نیم نوشته

نیم نوشته های من

نیم نوشته

نیم نوشته های من

نیم نوشته

تجربیات 5 ساله ی من از زمانی که روی زمین فرود اومدم

طبقه بندی موضوعی
پیوندهای روزانه

۱۶ مطلب در آذر ۱۳۹۱ ثبت شده است

۲۷آذر
نقل از وبلاگ باران مردم اغلب بی انصاف ، بی منطق و خود محورند ، ولی آنان را ببخشاگر مهربان باشی تو را به داشتن انگیزه های پنهان متهم می کنند ، ولی مهربان باشاگر شریف و درستکار باشی فریبت می دهند ، ولی شریف و درستکار باشنیکی های درونت را فراموش می کنند ، ولی نیکوکار باشبهترین های خود را به دنیا ببخش حتی اگر هیچ گاه کافی نباشد.ودر نهایت می بینی هر آنچه هستهمواره میان “تو و خداوند” است نه میان “تو و مردم” . . .
نیم نوشته
۲۵آذر
خبر جدید ... خدای مهربونم همه جا هست ... بالای ابرها ، توی هواپیما ... تو یه کشور دور ... همه جا همونقدر به قلبم نزدیکه ...
نیم نوشته
۲۲آذر
دوستان خوبم ، چند روز مسافرت میرم ... واسم دعا کنید :-)
نیم نوشته
۲۰آذر
... دلم می خواد از بیماری بگم ... باز هم ... بیماری "ولش کن ! " ... هر وقت تو ذهنم چیزی رو می گم ولش کن ... فوری یادم میافته که بیماری می خواد منو از انجام دادن کاری ، رسیدن به هدفی یا هر چیز دیگه ای منصرف کنه ! بیماری انکار : همیشه در حال جنگ دائمی بودن برای اثبات خودم و عقایدم به دیگران ... معمولا نشانه ی توی انکار بودن برای من اینه که وقتی با کسی حرف می زنم بعد از حرفای اون معمولا می گم : درسته ولی ... / یا واضح ترش با یک نه ! شروع میشه ... نه ! ببین ... (فراموش نکنیم چیزهایی که میگم عمومیت نداره و کم کم این مفاهیم و نشانه ها براتون قابل تشخیص میشه ) بیماری نواقص شخصیتی : امروز که عادت هام رو ترک کردم بیماری از نواقص شخصیتیم سوخت می گیره . تنبلی ، بد بینی ، خودخواهی ، شکمویی ، دروغ و ... و با تن دادن به هر کدوم قوی و قوی تر میشه ... بیماری لذت طلبی و راحت طلبی ... همیشه راحت ترین راه رو انتخاب می کنم ... همیشه پر لذت ترین راه رو انتخاب می کنم ... همیشه لذت برام در درجه ی مهمی از اهمیت قرار داره ...   بیماری برای شما چه مفهومی داره ؟
نیم نوشته
۱۹آذر
مفهوم بیماری اعتیاد برای من چیست ؟ - تعریفی که می گم درک شخصی منه که در طول کارکرد دوازده قدم کم کم بوجود آمده و هر روز و هر روز در حال رشده : تعریف خلاصش : بیماری داشتن آگاهی و نداشتن عملکرد،بیماری افراط و تفریط ، بیماری عدم تعادل و کنترل ، بیماری آشفتگی های دائمی ، بیماری خودمحوری ، ترس ، کمک نگرفتن ، درد بی خدایی ، بیماری نواقص شخصیتی ، بیماری رازها ، بیماری عدم اعتماد ...  ما دائما و دائما صدایی در سرمون داریم ، صدایی که میگه برو ، نرو ، بکن ، نکن یا گاهی میگه : برم ، نرم ، بکنم ، نکنم ... معمولا این صدا (که همه می دونیم صدای خودمونه و خودمونیم ! ) از این دو نوع فعل استفاده می کنه . آیا تا به حال فکر کردید که اگه این صدا که دائم در حال موش دوانی در مسائل و دستور و خرده فرمایش و حرف زدنه و یک لحظه سکوت نمی کنه خودمونیم ... پس اون که می شنوه و گوش می ده و انجام میده کیه ؟! چرا گاهی با این صدا (که ظاهرا خودمونیم ) در جنگیم ؟! چرا توجیح میاره ، دلیل ، بهانه ، دستاویز ، وسوسه و ... مگه آدم با خودش می جنگه ؟ مگه آدم با خودش درگیر میشه ... اسم این صدا رو بیماری اعتیاد میذارم ... اون صدا ما نیستیم ... اون صدا وسواس خناسیه که در درونمون وسوسه می کنه ... اون صدا برای من خود خود شیطانه ... اسمش رو بیماری اعتیاد میذاریم . اگه این سوال تو ذهنته که پس من کی هستم ؟! در طی کارکرد قدمها متوجه می شی ... از امروز کمی به صدا دقت کن ، وقتی حرف میزنه گوش بده ، به عنوان شنونده ... تشخیص دادنش رو یاد بگیر ...سعی نکن ساکتش کنی چون به این راحتی ها آروم نمی گیره و دوازده قدم و مسیری به قدر یکی دو سال (و بعد تمام عمر ) پیش رو داریم که با خود واقعیمون و صدای ذهنمون و حقه ها و کارهاش آشنا بشیم ... درکتون رو در مورد هر سوال کامل بنویسید ...
نیم نوشته
۱۸آذر
شروع مسیر یعنی اعلام به خداوند و کائنات : "من میخواااااام تغیییییییییر کنممممممممم " ! و معجزات با شروع عملکردمون شروع میشه ... ولی مگه میشه به خدا بگی می خوای تغییر کنی و هیچ کاری نکنی !؟ مگه می شه به جهان اعلام کنی که از نا آرامی خسته ای و باز به روال سابقت ادامه بدی ؟ اولین کار برای شروع مسیر اینه که از عادتی که آشفتت کرده دست برداری ... مطمئنا آسون نیست ! درد داره ! ولی ارزشش رو هم داره . نباید به بیماری ای که قراره باهاش آشنا بشیم فرصت جولان بدیم و انتظار داشته باشیم درکها و آگاهی ها و عملکرد جدید ما زورش به اون برسه ! پیشنهاد می کنم هر چه زودتر و بطور کامل قطع مصرف کنید ! (مصرف مواد ، سیگار ، مصرف وابستگی عاطفی ، پرخوری ، قمار و یا هر آنچه که زندگیتون رو آشفته کرده و زورتون بهش نمیرسه ! ) . روش قطع مصرف برای من فرقی نداره و هر کسی هر روشی که معقول تر و عملی تره رو انتخاب کنه ... ولی تجربه نشون داده که اگه یک دفعه نشه عادتی رو ترک کرد ، 5 دقیقه 5 دقیقه که می شه ... بعد یک ساعت یک ساعت ، بعد یک روز یک روز ... و تا آخر عمر یک روز یک روز پاک موند ... هر وقت وسوسه ی بازگشت به عادت سراغت اومد می تونی اون رو با کسی که بهش اعتماد داری در میون بذاری (اصطلاحا مشارکتش کنی ) ... و اولین معجزه که رهایی از وسوسه با در میون گذاشتنش با یک نفر دیگست رو ببینی ... (دقت کنید که فردی که باهاش مشارکت می کنید باید قابل اعتماد باشه و دردتون رو درک کنه ) ... حالا آماده اید ... که بعد از 24 ساعت رهایی از یک عادت که زندگیتون رو آشفته کرده و آرامشتون رو گرفته مسیر آرامشتون رو شروع کنید ... ایشالا در این مسیر کنار هم باشیم ، نظراتتون خودش نوعی مشارکته و می تونیم یک گروه خوب باشیم ... برای شروع نیاز به صداقت با خودتون (و ترجیحا من ! ) ، روشن بینی (یعنی با دید باز و خوش بینی جلو رفتن ) و تمایل ( یعنی علیرغم هر احساسی پیش رفتن ) دارید ...
نیم نوشته
۱۶آذر
قبل از اینکه بحث بیماری و دوازده قدم رو بطور جدی شروع کنیم بهتری یک سری چارچوب و قواعد واسه خودمون بذاریم تا از بحث اصلی دور نشیم و محیط آروم و دوستانمون حفظ بشه .  اول اینکه فراموش نکنید ، هر آنچه که من می گم درک شخصی منه ... معنیش لزوما درست بودنش نیست ، در عین حال داره واسه من کار می کنه و زندگی من رو آروم کرده ، احتمال منطقیش زیاده که برای شما هم کار کنه . دوم ، هدف این وبلاگ اظهار فضل و دانش من نیست ، بلکه در میان گذاشتن آنچیزی است که دارم . سوم ، ما همدیگه رو نصیحت و ارشاد نمی کنیم ، حتی زور نمی زنیم همدیگه یا نظرات همدیگه رو عوض کنیم ، شاید گاهی در مورد مبحثی بحث کنیم ولی