نیم نوشته

نیم نوشته های من

نیم نوشته

نیم نوشته های من

نیم نوشته

تجربیات 5 ساله ی من از زمانی که روی زمین فرود اومدم

طبقه بندی موضوعی
پیوندهای روزانه

۱۳ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۲ ثبت شده است

۳۱ارديبهشت
روابط ... چقدر بحث زیبا و پیچیده ایه ...  یه رابطه ی صحیح می تونه به انسان کمک کنه به اوج برسه و یک رابطه ی غلط انسان رو به سقوط می کشونه ... من تو زندگیم چه الگوهای رفتاری ای رو در روابطم دنبال می کنم ... چه اشتباهاتی رو تکرار می کنم و انتظار دارم نتیجه ای متفاوت بگیرم ... چه توقعاتی از دیگران دارم ... رابطه ی صحیح رو می شناسم ... رابطه ی رومانتیک یعنی چی ... فرق بین عشق و س*ک*س رو می فهمم ؟ رابطه های کاری ، اجتماعی و خانوادگیم چطوره ... چرا در روابطم شکست خوردم ... چرا از بعضی روابط فرار می کنم ... و صدها سوال دیگه چیزهاییه که می خوام در بخش روابط قدم چهار در درون خودم کنکاش کنم و بفهمم ... اینبار عمیق تر و دقیق تر ... و چه دنیاییه قدم چهارم ... یا بهتر بگم ، چه دنیاییه درون من ...
نیم نوشته
۲۵ارديبهشت
برای بار هزارم : در زندگی معنوی ما سکون وجود نداره ... رشد معنوی ما یا رو به بالاست یا رو به پایین ... شروع می کنم به نوشتن ... باز هم درکهای آنی ... دیشب دوباره در طول کارکرد قدمها رسیدم به ترسها ... یاد اولین بار کارکرد این سوالات افتادم ... از چی میترسم ؟ پلنگ آدمخوار دندان دراز آفریقایی ، ارتفاع بالای 5000 متر ، آب عمیق کوسه دار و ... (البته اینا رو ننوشتم ولی چیزهایی که نوشتم کمی از اینها نداشت ! )  امروز بعد از گذشت حدود 2 سال از اون موقع باز با سوالات ترسها مواجه شدم ... این روزها چقدر نگاهم متفاوت شده ... این سوالا چقدر می تونن رو زندگی آدم تأثیر بذارن ... من از تغییر شغل ، رفتم به یه شهر بزرگتر می ترسم (این ترس جلوی تمام رشد و پیشرفتم در آینده رو می گیره ) من از قضاوت اطرافیان می ترسم ( این ترس شیوه ی زندگی من رو مطابق با خواسته اطرافیان تنظیم می کنه )  من از تغییر می ترسم (این ترس منو در حالتی نزدیک به سکون قرار می ده ) من از مواجهه با احساساتم می ترسم (پس از اونها فرار می کنم یا پس می کشم ) من از ... حالا فکرش رو بکنید که ترس چه تأثیری در زندگی من داره ... و من باید بخوبی ترسهام رو بشناسم ، اونهایی رو که لازمن نگه دارم و اونهایی که غیر واقعی هستن رو بشکنم ...
نیم نوشته
۲۲ارديبهشت
داشتم فکر می کردم چی به سرم اومده که انقدر کم می نویسم ... اینکه اشتیاقم به خیلی چیزها کمتر شده ... از خودم تراز گرفتم و به نتیجه ای رسیدم که برای خودم هم جالب بود : روز اول که این وبلاگ رو شروع کردم (بیش از یک و نیم سال پیش ) پر از اشتیاق بودم ... خیلی می دونستم ... خیلی کارم درست بود ... خیلی فهمیده بودم  !!! شده بودم استاد همه چی دان ... و با اشتیاق دانسته هام رو پهن می کردم اینجا ... این روزها با گذشت زمان و تغییراتی که در من و آگاهیم بودجود اومد هر روز بیشتر می فهمم که هیچی نمی دونم ... راه پیش رو خیلی بزرگتر از اونیه که فکر می کردم ... کارم هم اصلا درست نیست و حالا تازه دارم با درونیاتم روبرو می شم ... چقدر مشکل دارم ... و چقدر کار دارم برای خودسازی ... تا درونم رو آباد نکنم ، آبادی بیرون افسانست ... و اینکه این روزها هر کس که ازم کمک می خواد سعی می کنم در اختیارش باشم ... ولی بدو بدو دنبال کسایی که ازشون می خوام کمک بخوان نمی رم   سبک جدید نوشتن واسه به هم زدن تمرکزتون ابداع شده بود !!! شیطنت کردم ...
