نیم نوشته

نیم نوشته های من

نیم نوشته

نیم نوشته های من

نیم نوشته

تجربیات 5 ساله ی من از زمانی که روی زمین فرود اومدم

طبقه بندی موضوعی
پیوندهای روزانه

۳۷ مطلب در شهریور ۱۳۹۱ ثبت شده است

۳۰شهریور
از زمین و زمون شاکی هستی ... بزرگترین احساست مورد ظلم واقع شدنه ... فکر می کنی هیچکس درکت نمی کنه ... با خودت می گی چرا دیگران شانس داشتن و تو فلان شرایط به دنیا اومدن ولی من باید تو این شهر و این خانواده به دنیا بیام ... نگاه می کنی می بینی عمرت هدر شده ... از هر کس که انتظار داری کمکت کنه پشتت رو خالی می کنه و شاید بهت نارو هم بزنه ... همه جز نصیحت کاری بلد نیستن ... هی داری شکست می خوری ... به خاطر اوضاعت مدتهاست که نیازی به شکرگزاری نداری و تنها رابطت با خدا گله گزاری و رنجشه ... انگار یک نفر تو دنیا نیست که درکت کنه ... همه کنار گود نشستن می گن لنگش کن ... همیشه گذشته از امروزت بهتره ... پس باید کاری بکنی ... پس به مطالب زیر ، صادقانه و بی قضاوت و موضع گیری (اگه می تونی ) فکر کن ... - چند نفر افراد آرام و موفق می شناسی که از نظر شرایط اجتماعی و خانوادگی عین تو یا حتی از تو پایین تر بودن و الان تو اوج ثروت و موفقیتن ؟  - برای تویی که می گی دیگران هیچ کاری برات نکردن : تو براشون چه کردی ؟ و مهمتر از اون : خودت برای خودت چه کردی ؟ - استعدادهات رو می شناسی ؟ از چقدرشون استفاده کردی ؟ چی جلوی تو رو گرفته ؟ -اگه افراد موفق سالها و سالهاست که دارن تلاش می کنن تا به اونجا رسیدن ، آیا تو می خوای فورا همه چیز درست بشه ؟ (غیر از سختی هایی که برای خودت ساختی ) چقدر سختی کشیدی ؟ -آیا هدف داری ؟ براش جنگیدی ؟ براش سختی کشیدی ؟ براش صبر کردی ؟ براش تلاش کردی ؟ براش مشورت کردی ؟ -آیا کسی هست که ازش حرف شنوی داشته باشی ؟! کسی که تو رو به مسیر درست هدایت کنه و تو هم دقیقا به حرفاش گوش بدی ؟ -چون همه حرفای تکراری و راهکارای تکرای بهت تحویل می دن (صبر کن ، تلاش کن ، آرام باش ، فداکاری کن ، عشق بورز ، کوششت رو بیشتر کن ، سختیش رو بکش تا به نتیجه برسی و ... )  و یه جور فکر می کنن فکر می کنی کسی درکت نمی کنه ؟ چرا به این فکر نمی کنی که شاید این همه آدم راست می گن و تو یکی مشکل داری ؟ -اینهمه از درست بودن کارها ، طرز فکر و زندگی خودت مطمئنی ؟! پس چرا همه ی نتیجه ها به شکست منجر میشه و هیچی درست نمی شه ؟! آیا منطقی نیست که کار درست ، راه درست ، نتیجه ی درست بهت بده ... همه ی آدمهای سالم و موفق همین کار رو کردن ! -چقدر انرژی برای اثبات بدشانسی ، بد بختی و اینکه حق با توه و همه ی دنیا اشتباه می کنن صرف کردی ؟ چقدر برای تفکر ، تعقل ، برنامه ریزی ، گوش دادن ، مشورت و تلاش برای بهبود شرایط و عمل صرف کردی ؟ -از دیگران چه انتظاری داری ؟ چه جور کمکهایی ؟ دوستان نزدیکت شاد ، موفق ، پولدارن ... آیا چون در این شرایط هستن (و براش تلاش کردن ) وظیفه دارن به تو کمک کنن ؟ همه ی مشکلات مالی ، عاطفی و ... تو رو حل کنن ؟ آخه چرا ؟!  به اینها فکر کن ... و به تغییر روال زندگی و طرز نگاهت ... !بگذار افکارت از حبابی که درش به سر می بره در بیاد ، دست از احساس مظلوم نمایی ، دلسوزی به حال خود و مورد ظلم واقع شدن بردار ... من هم مثل تو زندگی کردم ! بدبختی رو با تمام وجودم لمس کردم ! از همه ی دنیا شاکی شدم ، اصلا متنفر بودم ... اما وقتی کم آوردم پام رو گذاشتم تو مسیر تغییر ، مسیر آرامش ... برای همه ی سوالهام جواب پیدا کردم ... امروز از آدمهایی هستم که آرامم ... و احساس رضایت و خوشبختی و امید همه ی زندگی ام رو پر کرده ... موفق باشی ... دوست خوبم .
