نیم نوشته

نیم نوشته های من

نیم نوشته

نیم نوشته های من

نیم نوشته

تجربیات 5 ساله ی من از زمانی که روی زمین فرود اومدم

طبقه بندی موضوعی
پیوندهای روزانه

۱۹ مطلب در مهر ۱۳۹۲ ثبت شده است

۱۶مهر
کلمه " افسردگی پاییزی" رو توی گوگل یه نیگا بندازید ! بابا به عملکردمون خیلی هم مربوط نیست ...
نیم نوشته
۱۶مهر
به نقل از اطلاعات ... دیدم اوضاع هممون کم و بیش بحرانیه !!! پاییز در راه است و آمدنش همیشه با تغییرات شدید آب و هوایی همراه می‌شود. تغییراتی که برای برخی از ما خوشایند و برای برخی نا خوشایند است. شاید خیلی عجیب به نظر برسد که آب و هوا بتواند تا این حد روی خلق و خوی افراد موثر واقع شود. اما واقعیت این است که دیدن درختان که کم کم رنگ می‌بازند و هوا که رو به سردی می‌گراید، اثراتی در روح و روان ما می‌گذارند که حتی شاید خودمان هم به آن واقف نباشیم. افسردگی فصلی اتفاقی است که دامنگیر تعداد زیادی از افراد می‌شود اما حتی شاید خود این افراد از آن خبر نداشته باشند. بسیاری از افراد با فرا رسیدن پاییز، دست به گریبان نشانه‌های این افسردگی می‌شوند نشانه‌هایی مثل احساس بی‌حالی، احساس خستگی با وجود استراحت کافی، احساس اضطراب و غمگینی. حتی بعضی افراد که به طور معمول زندگی خلاق و شادی دارند در این فصل دچار انزوا و بی‌تحرکی می‌شوند. کسانی که رژیم‌های غذایی موفقی را در ماههای دیگر سال در پیش گرفته اند با فرا رسیدن پاییز، افت می‌کنند و از بی‌اشتهایی یا پر خوری خود متعجب می‌شوند و یا حتی ممکن است عادات غذایی شان هم تغییر کند. یکی از نگرانیها در مورد ابتلا به این نوع افسردگی خفیف، این است که می‌تواند اثراتی مثل کمبود اعتماد به نفس و احساس ناامیدی را در فرد ایجاد کنند. یا دیده شده که فشار‌های روحی و عصبی که در مواقع دیگر سال نمی‌توانند اثری بر افراد بگذارند در این فصل اثر گذار می‌شوند. گویی که افراد دچار نوعی ضعف روحی هستند. علت چیست؟ در فصل پاییز برای شما هم پیش آمده که روحیه ناامیدی پیدا کنید و احساس کنید که از زندگی به حد کافی لذت نمی‌برید؟ بیشتر روانشناسان علت اصلی این نوع افسردگی را به نرسیدن نور کافی به بدن نسبت می‌دهند. روزها کم کم کوتاه و کوتاه‌تر می‌شوند و زاویه ی تابش خورشید به سمت زمین آنچنان کم می‌شود که در طول روزهای آفتابی هم دیگر از نور خیره کننده تابستان خبری نخواهد بود. البته در این بین حدود ۴ تا ۵ درصد از کل مردم در هر جمعیتی دچار بیماریهای خلقی جدی می‌شوند که برای رفع مشکلاتشان حتما باید از دارو استفاده کنند اما این مسئله چون عمومیت ندارد زیاد نگران کننده نیست و در بیشتر افراد اتفاقا با انجام چند توصیه قابل اجرا می‌توان جلوی حس نگرانی و ناراحتی و اضطراب را هم گرفت. تغییرات در بدن محققان معتقدند که در روزهای بلند تابستان که نور خورشید بسیار زیاد و