انگیزش فقط افزایش آگاهیمونه نه ثابت کردن چیزی به کسی . چهارم ، اگه دقت کرده باشید اینجا از هر گونه بحث سیاسی ، مذهبی ، اجتماعی ، علمی و روانشناسی اجتناب می کنم . علتش اینه که اینجا وبلاگی تخصصی نیست ، من هم توی هیچکدوم از رشته های فوق متخصص نیستم ، پس چرا باید بحث تخصصی رو جایگزین تجربیات عملیمون بکنیم ... بیاید انقدر علمی نگاه نکنیم ، برای هر چیزی دنبال مدارک و مستندات مشهود و طبقه بندی شده و روال عادی نباشید (و این تسلیم و  روال اوایل مسیر لازمه تا وقتی که آگاهی اونقدر رشد کنه که درک شخصی ما نیازی به دلیل نداشته باشه و قلبمون و تجربه ی شخصیمون دلیل گفته هامون بشه ! )  پنجم : عالم بی عمل به چه ماند ؟ به زنبور ... بی عسل . این وبلاگ و یه میلیارد وبلاگ و کتاب و استاد دیگه نمی تونن کوچکترین تغییری در زندگیمون ایجاد کنن تا شروع به عمل کردن به دانسته هامون نکنیم . ششم ... اگه بخوام بگم کلی دیگه چیز هست که وجدان کاریم درد گرفته و باید برم سر کارم . دوستتون دارم .
نیم نوشته
۱۴آذر
بعد از گذشت چیزی حدود یکسال نوشتن توی وبلاگ می خوام موج جدید و کاربردی تری از مطالب رو که شامل تجربیات و آگاهیم نسبت به یک بیماری وحشتناک به نام "اعتیاد" یا "عادتهاست" در اینجا ارائه بدم ... مسیر آرامشم رو عملی تر و منسجم تر معرفی کنم و کسانی که آماده ی تغییر و ورود به مسیر هستند رو از راهی که پیش رو دارن آگاه تر کنم . اصرار دارم که وقتی کلمه ی بیماری و اعتیاد رو می شنوید هیچ کجا فکرتون فقط سمت مواد مخدر نره چون عادتها می تونه شامل : عادت به مواد ، الکل ، سکس ، قمار ، سیگار ، وابستگی عاطفی ، دروغ گفتن ، چک کشیدن ، پرخوری و هزارتا عادت دیگه بشه ... مسئله ی اصلی اینه که عامل همه ی این عادتها یک عامل مشترکه که از این پس اسمش رو بیماری میذاریم ... بیماری ای که دانسته و ندانسته به اعتقاد من بیش از 90 درصد مردم جامعه ی ما بهش دچارن ... یه موضوع جدید به نام قدمهای دوازده گانه ساماندهی می کنم تا از این به بعد تمام مطالب جدید رو با این عنوان بشه به ترتیب پیدا کرد ... برام دعا کنید .
نیم نوشته
۱۳آذر
احساسات کاذبمون چه نقشی در زندگیمون ایفا می کنن ؟ وقتهایی که یه ترس غیر واقعی زندگی منو فلج می کنه ... وقتی که احساس گناه و خجالت تمام وجودم رو می گیره واسه چیزی که اصلا به من مربوط نیست ... وقتی احساس مسئولیت می کنم و زیر بار فشارش خورد میشم وقتی که اون مسئولیت اصلا مال من نیست ... چقدر احساس غم می کنم برای مشکلاتی که مال من نیستن ... مگه چقدر انرژی دارم که واسه احساسای کاذبم خرج کنم ؟ این روزها درگیر همین مسئله ام ... توی محل کارم مسئولیت همه چیز رو پذیرفتم ، کار همه رو راه می ندازم ، هر کس که وارد میشه مسئول راضی بیرون رفتنش منم ، هر جا بدقولی میشه مسئول عذرخواهیش منم ، هر کس اشتباه می کنه مسئول جبران اشتباهش منم ... در حالی که وظیفه ی من هیچکدوم از اون کارها نیست ... و این یعنی دیوانگی ! یعنی احساس مسئولیت "زیادی" ... بارها گفتم هر چیز حتی چیزهای خوب زیادیشون بده ... و باز من از حال تعادل خارج شدم و جالبه که دارم نتایج عکس می گیرم ...  باید همیشه جایگاه واقعی خودم رو بشناسم ، باید همیشه تعادل رو رعایت کنم ، باید سعی کنم احساسام رو بشناسم و خودم یا با کمک راهنمام تشخیص بدم کدوم کاذبه و کدوم واقعیه ... برام دعا کنید که متعادل زندگی کنم ...