نیم نوشته
۲۹شهریور
نگاهی به مطالب وبلاگ کردم ، نگاهی به زندگیم ... من کی ام ؟ اینهمه آگاهی و ایده از کجا اومده ؟ این مطالب برای من "دانش" نیستن . کتابی در موردشون نخوندم ... اینها رو می دونم ... فقط می دونم ... و بهشون عمل می کنم ... از کجا ؟ این رو نمی دونم ! کاری که کردم این بود که وارد مسیر آرامشم شدم . شروع کردم به تغییر ... از روز اول خوب بودن ، بهتر بودن و هر روز کمی بهتر بودن رو ملاک قرار دادمنشانه های راه رو دیدم و سعی کردم درسها رو بگیرم ... هر رنج برام درس بود ، هر اشتباه درس شد ، هر شادی و هر آنچه در سر راه برای عبرتم گذاشته شده بود ... گویی راه پر از علامت بود و عمری با چشمان بسته زندگی کرده بودم . . برای من که دو سال پیش کسی بودم که به پست ترین درجه ی یک انسان نزول کرده بود و در انتظار مرگ بود ... کسی که هیچ اداره ای تو زندگی خودش نداشته ... کسی که صاحب هیچکدوم از انتخاباش نبوده  ... کسی که شکست رو با تمام ابعادش پذیرفته بود ... همه چیز رو باخته بود ... برای منی که هیچکس اطرافم باقی نمونده بود ...و  مرگ بزرگترین آرزوش بود ... برای کسی که اونقدر دنیا رو سیاه می دید که دیگه چیزی براش معنی نداشت ... اینها معجزه ای بیش نیست ... من معجزه ی خداوندم ... و خداوند به تعداد انسانهایی که آفریده ، معجزه خلق کرده ... ماییم که انتخاب می کنیم ... اما مهم تر از همه ی اینها اینه که من هنوز هم "نه می دونم " و "نه می تونم " ... هر انچه که هست اراده ی خداونده و بس ... اینکه ممکنه سال دیگه این موقع به درکهای امروزم بخندم و به نظرم ساده انگارانه ، اشتباه یا حتی عجیب بیان (همون طور که به درکهای سال پیشم نگاه می کنم ... ( از برگشت به اون روزها می ترسم ... می دونم که اگه یک هفته ... فقط یک هفته ... از تغییر و تلاش در مسیرم بایستم به راحتی می تونم سقوط کنم . اما ایمان دارم ... امروز انتخاب با منه ... مسیر من ارزش تا آخر عمر جنگیدن رو داره ... چون در راستای اراده ی خداوند حرکت می کنم . سعی می کنم در این مسیر باقی بمونم و تلاشم رو بکنم که در این مسیر بمونم .