همه جانبه است، بدن ما به این نور عادت می‌کند و یک سری تطابق فیزیولوژیکی در آن رخ می‌دهد. به این شکل که نور زیاد مقدار هورمون ملاتونین را کاهش می‌دهد. همین کاهش باعث می‌شود تغییراتی در سطح سایر هورمونها ایجاد شود. همچنین نور از طریق هیپوتالاموس که یکی از غدد مغز است و در تنظیم چرخه فعالیت و استراحت نقش دارد، موجب فرمان‌هایی برای ترشح میانجی‌های عصبی وتاثیرات خاصی برتغییرات فیزیولوژیکی بدن می‌شود.بدن ما یک ساعت درونی دارد که بر مبنای طول روز و شب تنظیم می‌شود. کوتاه و بلند شدن روزها همراه با تغییرات میزان نور، تغییرات هورمونی خاص و تغییراتی را بر این ساعت درونی در بدن ما ایجاد می‌کند. یکی از دلایل دیگر افسردگی که حالت عمومی‌تری دارد و در بعضی افراد دیده می‌شود، تغییرات میزان ترشح هورمون کورتیزول در بدن است. کورتیزول هورمونی است که از غده فوق کلیوی ترشح می‌شود. میزان این هورمون در خون افراد عادی هنگام صبح بالا می‌آید و هنگام عصر پایین می‌رود. در حالی که این هورمون در بدن افرادی که آمادگی افسردگی را دارند با روندی برعکس ترشح می‌شود. مضاف بر اینکه تغییرات طول روز و میزان نور هم می‌تواند اثر این هورمون را تشدید کند و باعث ایجاد افسردگی‌های گسترده‌ای در روان این افراد شود. به طبیعت پناه ببرید برای اینکه میزان این نوع افسردگی را در وجودمان کمتر کنیم، می‌توانیم تحرک و فعالیت‌های فیزیکی در فصل پاییز را بیشتر کنیم. ورزشهای ملایمی مثل پیاده روی به خصوص در طبیعت که می‌تواند هم نور مورد نیاز بدن را در روزهای کوتاه و کم نور، تامین کند بسیار موثر است هم اینکه با دیدن طبیعت رنگ به رنگ می‌تواند اثرات ثابت شده ی رنگها را بر کاهش افسردگی نشان دهد. همچنین تمرینات ورزشی کششی و تنفسی مثل یوگا که می‌تواند میزان اکسیژن را در ریه‌ها بیشتر کرده و خون رسانی را در بدن بهبود ببخشد هم، می‌تواند موثر باشد به خصوص که انجام چنین ورزشهایی معمولا در جمع صورت می‌گیرد و حضور در جمع‌های آرامش بخش و ورزشی می‌تواند اثرات مطلوبی بر روحیه داشته باشد. تاثیر بر تغذیه برخی محققان معتقدند بروز چنین حالت‌هایی حتی ممکن است روی غذا خوردن افراد هم تاثیر بگذارد و باعث شود علاقه‌شان به مصرف مواد غذایی خاصی مانند قندها افزایش یابد؛ البته شاید جالب به نظر برسد که برخلاف اینها، برخی دیگر از محققان معتقدند غذاهای حاوی نشاسته مثل سیب زمینی و انواع غذاهایی که از آن تهیه می‌شود مثل انواع چیپس هم می‌تواند در کاهش اثرات افسردگی موثر باشد. اما به هر حال نکته مهم این است که اگر به تعادل بدن و سلامتی خود اهمیت می‌دهید در این دوران، نباید در مصرف مواد غذایی افراط کنید و همیشه اصل را بر تعادل بگذارید. گروهی دیگر از محققان اثرات مواد غذایی را بر میزان این نوع افسردگی کاملا ناچیز برآورد می‌کنند و در عوض محل