نیم نوشته

نیم نوشته های من

نیم نوشته

نیم نوشته های من

نیم نوشته

تجربیات 5 ساله ی من از زمانی که روی زمین فرود اومدم

طبقه بندی موضوعی
پیوندهای روزانه

۱۳ مطلب در مرداد ۱۳۹۲ ثبت شده است

۳۱مرداد
می خوام سر فرصت برم آخرین پست وبلاگ تک تکتون رو بخونم ... حس الانم شکرگزاریه ... بابت حمایتهاش ... دوستانی که حتی توی دنیای مجازی واسه آدم دلگرمی هستن و آدم میتونه روشون حساب کنه ... جالبه که وقتی اسم انجمن میاد ، فرقی نداره کدوم انجمن دوازده قدمی ، همگی توی دلمون عشقی خدایی رو حس می کنیم و برای حمایت از هم حاضریم ... راستی از دوستان کسی هست که لینک وبلاگش رو اضافه نکردم بگه تا لینکش کنم ... می خوام بیشتر تبادل لینک کنیم ...
نیم نوشته
۳۱مرداد
به نقل از وبلاگ درس عبرت شخصی نزد همسایه اش رفت و گفت: گوش کن! می خواهم چیزی برایت تعریف کنم. دوستی به تازگی در مورد تو می گفت.... همسایه حرف او را قطع کرد و گفت: - قبل از اینکه تعریف کنی، بگو آیا حرفت را از میان سه صافی گذرانده ای یانه؟ - کدام سه صافی؟ - اول از میان صافی واقعیت. آیامطمئنی چیزی که تعریف می کنی واقعیت دارد؟ -نه. من فقط آن را شنیده ام. شخصی آن را برایم تعریف کرده است. - سری تکان داد و گفت: پس حتما آن را از میان صافی دوم یعنی خوشحالی گذرانده ای. مسلما چیزی که می خواهی تعریف کنی، حتی اگر واقعیت نداشته باشد، باعث خوشحالی ام می شود. - دوست عزیز، فکر نکنم تو را خوشحال کند. - بسیار خوب، پس اگر مرا خوشحال نمی کند، حتما از صافی سوم، یعنی فایده، رد شده است. آیا چیزی که می خواهی تعریف کنی، برایم مفید است و به دردم می خورد؟ - نه، به هیچ وجه! همسایه گفت: پس اگر این حرف، نه واقعیت دارد، نه خوشحال کننده است و نه مفید، آن را پیش خود نگهدار و سعی کن خودت هم زود فراموشش کنی!!!!
نیم نوشته
۳۰مرداد
به نقل از وبلاگ باران مدیتیشن خندیدن هر روز صبح پس از بیدار شدن از خواب قبل از باز کردن چشمانتان به خوبی بدنتان را کش و قوس دهید و خستگی احتمالی را به این ترتیب از تن خود بیرون کنید. پس از سه یا چهار دقیقه همانطور با چشمان بسته شروع به خندیدن کنید. برای مدت پنج دقیقه فقط بخندید. در ابتدا ممکن است خنده شما واقعی نباشد ولی پس از مدتی صدای این خنده مصنوعی باعث خواهد شد تا واقعاً بخندید. خود را کاملاً رها کنید و به این خنده بسپارید. شاید چند روزی طول بکشد تا این حالت بطور واقعی اتفاق بیفتد. این مدیتیشن تاثیر بسایر خوبی خواهد داشت و باعث می شود تا کل روز شما تغییر کند.(2) هر که مؤمنی را از غم و اندوه شاد کند خداوند دل او را در روز قیامت شاد می‌کند.
نیم نوشته
۳۰مرداد
امروز ایمان دارم که خداوند پیامش رو هر جا که آدمهایی باشن که زمان گرفتن پیام براشون رسیده باشه  به زیبایی بدستشون میرسونه و این ما هستیم که باید ببینیم آیا اونقدر روشن بین و صادق و با تمایل هستیم که این پیام رو دریافت کنیم یا نه ... چند روز پیش با دوستی آشنا شدم که از طریق وبلاگ به برنامه های دوازده قدمی علاقمند شده بود ... مهدیه خانم توی آلمان زندگی می کنه و علاقه داره با برنامه ی "وابستگان گمنام" بیشتر آشنا بشه  ، از میون دخترا ! هر کدوم که توی برنامه ی وابستگان هستن یا قدم کار کردن نظر بذارن تا اگه خدا خواست بتونید به هم کمک کنید و ما رو هم از دعای خیر بی نصیب نذارید ... حس خوبی دارم که خداوند فرصتی در اختیارمون قرار داده که در کنار هم باشیم و به هم کمک کنیم ... خدایا فکر نمی کنم نعمتی از این بزرگتر در دنیات برای آدمیزاد قرار داده باشی که ابزاری باشه در دستان تو ...