نیم نوشته
۲۱ارديبهشت
توی طول روز به چیزهای زیادی بر می خورم که تجربشون می کنم ولی چون باورشون ندارم از کنارشون می گذرم !!! این روزها به هر چیزی که فکر می کنم اتفاق می افته ... دنبال هر چیزی که می گردم سر راهم قرار می گیره ...  من چون باور ندارم اسمش رو شانس می ذارم ، یا اتفاق ... ولی چه اشکالی داره اگه باورش کنم ... به خودم نگاه می کنم و می بینم الان دارم تو رویای چند سال پیشم زندگی می کنم ... گوشی ای که دستمه چیزیه که سه ماه پیش گفتم کاش داشته باشمش ... عینک چشمم رو سه ماه پیش از ته دلم خواستم ... چرا نباید باورش کنم ... شاید اگه باور کنم که به هر چه می خوام می تونم برسم واسم مسئولیت و تلاش بیشتری به همراه داشته باشه و من از این مسئولیت و تلاش می ترسم ... باید شروع کنم ... در اهداف و آرزوهام تجدید نظر کنم ... من می تونم ...
نیم نوشته
۱۸ارديبهشت
این مطلب واقعیست !!! از قدیما پسری هم سن و سال خودم  همیشه سر خیابون اصلی می ایستاد که ظاهرش بد جور جلب توجه می کرد ... خط ریش های چکمه ای ، کلاه مخملی ، پیرهن یقه شمشیری ، و کت و شلوار مشکلی مخملی ، کفش قیصری ... انگار که توی سالهای قبل از انقلاب زندگی می کرد ... فکر می کردم دیوانست ... بعد ها در موردش چیزهای زیادی شنیدم ، اینکه عاشق بهروز وثوق و قیصره ... اینکه عاشق بازیگریه ... اما بعد که بهتر شناختمش عشقش و سبک زندگیش برام خیلی جالب شد ... واقعا چنین عشقی رو ندیده بودم ...انگار که نگاه مردم رو بخاطر عشقش بی اهمیت می دید ... انگار برای خودش و عشقش زنده بود ... اونقدر عاشق بهروز وثوقیه که انگار اسم و فامیلش رو عوض کرده و گذاشته بهروز وثوقی (راد)  !!!! اونقدر عاشق بازیگریه که با خیلی از بازیگران مشهور سینما عکس گرفته و شماره هاشونو داره ... اونقدر که توی4-5 تا فیلم نقشهای کوچیک بازی کرده ... یه روز با رهجوهام در موردش صحبت می کردیم ... (کارهاش رو تایید نمی کنم ، رد هم نمی کنم ) ولی می گفتم چقدر قشنگه که آدم هدف داشته باشه ... اونطور که می خواد زندگی کنه ... با هدفش و عشقش عشقبازی کنه ... برای حرف مردم زندگی نکنه ... این یعنی آزادی ... مدتها رود از این بهروز وثوقی خبری نداشتم تا چیزی که امروز دیدم ... هم شوکه شدم ... هم لبخند رضایتی رو روی لبهام نشوند  : می تونید این بچه محل ما رو اینجا ببینید ... بدون شرح
نیم نوشته
۱۶ارديبهشت