زندگی را بسیار موثر می‌دانند. آنها معتقدند که محل زندگی افراد نقش مهمی در این نوع افسردگی دارد؛ آنها معتقدند زندگی در مناطق معتدل و سرد سیر، این نوع افسردگی را بیشتر می‌کند. تغییر ذهنی گاه پیش می‌آید که در چنین روزهایی افراد به صورت نا خود آگاه بر شکست‌ها و ناکامی‌هایی که در زندگی کسب کرده اند تمرکز می‌کنند، افراد در مورد خود دچار باورهای غلط می‌شوند و خود را بد شانس یا شکست خورده می‌دانند. چنین افرادی اگر از منشاء اصلی حالتهای روحی خود که همان تغییرات فصلی است آگاه باشند می‌توانند با تمرکز بر روی موفقیت‌ها و داشته هایشان روزهای پاییزی خود را زیباتر کنند. می‌توان با تمرین‌های مناسب، افراد را قانع کرد تا در روند ذهنی خود تغییر ایجاد کنند. اثرات رنگها تحقیقات اخیر نشان داده استفاده از رنگ‌های زرد و نارنجی، نور زیاد خورشید و حتی نور مصنوعی به مدت چند ساعت در روز می‌تواند اثراتی مشابه اثرات دارو‌ها در درمان افسردگی داشته باشد. تاثیراتی که رنگها بر روح و روان ما می‌گذارند سالهاست که یکی از تحقیقات مورد علاقه دانشمندان است. حتما شنیده اید که رنگ‌های سبز روشن که در بیمارستان و برای لباس جراحان و کارکنان اتاق عمل استفاده می‌شود، باعث آرامش و تمرکز می‌شود. همچنین نور آبی تاثیر زیادی برای کاهش استرس دارد. البته محققان معتقدند که درمان‌های مبتنی بر روانشناسی رنگ‌ها جنبه رسمی ندارد و همیشه به عنوان درمان جایگزین از آنها استفاده شده است. پیشنهادهایی برای بهبود در کل توصیه روانشناسان به افراد در معرض افسردگی این است که زندگی را آسان بگیرید. در روزهای کوتاه سال اگر می‌توانید به قسمت‌های جنوبی کشور مسافرت کنید و از نور آفتاب لذت ببرید. با تغییرات هر روزه در دمای هوا لباسهای گرمتری استفاده کنید سرما می‌تواند نه تنها میزان افسردگی را افزایش بدهد بلکه بیماریهایی مثل سرماخوردگی در هنگام تغییرات فصلی گریز نا پذیر است. در روزهای کوتاه سال سعی کنید زمانهایی برای انجام کار به بیرون از خانه بروید، که از روشنایی روز بهره ببرید و ساعات استراحت خود را با تاریکی هوا تطبیق بدهید. اگر بتوانید به ساعت بیدار شدن در صبح و خوابیدن در شب نظم بیشتری بدهید قاعدتا اثرات این نوع افسردگی کمتر خواهد شد. در هر مکانی که حضور پیدا می‌کنید، ترجیحا کنار پنجره که نور بیشتری می‌تابد، بنشینید. هر چند استفاده از نور طبیعی خیلی بهتر است اما اگر خانه یا محل کار شما بالقوه مکان تاریکی است، می‌توانید با اضافه کردن چند لامپ به میزان روشنایی موجود کمبود نور را جبران کنید. متخصصان در این زمینه هم توصیه می‌کنند که بهتر است از نور‌های زرد و نارنجی استفاده کنید و حتی المقدور لامپ‌های با نور سفید را کمتر کنید. تا جایی که می‌توانید از نور روز استقبال کنید و از حضور در مکانهای تاریک در طی روز خود داری کنید.