نیم نوشته
۲۹شهریور
نمی دونم چرا از صبح دائم این جمله تو سرمه : "یادمان باشد اگر خاطرمان تنها شد ، طلب عشق ز هر بی سر و پایی نکنیم ... " پس دربارش احساسمو می نویسم . ما معمولا (تا وقتی که به مسیر آرامش پا نذاشتیم ) با احساساتمون راحت نیستیم و عکس العملمون به اونها طبیعی نیست . به عنوان مثال گاهی غمی داریم و جای ابرازش ... جای گریه کردن تو وجودمون نگهش می داریم و از جای دیگه با خشم سر باز می کنه !  نمی دونیم با احساسات چه باید کرد ... هر احساسی معمولا عملی به دنبال داره و ما روال درستی برای عملکرد بعد هر احساس نداریم ... گاهی لازمه احساسی رو فقط احساس کرد ... احساس تنهایی (که در میون جوونای این دور و زمونه خیلی شایعه ) حس لذت بخشی نیست ، احساس درد  ، احساس غم ، احساس ... احساساتی که گاهی با برچسب بد اونا رو اسم می بریم و جای تجربه کردنشون و فقط احساس کردنشون شروع می کنیم به چنگ انداختن به عواملی خارجی که ما رو از این احساسات نجات بدن ... معمولا بدترین عکس العملها رو نسنجیده در این شرایط انجام می دیم و بدترین نتایج رو می گیریم ... برای فرار از تنهایی به هر بی سر و پایی دل می بندیم ، اعتماد می کنیم ، حتی ازدواج می کنیم و نتیجه ... شاید صبر ، پذیرش و فروتنی لازمه که با تعقل ، ایمان و اعتماد به خدا پیش بریم و نتیجه ای بهتر بگیریم ...
نیم نوشته
۲۸شهریور
واااای ! (این وای واسه این بود که همین الان این مسئله رو درک کردم )  گاهی در اشتباهیم و مدت زمان زیادی طول میکشه تا درک کنیم که داریم اشتباه می کنیم ... مدت زمان زیادی طول می کشه تا در اثر رسیدن به بن بست یا نتایج اشتباه یا دیدن خسارات بفهیم که مسیر رو درست نیومدیم ... در این مدت به چه کسانی که صدمه نمی زنیم ... چه دلهایی که به خاطر اشتباه ما نمی شکنه ... چه خسارات مالی و ... که وارد نمی کنیم و روزی که می فهمیم در اشتباه هستیم چقدر درآور و سخته بازگشت و شروع دوباره . ولی چرا این اتفاق می افته ؟ شاید گاهی باید سری به خودمون ، افکار ، اعمال و احساساتمون بزنیم . پیدا کردن اشتباهاتمون رو تمرین کنیم . کمی فکر کنیم و دست از اطمینان و خوداتکایی کاذب برداریم ، حتی از کسی که از بیرون ما رو می بینه بپرسیم آیا در اشتباهم ؟ با این کار چه سرمایه هایی رو که از دست نمی دیم ، سرمایه هایی مثل زمان ، دوستان ، فرصت ها و ...
نیم نوشته
۲۸شهریور
دیگه وقت اون رسیده که  شب به شب خودمو مرور کنم ... امروز چه کردم ؟ دل کسی رو نشکستم ؟ عذرخواهی ای بدهکار نیستم ؟ خودم رو دوست دارم ؟ با خودم خوب بودم ؟ چقدر در مسیر آرامش حرکت کردم ؟ اگه نه چرا ؟ رو به هدفهام حرکت کردم ؟ با چه کسایی ارتباط برقرار کردم ؟ ارزشش رو داشتن ؟ ... می تونم این سوالات رو بیشتر و بیشتر بکنم و مرور هر شبشون چقدر به من کمک می کنه . اگه تو مسیر درست باشم احساس خوبی بهم می ده ، حس رضایت از خود ، افتخار ... و اگه نباشم درد خواهم کشید ولی می تونم از فردا صبحش از نو شروع کنم ...