مدتیه ننوشتم ... تصمیم گرفتم به هر قیمتی شده بنویسم ... این روزها گاهی بین بهبودی و زندگی فاصله می ذارم و فکر می کنم اینا دو تا چیز متفاوتن و به هر کدوم برسی باید اون یکی رو شل تر بگیری ... در حالی که این بهبودی خود خود زندگیه ... این روزها در عین حال که داشته های بسیاری دارم ولی هر روز می فهمم که کمتر و کمتر می دونم و با آشناییم با توانایی های بالقوه که به واسطه ی بیماری به فعل نرسیده احساس می کنم عقب موندم ... شادم ، آرامم ولی راضی نیستم ... همه ی اینها که گفتم یعنی دارم از خارج می زنم ... باید بیشتر تلاش کنم ... گاهی یادمون میره چقدر ساده می تونیم شاد و خوشبخت باشیم ... راستی مجله ی موفقیت این هفته رو که گرفتم خیلی از موضوعش لذت بردم : خوشبختی و تعریفش ... هر کی می تونه حتما بگیره ...
نیم نوشته
۱۴ارديبهشت
واسه دوستمون مجید یه کادو گذاشته بودم رو وب ... رفتم وبلاگش نظرات رو نتونستم باز کنم ... از لج روزگار کادوش مال هر کی که به شعرای مولانا علاقه داره دانلود
نیم نوشته
۱۳ارديبهشت
در هر لحظه، شما 100 درصد تحت تاثیر جهان اطرافتان هستید. هرچه اتفاق بیفتد نسبت به آن واکنش می دهید. در همان زمان جهان اطرافتان هم 100 درصد متاثر از شماست. جهان اطرافتان نسبت به هرچه شما انجام می دهید یا نمی دهید واکنش نشان می دهد. این شما را تبدیل به "علت" می کند. شما هم "علت" هستید و هم "معلول". شما هم قربانی زندگیتان هستید هم سازنده آن. شما هر دوی آنها هستید. اما در هر لحظه خاص شما فقط یکی از آن دو هستید. هنگامی که شما خود را تحت تاثیر شرایط حس می کنید ، ضعیف هستید. بجای آنکه شما بر شرایط سوار باشید، شرایط بر شما سوار هستند. شما به یک قربانی تبدیل می شوید. شما اعتماد به نفس، انرژی و تاثیر گذاریتان را از دست می دهید. هر گاه شما ناراحت یا در شرایطی از زندگیتان هستید که مشکل دارد ، شما تحت تاثیر و معلول هستید. توجه کنید که چقدر دردناک است. برای دیدن حالت عکس این، زمانی زا به یاد آورید که تحت تاثیر شرایط به این نتیجه رسیدید که دیگر بس است و افسار زندگیتان را به دست گرفتید و آنرا اداره کردید. توجه کنید که وقتی این اتفاق افتاد چه احساسی داشتید. شما بلافاصله قدرت خود را باز یافتید. بجای آنکه شرایط بر شما سوار باشند شما بر آنها سوار شدید. شما با اعتماد به نفس و پر از انرژی شدید. شما نا آگاهانه از معلول و تحت تاثیر بودن به علت و موثر بودن تغیر حالت دادید. هنگامی که شما علت زندگی خود هستید می توانید برنامه ریزی کنید و می توانید رویاهایتان را واقعیت بخشید. هنگامی که شما معلول زندگی خود هستید جز رنج چیزی نمی توانید بیافرینید. آشکارا فرصت زندگی برای آن است که بیاموزید زندگیتان را با علت بودن بگذرانید. برای انجام این کار به خودتان اجازه ندهید معلول و تحت تاثیر باشید. شما با جنگیدن با واقعیت خود را در وضعیت معلول می گذارید. شرایطی در زندگیتان وجود دارد و شما دارید با آنها می جنگید. با این کار شما به آنچه در مقابلش مقاومت می کنید نیرو می بخشید و خود را به یک قربانی و معلول تبدیل می کنید. برای باز پس گرفتن قدرتتان، به واقعیت آنچه هست تسلیم شوید و دریابید که چه کاری بر اساس شرایط واقعی باید انجام دهید و آنرا انجام دهید. لحظه ای  که این کار را می کنید از حالت معلول به حالت علت تغیر وضعیت می دهید. آنچه باید انجام دهید: 1- در طی این هفته توجه کنید که هنگامی که شما معلول هستید چه رخ می دهد. توجه کنید که چقدر احساس ضعف می کنید و بر سر اعتماد به نفس و انرژیتان چه می آید.