نیم نوشته
۲۹مرداد
واااای خدااا ، دیشب خیلی بد خوابیدم و امروز پر از انرژی های منفی بیدار شدم ، نیمایی که دیروزش پر از امید و انرژی بود امروز پر از آیه یأس خوندن ، ترس و نا امیدیه ... بارها تو وبلاگ گفتم ، آدمیزادیم دیگه ... ساخته شده از گوشت و پوست و خون ... گاهی یه شام ناجور ، گاهی نور خورشید ، گاهی احساسات اطرافیانمون و هزار عامل دیگه می تونن یک روزمون رو منهدم کنن ... فک کنم به انرژی منفی مرتبط با آخر برج و بی پولی اکثر آدمای اطرافمه ! میگی نه ، سه روز دیگه ببین چقدر با انرژی ام ! اینا رو نوشتم چون به مشارکت احساساتم نیاز دارم ... چون وقتی کسی از دور وبلاگ رو می خونه و اینطور پست ها به چشمش نمی خوره یه اوشوی نورانی و آرام رو تصور می کنه که تمام زندگیش متعادل و آرومه ... تمام اصول تو زندگیش جاری هستن و دستش تو دست خداست و داره قدم میزنه ! اما نه ... من ... یک آدمیزاد ... روزهای تلخی رو هم تجربه می کنم ... ایمانم ضعیف میشه ... اصولم رو روزهایی هست که فراموش می کنم ... و داغون سپری می کنم ... اما پیش نیومده که داغون بمونم چون از ابزار استفاده می کنم ... یکیش همین مشارکته ********** خوب خوب خوب ... الان ساعت 5 بعد از ظهره ، چقدر با آرامش از خواب ظهرگاهی بیدار شدم ، چقدر حسهای خوب دارم ... چقدر امید دارم و چقدر شکرگزارم ... ترسی وجود نداره ، پر از یه حس خوبم ... جالب بود ، ظهر با اعصاب خراب یه چیزی هم مثل سوزن میرفت توی پام و داغونم کرده بود ، بعد کلی جستجو یه دونه موی کوچولو رو دیدم که بد جور کف پام فرو رفته بود ! با خودم گفتم واقعا آدمیزاد چه موجود ضعیفیه و چقدر احساس قدرت و بزرگی می کنه ! یه موی کوچولو می تونه داغونمون کنه ، اونوقت احساس می کنیم باید ناجی همه ی دنیا باشیم و همه رو عوض کنیم و ... و دیگر اینکه خدایا شکرت ... زمانی سالها حال خوبی نداشتم ... این روزها فقط دقایقی حال خوبی ندارم ...
نیم نوشته
۲۶مرداد
این روزها آشفتگی فکری رو با تمام وجودم حس می کنم ... این فکر بی انصاف روزها براش کافی نبود ، شبها توی خواب هم رهام نمی کنه و دائما در حال کاره ... بله ! من متخصص حمل افکار بحران زا هستم ... من متخصص غرق شدن در مسئولیتهام هستم (طوری که باقی زندگیم رو تحت شعاع قرار میده ) ، من متخصص افراط و تفریطم ! (به این میگن غیر قابل اداره شدن زندگی ) این روزها تنها لحظاتی که ذهنم آرومه ، لحظاتیه که کتاب تمرین نیروی حال (اکهارت توله ) رو می خونم ... و چقدر سخته تمرین در لحظه ی حال بودن . ذهن آشفته ی من عادت کرده نگران یا مشتاق آینده ی کذایی باشه ... عادت داره حسرت گذشته ی گذشته رو بخوره و ترک این عادت کار راحتی نیست ... امروز صبح داشتم فکر می کردم چند درصد روزم رو در لحظه ی اکنون هستم و باقیش رو کجا هستم؟ ... وقتی توی توهم هستم و فکرم جای دیگست انگار که اینجا نیستم و زندگی نمی کنم ... پس نتیجه ی منطقیش اینه که من 99 درصد عمرم رو زندگی نمی کنم ! و چقدر حیفه ... خداوندا ، آرامشی عطا فرما تا بپذیرم آنچه را که نمی توانم تغییر دهم شهامتی که تغییر دهم آنچه را که می توانم ... و بینشی که تفاوت این دو را بدانم ...