نیم نوشته
۲۸شهریور
شاید بشه گفت یکی از مهمترین اصولی که برای بودن در مسیر آرامش باید یاد بگیریم و رعایت کنیم تعادله ... مشکل اصلی ما در گذشته بی تعادلی بود ... و هر چیز که از حالت تعادل خارج بشه می تونه زندگی ما رو آشفته کنه . حتی چیزهای خوب وقتی حالت افراطی پیدا کنن بد می شن ... دیروز احساس کردم انرژی کمی دارم و یه چراغ خطر رو در زندگیم احساس کردم ، فورا ترازی از رفتار ، شرایط و زندگیم گرفتم ... بله . از تعادل خارج شده بودم . و جالبه که بگم تو چه قسمتی : دیدم تمام روز من در حال سرویس دادن ،مشاوره ،کمک کردن و همدردی با دوستانی می گذره که مشکلات خیلی زیادی دارن و بدتر از اون حرکتی در راستای تغییر شرایطشون نمی کنن و فقط به کسی نیاز دارن که مقطعی و لحظه ای آرومشون کنه  ... دیدم دارم باز دارم نقش منجی رو بازی می کنم و در این مسئله افراط کردم ... خودم رو فراموش کردم ... نیازهام ... انرژیم .... مسئله این نیست که به کسی کمک نکنیم ، اتفاقا در روزهای متعادل من ، بخش زیادی از لذت و آرامشم به علت کمک و  انرژی دادن به کسانیه که بهش نیاز دارن ، ... اما وای از افراط و تفریط ... امروزم رو با دعای آرامش شروع کردم ... باز اقرار کردم خیلی چیزها هست که من نمی تونم تغییر بدم ... باید بیشتر به زندگی ام بپردازم و لذت بردن از دنیا رو تمرین کنم ...
نیم نوشته
۲۷شهریور
اوضاع وبلاگ ظاهرا عجیب شده ... عادت ندارم کتابی ، مکتبی ، فرقه ای یا مذهبی رو تبلیغ کنم چون خودم کم و بیش در حال جستجو هستم ولی اوشو برام دوست داشتنیه ... و کتاب قدیمی چینی : تائوت چینگ ... کتابی که نویسنده ای براش متصور نیست (و بعضی ها اون رو به لائوتزو نسبت می دن )  ! شاید چندین صفحه جملات زیبا گذاشتم تا ببینید که برای آموختن بی نهایت راه هست ... مراقبه و درک یک جمله از این صدها جمله می تونه زندگی یک انسان رو متحول کنه ... و میلیونها از این جملات در دنیا هست . پس چرا میلیونها نفر متحول نمی شن ... علت اینه که فقط کسانی تغییر می کنن که بخوان ! به همین سادگی ...
نیم نوشته
۲۷شهریور
امروز قدر یه هفته مطلب گذاشتم چون دلتنگ شده بودم برای اوشو ، تائوت چینگ که در زیر فقط یک جمله از این کتاب مقدس رو میارم ... آیا می توانید ذهنتان را از پرسه زدن باز دارید و آن را به یگانگی ابتدایی -با هستی- باز گردانید؟ آیا می توانید بدنتان را همانند نوزادان دوباره نرم و انعطاف پذیر کنید؟ آیا می توانید دید درونی تان را پاک کنید تا چیزی جز نور نبینید؟   آیا می توانید دیگران را دوست بدارید و آنها را بدون تحمیل خواسته های خود راهنمایی کنید؟ آیا می توانید در برخورد با مسائل مهم و حیاتی زندگی هیچ دخالتی نکنید  و اجازه دهید آنچه باید، رخ دهد؟ آیا می توانید از ذهن خود دست بکشید و بدون دخالت ذهن درک کنید؟   داشتن بدون احساس مالکیت، عمل کردن بدون انتظار داشتن و راهنمایی کردن بدون سعی در حکم راندن فضایل عالی محسوب می شوند.
