نیم نوشته

نیم نوشته های من

نیم نوشته

نیم نوشته های من

نیم نوشته

تجربیات 5 ساله ی من از زمانی که روی زمین فرود اومدم

طبقه بندی موضوعی
پیوندهای روزانه

۳۴ مطلب در تیر ۱۳۹۱ ثبت شده است

۰۴تیر
این ایمیل به دستم رسید ... حس کردم تک تک خطهاش با آموزه ها و تجربه هام همخوانی داره پس مستقیم گذاشتمش اینجا ... حقیقت اینه که به نظرم اگه یه آدم خودشو بشناسه و دوست داشته باشه و احترام به نفس رو یاد بگیره خدا رو میشناسه و دوست داره ... هر کس به تک تک اینا عمل کنه "زندگی" می کنه ...   خودتان باشید. اگر سعی کنید یک نفر دیگر باشید، فقط خودتان را تلف کرده‌اید. خودِ درونیتان را در آغوش بکشید و بدانید که هیچکس ایده‌ها، توانایی‌ها و زیبایی شما را ندارد. همانی باشید که از خودتان می‌شناسید—بهترین مدل خودتان. و از اینها گذشته، با خودتان صادق باشید.از همین امروز شروع کنید...اولویت‌هایتان را مشخص کنید. 20 سال دیگر واقعاً مهم نیست که امروز چه کفشی پوشیده بودید، موهایتان چه مدلی بود یا مارک شلوار جینتان چه بوده است. چیزی که مهم است این است که دیگران چقدر دوستتان داشته‌اند، چه چیزهایی یاد گرفته‌اید و چطور از این دانش استفاده کرده‌اید.مسئولیت کامل اهدافتان را گردن بگیرید. اگر واقعا دوست دارید در زندگیتان به چیزهای خوبی برسید و اتفاقات خوبی برایتان بیفتد، باید خودتان باعث این اتفاقات شوید. نمی‌توانید یک گوشه بنشینید و آرزو کنید که یک نفر دیگر کمکتان کند. خودتان باید آینده‌تان را بسازید و فکر نکنید که سرنوشت باعث همه اعمال و انتخاب‌های شماست.ارزش خودتان را بشناسید. وقتی کسی با شما طوری برخورد می‌کند که انگار فقط یکی از چندین و چند انتخاب هستید، به آنها کمک کنید با بیرون آوردن شما از آن تساوی انتخاب‌هایشان را محدود کنند. بعضی وقت‌ها باید سعی کنید برایتان مهم نباشد، حال هرچقدر هم که اهمیت داشته باشد چون ممکن است گاهی اوقات برای کسی که ارزش خیلی زیادی برایتان دارد، هیچ ارزشی نداشته باشید. این غرور نیست—احترام به خود است. اگر دور و برتان را با افراد منفی پر کنید نباید انتظار داشته باشید که زندگیتان تغییرات مثبت داشته باشد. به افراد نیمه‌وقت، موقعیت تمام‌وقت در زندگیتان ندهید. ارزش خودتان را بشناسید و هیچوقت به کمتر از آنچه لیاقتتان است راضی نشوید.رویکرد مناسب را انتخاب کنید. نگرش مهمترین چیز است. وقتی با صف‌های طولانی و ترافیک سنگین روبرو می‌شوید و یا یک ساعت از ساعت قرارتان با کسی گذشته است، دو انتخاب پیش رو دارید: می‌توانید خسته و کلافه شوید و می‌توانید به آن به شکل فرصت و زمان کوتاهی که زندگی برای فکر کردن، آرام‌تر شدن و خیالپردازی به شما داده است نگاه کنید. اولین انتخاب فشارخونتان را بالا می‌برد. دومین انتخاب هوشیاریتان را بیشتر می‌کند.اجازه ندهید اشتباهات گذشته رویاهایتان را خراب کند. یاد بگیرید که همه چیزهایی که کنترل آن به دست شما نیست را رها کرده و از یاد ببرید. دفعه بعدی که وسوسه شدید درمورد موقعیتی که فکر می‌کنید ناعادلانه تمام شد، بیهوده‌گویی کنید، این را به خودتان یادآور شوید: هیچوقت با فکر کردن به این موضوع تا زمان مرگ نمی‌توانید عصبانیت مربوط به آن را از بین برید.  پس دهانتان را بسته نگه دارید، مشتتان را باز کنید و به افکارتان یک مسیر دوباره دهید. چیزهایی را انتخاب کنید که واقعاً مهم هستند. بعضی چیزها اهمیت زیادی ندارند—مثل نوع ماشینی که سوار می‌شوید. اگر به تصویر بزرگ زندگی نگاه کنید، چقدر این مسئله می‌تواند اهمیت داشته باشد؟ شادتر کردن یک انسان جطور؟ بله، این اهمیت دارد. مشکل بزرگ و اصلی اکثر آدمها این است که می‌دانند چه چیزهایی مهم است اما آن را انتخاب نمی‌کنند.