نیم نوشته
۲۵مرداد
دوستان خوبم ، علت ننوشتنم تلاش برای رسیدن به هدفم توی کاره ... به زودی با کلی تجربه بر می گردم
نیم نوشته
۲۱مرداد
وب سایت تجاریم با نام نیما اس ام اس افتتاح شد ! در صورت امکان لینکش کنید . هر کدومتون که انتقاد و پیشنهاد و نظری داره بهم بگید ... به مشورت و کمکتون نیاز دارم .  لطفا روی دکمه گوگل پلاس بالا کلیک کنید . مرسی...
نیم نوشته
۱۷مرداد
چقدر از روزت ، ماهت و سال و زندگیمون رو در انتظار میگذرونیم ؟! چه انتظاری ؟! انتظار اینکه برسم خونه ، انتظار اینکه ترافیک تموم شه ، انتظار اینکه این کاری که دارم انجام میدم تموم بشه ، انتظار شب شدن ، انتظار رسیدن ، انتظار ... انتظار ... انتظار ... و جالبه بعد از اینکه این انتظار کوچولو سر میاد فورا یه انتظار دیگه جاش رو می گیره ... و جالبتر اینه که اینا انتظارای کوتاه مدت ما هستن ... یکسری انتظار بلند مدت مثل وقتی قبول بشم دانشگاه ، وقتی ترفیع بگیرم ، وقتی شازده ی رویاهام بیاد ، وقتی ...  دقت کردید ! تقریبا تمام لحظات ما در انتظار آینده میگذره ... آینده ای که اصلا وجود نداره ! آینده وجود نداره ... نداااااااره ! و این یعنی داریم لحظاتمون رو به آتیش میکشیم و قربانی چیزی می کنیم که وجود نداره ! این یه فاجعست که خیلی خاموش اکثر ما رو در چنگ خودش داره ! تمام لحظات ما در حال میگذره ، چون همه چیز اکنونه ... چون آینده ای که بهش فکر می کنیم وقتی برسه دیگه آینده نیست ... یه الان میشه ! چون تنها عملکرد صحیح و طبق برنامه ریزی  الان منه که منو به خواسته هام میرسونه نه فکر کردن به آینده ...  چرا بجای انتظار تمام شدن ترافیک به اطرافم نگاه نکنم ، زیبایی ها رو نبینم ، از موزیک لذت نبرم ... (ترافیک که چه من منتظر باشم و غصه بخورم و چه اینکار رو نکنم تموم میشه ! ) ... ما باید از لحظه هامون لذت ببریم ... در این حال بهتر نمی تونیم فکر کنیم ؟ کار کنیم ؟ و رشد کنیم ...
نیم نوشته
۱۴مرداد
امروز صبح که بیدار شدم و طبق روال به چندتا از دوستای بهبودی پیام دادم ، یه دوست تازه وارد گفت داره میره پیش راهنماش تا سوالای قدمی که جامونده رو باهم کار کنن ... و من راهنماش رو خوب می شناسم که هر روز ساعت 9 به بعد بیدار میشه و امروز به خاطر این دوست تازه وارد 7 از خواب پاشده بود ... توی دلم احساسی انفجاری از شعف و لذت حس کردم ... این احساس حاصل چی بود ؟! این حس حاصل برخورد با یه عشق ناب بود ... با دلیل زنده بودنمون ... با ... نگفتنیه ! فقط می دونم که عشق بلاعوض ... از خود گذشتگی بی چشمداشت ... خدمت کردن ... زیباترین چیزیه که در زندگیم شناختم و همواره انجامش و حتی دیدن اینکه آدمهایی هستن که حاضرن به خاطر رشد دیگران و بی چشمداشت از خودگذشتگی کنن حالم رو خوب می کنه ... مگه حاصل کارکرد دوازده قدم ، شناخت خودم ، نواقصم ، زندگیم ، روابطم ... نمیشه همین ... عشق بلاعوض
نیم نوشته