نیم نوشته
۱۳مهر
ببخشید کمی کمرنگ شده حضورم ... یه دلیلش کمتر سر زدن شماست ! انگیزم کم میشه خو ! چند روز پیش اتفاقی افتاد که باعث شد این مطلب رو براتون نقل کنم . یک سال و نیم پیش دوستی داشتم که تصمیم گرفت در مسیر آرامش حرکت کنه ... و چقدر خوب شروع کرد ... آنچنان "حرف گوش می کرد " که خودم ازش الگو می گرفتم ... هر چیزی که از اصول میشنید عمل می کرد و سرعت رشدش چقدر به من دلگرمی می داد ... و یک سال به همین منوال ادامه داد ... اخلاقش بهتر شده بود ، روابطش با خانوادش هم همینطور ، درآمدش هم دو برابر شد ، رشد روحانیش هم قابل لمس بود ... وقتی یکسال از استارتش گذشت اتفاق جدیدی افتاد ... در پیروزیهاش غرق شد ! اشتیاقش به برنامه کمتر شد ... ولی همچنان بود ... موفقیتهاش با سرعت کمتری ادامه پیدا کرد ... حالا وسوسه هاش کمتر شده بود ، در آمدش سه برابر سال پیش بود و مشکلاتش با خانواده کمتر از همیشه بود ... و فراموش کرد ... حضورش در جلسات کمرنگ شد (چون نمی تونست مغازه رو ول کنه ! و فراموش کرد سال پیش یک سوم امسال درآمد داشت و راضی بود ) ... تماسهاش کمتر شد (چون فکر می کرد شلوغه ! ... و فراموش کرد شلوغی امروزش حاصل یکسال تماس مداوم بود ) سوالای قدمش هم مثل سابق نبود (چون هم نمی تونست مغازه رو ول کنه و هم شلوغ بود !!! ) یادمه سال اول ، هر وقت که از مسیر کمی منحرف می شد با یه اخطار کوچولو با مضمون "چراغ خطرات رشنه "  فورا به مسیرش رو اصلاح می کرد .... ولی توی دو هفته ی گذشته بارها بهش اخطار دادم که مسیر رو دربست داره اشتباه میره ... ولی نشنید ... شلوغ بود آخه ! ... تا دیروز ... به اندازه ی یک تار مو با لغزش و سقوط فاصله داشت ... و خدا خواست و تماس گرفت ... و اگه این تار مو رو لغزیده بود هر آنچه که داشت رو از دست می داد ... همون چیزایی که توهم شلوغ بودن رو بهش داده بودن ... ما فراموش کاریم ...  وقتی توی یه خیابونی و گوشهات بازه ، صدای هر ماشین برات معنایی داره ... و اگه ماشینی برات بوق میزنه فورا می کشی کنار تا عبور کنه ... اما وقتی به صدای خیابون عادت کردی و فکر کردی راه رفتنت از قدرت خودته و هیچکس قرار نیست بهت آسیبی بزنه ... وقتی بوق رو صدای طبیعی خیابون می دونی ... وقتی یادت میره مدتها سالم در خیابون راه رفتنت به علت رعایت اصول ایمنی بوده ... اونوقت با نشنیدن یک بوق می تونی به سمت مرگ بری ... و تازه وقتی مردی ! متوجه میشی کی هستی و از کجا اومدی ... این ماجرا رو فقط برای شما تعریف نکردم ! واسه خودم هم بود ... چون منی که تا 2 سال با اشتیاق تمام جلساتم رو شرکت کردم ، عشق دادم و عشق گرفتم ... هفته ی گذشته برای اولین بار طی 3 سال اخیر فقط 1 جلسه شرکت کردم ! قبول دارم که با بالا رفتن مدت حضور در برنامه و متعاقبش مشغله ها ، طبیعیه که تعداد جلسات کم بشه ... ولی نه اینطور ... نگاهی به خودم کردم ، ترازنامه قدم ده رو مدتهاست نمی نویسم ، با راهنمام فقط موقع حضور در جلسه ملاقات می کنم ، حتی مطالعه ی صبحگاهی رو چند روزه فراموش کردم ... پس نیما : چراغ خطرات روشنه ... این آرامش قبل از طوفانه !