حواسشان پرت می‌شود. چیزهای اول را اول نمی‌گذارند. سخت‌ترین و هوشمندانه‌ترین راه‌ها برای زندگی، انتخاب چیزهایی است که واقعاً مهم است. خودتان را دوست داشته باشید. بگذارید یک نفر درست همانطور که خودتان را دوست دارید شما را دوست بدارد، با همه نقص‌ها، زشتی‌ها و مشکلات. بگذارید باوجود همه اینها یک نفر دوستتان داشته باشد؛ و بگذارید آن یک نفر خودِ شما باشد.توانایی‌ها و ضعف‌های خود را بپذیرید. با خودتان راحت باشید و اعتمادبه‌نفس داشته باشید. ما معمولاً زمان زیادی را برای مقایسه خودمان با دیگران تلف می‌کنیم و افسوس می‌خوریم که کاش کس دیگری بودیم. هر کسی توانایی ها و ضعف‌های خودش را دارد و فقط زمانیکه همه آنچه که هستیم را بپذیریم، خواهیم توانست از توانایی‌هایمان استفاده کنیم.برای خودتان بایستید. شما به دنیا آمده‌اید که واقعی باشید، نه ایدآل. به دنیا آمده‌اید که خودتان باشید نه چیزی که کس دیگری که می‌خواهد باشید. برای خودتان بایستید، به چشمان آنها نگاه کنید و بگویید، "تازمانیکه من را نشناخته‌ای درموردم قضاوت نکن. تا زمانیکه با من وارد چالش نشده‌ایی، ارزشم را پایین نیاور و تازمانیکه با من حرف نزده‌ای درموردم حرف نزن."از دیگران درس بگیرید و زمانی که لازم است، بگذرید. نمی‌توانید توقع داشته باشید که بتوانید دیگران را تغییر دهید. یا همانی که هستند را می‌پذیرید یا بدون آنها زندگی می‌کنید. و فقط بخاطر اینکه چیزی تمام می‌شود به این معنی نیست که هیچوقت وجود نداشته است. شما زندگی کرده‌اید، درس گرفته‌اید، رشد کرده‌اید و گذشته‌اید. وجود بعضی آدمها در زندگی برای شما نعمت هستند و بعضی از آنها فقط درس.در روابطتان صادق باشید. خیانت نکنید! اگر شاد نیستید، صادق باشید و از آن رابطه بگذرید. وقتی واقعاً عاشق باشید، وفادار بودن اصلاً سخت نیست، توام با لذت است.با راحت بودن راحت باشید. همانطور که می‌دانیم زندگی می‌تواند در یک چشم برهم زدن از این رو به آن رو شود. دوستی‌هایی که امکان‌پذیر به نظر نمی‌رسید آغاز می‌شود، کارهای  مهم کنار گذاشته می‌شود و یک امید دیرینه دوباره زنده می‌شود. شاید گاهی‌اوقات راحت به نظر نیاید اما بدانید که زندگی در انتهای منطقه آرامش شما شروع می‌شود. پس اگر در حال حاضر احساس راحتی ندارید، بدانید که تغییری که در زندگیتان رخ داده است انتهای کار نیست، بلکه یک شروع تازه است. همانی باشید که برای تبدیل شدن به آن به دنیا آمده‌اید. نگذارید به آخر زندگیتان برسید و بفهمید که فقط طول زندگی را زندگی کرده‌اید. عرض آن را هم زندگی کنید. وقتی بعنوان یک انسان مشتاق به دنیا می‌آیید، تنها مشکلی که بزرگتر از یاد گرفتن راه رفتن در کفش دیگران است، این است که یاد بگیرید با خودتان راحت باشید. از قلبتان پیروی کنید و مغزتان را هم همیشه همراه داشته باشید. وقتی واقعاً با خودتان راحت بودید، شاید همه آدمها دوستتان نداشته باشند اما برای شما اصلاً اهمیتی نخواهد داشت.هیچوقت از خودتان ناامید نشوید. این زندگی شماست. آن را شکل دهید و اگر این کار را کنید، کسی دیگر اینکار را می‌کند. قدرت نه تنها در میزان تحمل شما دیده می‌شود بلکه در توانایی شما برای شروع دوباره نمود می‌کند. هیچوقت برای تبدیل شدن به آنچه که می‌خواهید باشید دیر نیست. مدام یاد بگیرید، سازگار شوید و رشد کنید. شاید هنوز به مقصدتان نرسیده باشید اما مطمئناً از دیرروز به مقصدتان نزدیک‌تر هستید.
نیم نوشته
۰۳تیر
از صبح هام زیاد گفتم ... اینکه صبحم رو چطور شروع می کنم ... دیروز دوستی می گفت وقتی صبح بیدار می شم تمام بدبختی هامو مرور می کنم و بدبختی های دیشبمو یادآوری می کنم که یادم نره چقدر بدبختم و روزم رو با اون می گذرونم ! ولی من خواب رو یه نعمت می دونم ، خوب یا بد روز ما میگذره ، اندوختنی ها در روحمون و در جهان اندوخته می شن و خواب باقی رو ریست می کنه ! هر احساسی که دیشب داشتم مال دیشب بود ، بهم فرصت داده شده که هر احساسی رو که خواستم صبح برای خودم بسازم و باقی روزم رو باهاش بگذرونم ... امروز احساسم مثل همیشه آرامشه ... خودباوری ... ایمان ... اعتماد به نفس ... عشق ... و خیلی چیزای دیگه در روز من موج میزنه ... خدایا متشکرم که هر روز یه فرصت بهم میدی برای یک روز ...