توجه کنید که هر بار ناراحت هستید یا در بخشی از زندگیتان هستید که مشکل دارد، شما معلول هستید. 2- لیست بخشهایی از زندگیتان را که مشکل دارند تهیه کنید و سپس توجه کنید که در هر کدام از آنها چیزی وجود دارد که دارید با آن می جنگید. توجه کنید که با جنگیدن با آن شرایط به آن نیرو می دهید و شما یک معلول و قربانی می شوید. 3- شرایط خاصی را که در حال جنگیدن هستید پیدا کنید و توجه کنید که آن شرایط همانی هستند که هستند چه دوست داشته باشید چه نه. هنگامی که در مقابل واقعیت تسلیم شوید توان واضح دیدن شریط و آنچه لازم است انجام دهید را دوباره به دست می آورید. شما قدرت و نیروی خود را پس می گیرید.
نیم نوشته
۱۱ارديبهشت
یکی از عادتهای ما فراموشکاریه ... بدیهی ترین چیزها رو فراموش می کنیم ... گاهی فراموش می کنیم سلامت چقدر ارزشمنده و هی سر خدا غر می زنیم که چرا فلان چیز رو ندارم و چرا فلان چیز رو ندارم ولی وای به روزی که یه درد کوچیک سایه ی ترس رو روی زندگیمون پهن کنه ... چرا واسه همه چیز ملاک مادی میذاریم ... چرا اینا رو بی مقدمه گفتم ؟! چون بعضی ها هستن که یکی از بزرگترین داشته هاشون رو فراموش کردن : "مادر" ... چون امروز روز مادره ... و من دلم مادرم رو می خواد ... و دیگه نیست ... و با خودم می گم وقتی که بود هرگز براش نتونستم کاری در شأنش بکنم ... چرا عقلم نرسید که براش گل بخرم ... اصلا یادم نمیاد که وقتی بود براش چیکار کردم ... زمانی که داشتم روابط رو کار می کردم یکی از عجیب ترین عشق هایی که شناختم و واقعی ترینشون عشق مادر بود به فرزند ... عشق بلاعوض ، عشق بدون چشم داشت ، عشقی که یک طرفه و دو طرفه نداره ، عشقی که تحت هر شرایطی پابرجاست ، عشقی که ... خودتون فکر کنید ... چرا تا وقتی عزیزانمون کنارمون هستن قدرشون رو نمی دونیم ؟!  اینا رو که خوندی وقتشه جو گیر بشی !!! اگه مامانتون نزدیکه زودی دس به کار شید ... اگه مثل من مامانتون توی بهشته ... اونچه که اون دوست داشت باشید ...
نیم نوشته
۰۸ارديبهشت
سوال بعدی قدم : مفهوم غیر قابل اداره برای من چیست ؟   چون خیلی شولوخم ! سریع درکی کوتاه می نویسم ... تکمیل و درکهای شما برام مهمه . وقتی روال زندگیم در دست بیماریه زندگی من غیر قابل اداره میشه یعنی کنترل همه چیز از دستم خارج میشه و به دست بیماری می افته ... انگار حق انتخابهام رو از دست می دم . اداره ی زندگی من رو من انجام نمی دم بلکه فکری بیمار بر اساس خواسته های بیماری انجام میده ... توی کارم به هم میریزم ، روابطم رو خراب می کنم ، هیچ چیز انگار سر جای خودش نیست ، افسرده و تنها میشم ، دست به هر چیزی می زنم خراب کاری به بار میاد و هزار اتفاق دیگه که معنیش اینه غیر قابل اداره شدم ... این روزها درک های جدیدی از غیر قابل اداره شدنم دارم ، اصلا اینطور نیست که بعد از سالها تلاش من دیگه غیر قابل اداره نمی شم و هنوز اونقدر در مقابل بیماری ضعیفم که گاهی به تلنگری اداره ی زندگی از دستم خارج میشه و انگار خودم نیستم ... سوالای بعدی که همه رو یکجا می کنم درباره ی نشانه های غیر قابل اداره شدنه .
نیم نوشته