نیم نوشته
۰۸مهر
امروز روز بزرگداشت مولاناست ... و این مرد بزرگ کی بود ... که سالهاست در هر مسیری معنوی پیش رفتم ، برام حکم پدر روحانی رو داشت ... فرقی نداشت چه مسیری ... باز همون جمله ی مشهور " راه در جهان یکی است ... و آن راه راستی است ...  توی ویکی کمی از مولانا بخونیم ... روزها فکر من این است و همه شب سخنم                                      که چرا غافل از احوال دل خویشتنم از کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود                                     به کجا می روم ؟ آخر ننمایی وطنم مانده ام سخت عجب کز چه سبب ساخت مرا                                     یا چه بود است مراد وی از این ساختنم جان که از عالم عِلوی است یقین می دانم                                     رخت خود باز بر آنم که همان جا فکنم مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک                                     دو سه روزی قفسی ساخته اند از بدنم ای خوش آن روز که پرواز کنم تا بر دوست                                     به هوای سر کویش پر و بالی بزنم کیست در گوش که او می شنود آوازم                                     یا کدام است سخن می نهد اندر دهنم کیست در دیده که از دیده برون می نگرد                                     یا چه جان است نگویی که منش پیرهنم تا به تحقیق مرا منزل و ره ننمایی                                     یکدم آرام نگیرم نفسی دم نزنم می وصلم بچشان تا در زندان ابد                                     از سر عربده مستانه به هم درشکنم من به خود نامدم این جا که به خود باز روم                                     آن که آورد مرا باز برد در وطنم تو مپندار که من شعر به خود می گویم                                     تا که هشیارم و بیدار یکی دم نزنم شمس تبریز اگر روی به من بنمایی                                     والله این قالب مردار به هم در شکنم
نیم نوشته
۰۶مهر
امروز با جوجوهایی که 12 سال ازم کوچیکترن واسه اولین بار نشستم سر کلاس ... حس غریبی بود . به این فکر فرو رفتم که این پختگی و جا افتادگی که در آدمها به وجود میاد چیه ؟! چی منو از جوجوها متفاوت کرده ؟! به این نتیجه رسیدم که آدمها تو زندگیشون بر اساس تجربیاتی که می کنن کم کم درک درستی از چیزهایی که مهم نیستن و چیزهایی که مهم هستن پیدا می کنن ... و جالبه که هرچقدر پخته تر میشی می فهمی که تو این دنیا چیزهایی که مهم نیستن بسیار بیشتر از چیزهاییه که مهم هستن ! نگرانی های بی خودی رو آدم می تونه با رسیدن به درک صحیح از چیزهایی که مهم نیستن از خودش دور کنه ... و با تمرکز فقط بر چیزهایی که مهم هستن رشد کنه ...
نیم نوشته
۰۵مهر
با تشکر از مهدی :می گویند روزی شیطان تصمیم گرفت که از کار خود دست بکشد، بنابراین اعلام کرد که می خواهد ابزارش را به قیمتی مناسب به فروش بگذارد. پس وسایل کارش را به نمایش گذاشت که شامل خودپرستی، نفرت، ترس، خشم، حسادت، شهوت، قدرت طلبی و غیره می شد.اما یکی از این ابزار، بسیار کهنه و کار کرده به نظر می رسید و شیطان حاضر نبود که آن را به قیمت ارزان بفروشد. کسی از او پرسید : این وسیله گران قیمت چیست؟ شیطان گفت:این نومیدی و افسردگی ست.پرسیدند : چرا این همه گران است؟ شیطان گفت : زیرا این وسیله برای من بیش از این ابزار دیگر مؤثر بوده است. هرگاه سایر وسایلم بی اثر می شوند، تنها با این وسیله می توانم قلب انسان ها را بگشایم و کارم را انجام دهم. اگر بتوانم کسی را وادارم که احساس ناامیدی، یأس، دلسردی، مطرود بودن و تنهایی کند، می توانم هرچه که می خواهم با او بکنم. من این وسیله را روی همه ی انسان ها امتحان کرده ام و به همین دلیل این همه کهنه است.راست گفته اند که شیطان دارای دو ترفند اساسی ست که یکی از آنها دلسرد کردن ماست، به این ترتیب برای مدنی نمی توانیم مفید باشیم.ترفند دیگر تردید افکندن در دل ماست تا ایمانمان نسبت به خدا و خودمان ضعیف شود.پس مراقب این دو ترفند باشیم!
