نیم نوشته

نیم نوشته های من

نیم نوشته

نیم نوشته های من

نیم نوشته

تجربیات 5 ساله ی من از زمانی که روی زمین فرود اومدم

طبقه بندی موضوعی
پیوندهای روزانه

۱۳ مطلب در مرداد ۱۳۹۲ ثبت شده است

۱۲مرداد
تجربه ای در مورد برخورد با دوستانی دارم که با باری از مشکلات و استرس به طرفم میان و می خوان آروم بشن ... (و این تجربه از اونجا اومده که خودم با باااااری از مشکلات و استرس به طرف دوستانم رفتم تا آروم بشم ) توی این سالها یک چیز رو خوب فهمیدم ، 99 درصد ما فقط نیاز داریم در مورد مشکلمون صحبت کنیم و فقط باید حرف بزنیم ...  راه حل ها رو می دونیم ... اما تا وقتی مشکل رو بازگو نکنیم انگار راه حلها برامون قفلن ! پس در 99 درصد موارد  فقط گوش می دم ... و تجربه ی من نشون داده در بدترین شرایط حداکثر 20 دقیقه صحبت کردن مدااااااام طرف مقابلم رو به آرامش رسونده و لحظه ای رسیده که هیچ حرف دیگه ای نداره که بزنه ... قسمت قشنگش اینجاست که یاد گرفتم بین حرفاش نپرم ، نظر ندم ، سوالام رو نگه دارم واسه آخر و فقط سکووووت کنم و گوش بدم .  بعدش اگه خودش درخواست کرد و من هم تجربه ی این مسئله رو داشتم یه چیزی در حد پیشنهاد بهش بدم و بگم خودم در اونطور شرایطی چه کردم یا می کنم ...
نیم نوشته
۰۷مرداد
چقدر به مراقبه و سکوت نیاز دارم ... 10 ساعت از روز کار می کنم و 14 ساعت باقیش مغزم داره کار میکنه ، در خواب و بیداری ... و حاصلش اینه عین آدمی شدم که برق گرفتش !!! هپلی و خواب آلود و آشفته ... علت چیه ؟! باز هم بیماری ... اینکه ذهن بیمار من عاشق حفظ کردن افکار بحران زاست ... بلد نیست تعادل رو بین کار و زندگی حفظ کنه ... یادش میره که من برای زندگیم کار می کنم ، نه اینکه برای کارم زندگی کنم  ... و راه حل چقدر سادست : مراقبه ... بودن در لحظه ی حال ... دارم در راستاش تلاش می کنم ، با تایپ همین کلمات ، با لبخند زدن به زندگی ، با یه موسیقی ملایم ، با تغییر نوع تفکرم ... حالا با این مشارکت حالم خوبه ... و چقدر معجزست این مشارکت .
نیم نوشته
۰۶مرداد
امروز کشف کردم بهبودی قد من رو هم بلند کرده !!! حقیقت اینه که سه سال قبل ، پیش از آشناییم با برنامه اونقدر افسرده و تو فکر و شل و ول بودم که توی خیابون خمیده راه میرفتم و به اطرافم هیچ توجهی نداشتم ، امروز که سرم رو بالا گرفته بودم و صاف صاف تو خیابون راه میرفتم و توی چشم مردم دنبال زندگی می گشتم ، کشف کردم که بهبودی قد آدم رو هم بلند میکنه !!! (حداقل 3-4 سانت ! ) سلام . برگشتم ، و هر روز پر از تجربیات جدیدم ... تازه فهمیدم هر لحظه از زندگی یه چالش زیباست و تجربه کردنش چقدر میتونه لذت بخش باشه ... جمعه رفتیم کوه ... پشت سر سه تا از دوستام میرفتم بالا ، اولی یه مسیر رو رفت که به نظر خیلی راحت و خوشگل می اومد و به بعدی گفت نیا ! نیا ! ... دومی هم رفت و به پشت سریش گفت نیا ! مگه نگفت نیا ! و سومی هم پشت سر دومی و گفت نیاید ! نیاید ! مگه نمی گن نیاید ! ... خوب من که یه کوچولو سلامت عقل بهم برگشته و اصول و ابزاری در دست دارم که میگه احتیاط شرط عقله نرفتم و از یه مسیر طولانی تر ولی مطمئن تر رفتم ... ماجرا از این قرار بود که سه تا دوستمون روی یه صخره گیر کردن که نه راه پس داشتن و نه راه پیش ... اون صخره از پایین به نظر راحت و زیبا بود و در حقیقت تله ای بود که باعث شد یکساعتی با جونشون بازی کنن ، وسایل رو بندازن پایین دره (جایی که ازش اومدیم ) و زخم و زیلی خودشون رو نجات بدن و دوباره مسیر طولانی تر رو برگردن و وسایل رو بیارن ! وقتی حساب کردم دیدم مسیری که رفتن و برگشتن ، زمانی و انرژی که تلف کردن و خطری که به جون خریدن ده ها برابر مسیر ظاهرا طولانی ولی مطمئن بود ... فکر کنم نکته رو گرفتید ... گاهی در زندگی مسیرهایی هست که به نظر زیبا و راحت میاد ، در کنارش مسیرهایی هم هست که به نظر طولانی ولی مطمئن میاد ... هر جایی که بین راحتی و اطمینان و صبر  خواستم انتخاب کنم ، ترجیح میدم اطمینان رو با صبوری  امتحان کنم ...
نیم نوشته