نیم نوشته
۰۳تیر
جمعه ها برای من روزهای غریبیه ... انگار کس دیگه ای میشم (وحشتناک افسرده ، آشفته و ... ) ، یه وبلاگ از نانوشتنی هام دارم که فقط توی اون می نویسم ... کم و بیش داغون میشم ! دیروز شرایطم اونقدر اورژانس بود که یه قرار رو فراموش کردم (اونم جایی که سخنران بودم ) ، میل به خودکشی هم داشتم ! خاطرات از ۶ سالگی تا دیروز یهو به کلم هجوم آورده بودن ، احساساتی مثل مورد ظلم واقع شدن ، غم ، مظلومیت !!! ، ضعف و ناتوانی ، تنهایی ... تبدیل شده بود به یه بغض توی گلوم ... از شرایط خونه ، زندگی و کارم شاکی بودم ... اما باز هم مثل یه بچه ی خوب زانوی غم بغل نگرفتم و بهش بها بدم ... به یه دوست زنگ زدم و اون فداکارانه حاضر شد تمام درد دلای منو بشنوه ! تمام آنچه تو ذهنم بود رو گفتم و بیرون ریختم ... هر چی که کله ام می گفت رو بهش گفتم ... آرامش به سراغم اومد ! نگاهی به چیزهایی که گفتم کردم ! جالب بود ... اکثرش درست بود ! من گذشته خیلی سختی داشتم ، اینروزها هم خیلی تنهام و باز مشکلات زیادی دارم ... اما که چی !!! من بلدم آروم و قوی باشم ... من یاد گرفتم با تنهاییم بسازم و گذشته هم که گذشته ! الان تنها دارایی منه ! و دارم بخوبی و با آرامش ، حس خوب و خدمت به دیگران و مسیر رشدم دنبالش می کنم ... یه تجربه (و یاد آوری به خودم )  هم درباره جمعه ها بگم ؟! اول علت این اتفاق چیه ؟ "تنهایی" ! وقتی یک روز و نیم تنها توی خونه ام مخم فرصت داره تا لشگرش رو جمع کنه شروع کنه به جنگ ... و وقتی تنها هستم ضعیفم ... باید ازش پرهیز کنم ...  وقتهایی که جمعه هام رو دقیقه به دقیقه برنامه ریزی می کنم و طبق اون پیش میرم جمعه ها نه تنها دلگیر نیست ، بلکه خیلی خیلی هم لذت بخشه ! برام دعا کنید ...
نیم نوشته
۰۱تیر
ما آدمها موجودات عجیبی هستیم ! احساس توانایی تو وجودمون موج میزنه ، طوری روی زمین راه میریم انکار که خدا داره با پاهای خودش قدم میزنه ! اگه کسی بهمون بگه ناتوان و عاجز انگار فحشمون داده ! ... امروز با وجود اینهمه احساس تکبر و غرور و توانایی نگاهی به زندگی ام کردم ، شروع کردم به گرفتن یه ترازنامه از داشته ها و نداشته هام ، خواسته ها و نخواسته هام و کلا وضعیت زندگی ام ... نتیجه شگفت انگیز بود ! با مقایسه با گذشته : زندگی ام فوق العادست ! و با نگاهی به اکنون : زندگی ام فاجعه است ! و با نگاهی به آینده : زندگی ام قابل تحمله ! حالا این چه ربطی به ناتوانی و عجز داره ؟ نگاه کردم دیدم چقدر چیزها و کارها هست که من می خوام انجام بدم و نمی دم ! و چرا ؟! چون در مقابل خواسته ها و خورده فرمایشهای صدای کله ام (شیطان ، فکر ، صدای ذهن یا مثل همیشه هر اسمی می خوای روش بذار ) عاجزم ! می خوام لاغر تر و خوش هیکل تر بشم ، و در مقابل نخوردن یه کیک خامه ای عاجزم ! می خوام مطالعم بیشتر بشه ، و در مقابل خوابالو بودن عاجزم ! می خوام منظم تر باشم ، و در مقابل تنبلی ام عاجزم ! می خوام خوش لباستر باشم ، و در مقابل بی خیالی ام عاجزم ! می خوام ... و در مقابل ... عاجزم ! این لیست میتونه صد تا دیگه ادامه پیدا کنه ! ولی راه حل چیه ؟ نوعی مبارزه ! نوعی تصمیم و در پی اش اقدام و عمل ... باید به قدرت صدای کله ام پی ببرم ، شروع به کمک گرفتن از یکی که از اون قوی تره بکنم (این روزها قوی ترین نیرویی که میشناسم خداییه که درک می کنم ) ، و شروع کنم به برنامه ریزی و عمل کردن دقیقا بر خلاف آنچه کله می گه ... از شما دعا می خوام ... از خدا کمک ...
نیم نوشته