویا به معنای ... همون رویا ! ) . تا حالا شده شب با یه وعده ی قشنگ بخوابی و صبح که بیدار میشی اونقدر سرزنده ای و انرژی داری انگار نه انگار که دیشب از ذوقش نخوابیدی ... مگه اون روز با روزای دیگه چه فرقی داره (همون روزایی که با خستگی می خوابی و با غر و لند بیدار میشی ؟ ) ... از نظر فیزیکی تو دنیا تغییری رخ نداده ، ولی ذهنت یه انگیزه ، یه دلیل ، یه رویا پیدا کرده ... چی میشد هر روزمون رو با شوق زندگی اون طور بیدار می شدیم ... هنوز ذهنم توان درک و عملی کردن این دانشم رو نداره که زندگی کردن و نفس کشیدن و فرصت یه روز نو خودش بزرگترین موهبت و رویاست ... و ذهنم در دنیای فیزیکی دنبال رویاش می گرده ... پس تا وقتی درکش رو پیدا کنم دنبال کامل کردن رویاهای نیمه کارم میرم ...
نیم نوشته