نیم نوشته
۱۲آذر
همیشه ی عمرم در پی یک مسیر معنوی برای رسیدن به چیزی بودم که خودم هم نمی دونستم چیه ! گاهی اسمش رو خدا می گذاشتم ، گاهی آرامش ، گاهی متافیزیک ، ماورا و ... ولی این در پی مسیر بودن به شیوه ی خودم بود : مسیری که همه چیز درش واضح باشه !رسیدن در اون سریع اتفاق بیافته ! همه چیز درش خارق العاده باشه ! اگه بشه اوایل مسیر کمی روی آب راه رفت و یه کم هم پرواز چاشنیش باشه خوب خیلی هم خوب می شد !!! تازه توی مسیر نباید چیزی ازم میخواستن که دلم نمی خواست !!! نباید خیلی سخت می بود ! نباید لذت هام رو ازم می گرفت و و و ... کلی خورده فرمایش دیگه ... تازه زمانی با خودم فکر می کردم چرا هر مسیری باید یه استادی چیزی داشته باشه ؟ مگه خودم عقلم نمی رسه ! یه لیست بدن بهم و بگن این کار و اون کار رو بکن ، فرداش هم برو رو باند پرواز ، رو ابرها قدمی بزن ... مگه خودم عقلم نمی رسه ؟؟؟؟ سوالی که امروز واسم خیلی خنده داره ... اگه من عقلم می رسید که زندگیم اینقده آشفته نبود اگه من عقلم می رسید که انقدر از خدا دور نمی شدم اگه من عقلم می رسید که یه ذره خودم ، اطرافیان و خدای خودم رو بهتر می شناختم اگه من عقلم می رسید که اینقدر اشتباهاتم رو تکرارنمی کردم اگه من عقلم می رسید که انقدر اسیر هوای نفسم نمی شدم ... ... سرانجام روزی رسید که فهمیدم عقلم نمی رسه ... به تنهایی نمی تونم ... فهمیدم هیچ چیز بی تلاش به دست نمیاد ... فهمیدم که چیزهایی رو که سی سال نفهمیدم ، و طی مدتی طولانی از دست دادم یک روزه بدست نمیارم ... فهمیدم مسیری ، راهی ، آیینی وجود نداره که یه قرص بدن بهت و بگن فردا که بیدار شی آدم خوبی شدی ، می تونی شروع کنی به راه رفتن روی آب و قدم زدن روی ابر فهمیدم صبر لازمه و صبر و صبر و تلاش ... فهمیدم چرا بدون استاد ، بدون راهنما (کسی که راه رو نشونم بده ) نمی شه پیش رفت (و دلیلش ساده بود ! من اونقدر خود فریبم و اسیر هوای نفس و صدای ذهنم هستم که خودم رو گول می زنم و به کسی نیاز دارم که مخالف همین هوای نفسم حقایقی رو برام روشن کنه ... لازمه گاهی منو بشکنه و از نو بسازه ... گاهی اشتباهاتم رو بهم گوشزد کنه ... از خطرات راه بهم بگه ... کسی که منو از بیرون می بینه ... دیدم برای رسیدن به آرامش باید بهایی بپردازم ، بهاش صبوری ، تلاش و عشق بود ... بهاش تمایل بود ... صداقت بود ... روشن بینی بود ... فهمیدم باغبون اگه باغش رو غرق آب هم بکنه میوه ها یک روزه بدست نمیاد ... و شروع کردم ... متوجه شدم آرامش رو با خوندن یک کتاب و یا حتی عمل کردن کورکورانه از مفاهیم یک کتاب نمی شه بدست آورد فهمیدم در هر گام زمان ، آگاهی ، و راهنمایی راهنمام از خارج حرف اول رو می زنه ، نه اطلاعات عمومی و دانشم ... فهمیدم فاکتورهای مهم دیگه ای هم در حرکت در مسیر هستن ... باید شروع می کردم ، کمک می گرفتم ... باید هر روز خوبتر می شدم .. بهتر و بهتر ... باید انسان تر ، مهربان تر ، عاشق تر ، مفید تر ، عاقل تر می شدم . و همه ی اینها یک روزه اتفاق نمی افتاد ... باید یک روز یک روز بهتر می شدم ... باید دست از حسرت خوردن برای گذشته و ترسیدن از آینده بر می داشتم ... باید اعتماد می کردم ... به خودم ، به خدای خودم ، به راهی که منو به سمت بهتر بودن فرا می خوند ...
نیم نوشته