نیم نوشته
۲۷شهریور
امروز حدیثی تو تلویزیون جلب توجهم رو کرد ... در مورد توانگری با قناعت ... و مثل همیشه که وقتی قراره درسی بگیرم ، اتفاقات پشت سر همی بهم اون درس رو گوشزد می کنن دوستی زنگ زد و شروع کرد به درد دل که دیگه از بی پولی خسته شده و نمی تونه اینجور ادامه بده ... (در شرایطی که خیلی ها آرزوی داشتن زندگی ای مثل اون رو دارن و منظورش از بی پولی نداشتن چندین میلیون در ماه و حساب پس انداز آنچنانی بود ! ) قناعت چیه ؟ اولین چیزی که در ذهنم متصور میشم یک پیرمرد فقیر با لباسهای وصله و پینه و کاسه ی گداییه ... یا یه خونه ی کاهگلی تو جنوب شهر ! اما قناعت یعنی قانع بودن ... آیا قانع بودن مخالف امید داشتن ، آرزو داشتن ، تلاش کردن برای رفاه و شادی و توانگریه ؟! نه ! من قانعم ، به این معنی که این لحظه و اینجا ... در شرایطی که هستم با فروتنی و پذیرش و آرامش راضی و شادم ... و با امید و ایمان با رضایتی که دارم بیشترین و بهترین تلاشم رو برای ساختن آیندم می کنم . من قرقر نمی کنم ، نق نمی زنم ، اعصابم رو خرد نمی کنم که چرا ندارم ... شکرگزاری می کنم و با تلاش به دست میآرم ... برای من این یعنی قناعت . وقتی آدم از انچه که داره شادمان و راضی و شکرگزار باشه واقعا احساس توانگری می کنه و با این احساس ، با امید و ایمان می تونه بیشتر و بیشتر بدست بیاره ولی برای رفاهش ، برای سلامتش ، برای آرامش و آسایشش نه برای حرص زدن ... گفت چشم تنگ دنیادوست رایا قناعت پر کند یا خاک گور
نیم نوشته
۲۶شهریور
خیلی ها با ناباوری میپرسن واقعا اینقدر که میگی ورود به مسیر ساده و راحته ... چطور شروع کردی ؟ امروز در مورد همین موضوع با دوست اشفته ای صحبت می کردم ... نتیجه اینطور شد : اولین کاری که کردم این بود که پذیرفتم هرچه تا الان انجام دادم جز آشفتگی برام نتیجه ای نداشته ! راه حلهای خودم برای خودم پاسخگو نیست ! پذیرفتم و اقرار کردم علت آشفتگی ام چیزی درون خودمه و افکار و عملکرد و راه حل های من برای خودم جواب نمی ده ... پس چه می شد کرد ؟! به نیرویی بیرونی تکیه کردم ... دست از من! با راه حل ها و افکار و نگاه و کارهای عجیب غریب و مختلفم برداشتم ... کمک گرفتم . از یه دوست ، یه مسیر ، یه گروه ، کتاب ، ... کمک گرفتن و گوش دادن و تفکر رو تمرین کردم . روشن بینی رو اینطور به کار گرفتم : راه حل های من راه لزوما راه حل نهایی و درست نیست ... راه های دیگه ای هم هست ... نیرویی بیرون می تونه منو بهتر ببینه و قضاوت کنه ... کمک گرفتن رو باید یاد گرفت ... حرف گوش دادن رو باید یاد گرفت ... اینها یعنی تصمیم گرفتم شخص دیگه ای بشم ... با نگاهی جدید ... تصمیمی جدید ... رفتاری جدید ... باید بهتر بودن رو تمرین می کردم ، در هر زمینه ای تا جایی که تونستم سعی کردم بهتر باشم ... فهمیدم عقلم برای خودم کار نمی کنه و باید مشورت کنم ، پذیرش و فروتنی داشته باشم ... و این آغاز راه بود : اقرار به ناتوانی و آشفته شدن زندگی ... باور کردن اینکه نیروهایی بیرون از من می تونن به من کمک کنن . ظاهرا سخت نیست ولی در حقیقت تحولی عظیم در طرز نگرشه ...
نیم نوشته