نیم نوشته
۰۳مهر
با تشکر از ماهداد : هر لحظه که تسلیمم در کارگه تقدیر آرام تر از آهو، بی باک تر از شیرم هر لحظه که می کوشم در کار کنم تدبیر رنج از پی رنج آید، زنجیر پی زنجیر مولانا
نیم نوشته
۰۱مهر
دوستان خوبم وبلاگی دیدم به نام آزاد شو ... (قصر آرامش ) از خوندن مطالبش واقعا حس خوبی پیدا کردم ... بهش سر بزنید ...
نیم نوشته
۰۱مهر
سلام دوستان ، تا بحال انقدر طولانی ننوشتم ! یک علت شغل سابقم بود ... یک علتش نقصی به نام تنبلی ! این نوشته یکی از مهمترین و عملی ترین نوشته های توی وبلاگه ... بخونید ، دربارش فکر کنید و با هم بهش عمل کنیم ... نتایج رو هم می تونم تو بخش نظرات بذاریم ... **** توی ترازنامه هام ، بزرگترین نقصم رو تنبلی تشخیص دادم ... و چقدر این نقص قدرتمنده و چقدر نابودگر !!! در عین حال تنبلی خودش رو چقدر ساده و کم خطر نشون میده ! این روزها که در حال دعا برای رهایی ازش هستم و تلاشم رو هم می کنم به درکهای تازه ای رسیدم ... تعریف تنبلی برای من اینه : اهمال در انجام کارها به بهانه و تعویق انداختنشون ... به دلایلی که برای خودم می تراشم ، از جمله بهتر انجام دادنشون در آینده ، یا ضروری نبودن اون کارها ... تنبلی چه تأثیری در زندگی من می تونه داشته باشه ؟! روی چه جنبه هایی از زندگیم تأثیر میذاره ؟ - این نقص جلوی موفقیت هام رو میگیره ... هر موفقیت نیاز به زمان بندی ، تلاش ، برنامه ریزی ، اعتماد به نفس ، مسئولیت پذیری ، هدفمندی و دهها فاکتور دیگه داره که تنبلی به راحتی می تونه تقریبا تمامشون رو ازم بگیره ! (واسه همین میگم علیرغم ظاهر سادش خیلی نابودگره ... ) - تنبلی اعتماد به نفسم رو می گیره و احساس رضایت از خود رو خیلی کم تجربه می کنم . خیلی وقتها با بها دادن به تنبلی حس شرمساری و بیزار از خود رو تجربه خواهم کرد . - بطور کلی زندگیم رو غیر قابل اداره می کنه ، چون زندگی واقعی ای که من دوست دارم داشته باشم یک جوره و زندگی ای که تنبلی برام رقم می زنه یک جور دیگه ! - تنبلی امکان برنامه ریزی رو ازم میگیره چون هزاران بار برنامه ای ریختم و با تنبلی اون برنامه موفق نشد ! (من موفق نشدم گام به گام انجامش بدم ) ... اگه بهش فکر کنیم متوجه میشیم که این نقص چه بلاها که تا امروز سرمون نیاورده (اضافه وزن و بیماری های ناشی از کم تحرکی ، نداشتن روابط با آدمهای فعال ، بی نظمی و هپلی بودن زندگی ، از دست دادن شرایط شغلی و و و و .. ) - سیستم فکری من وقتی به تنبلی بها می دم چطوره ؟ برای خودم جالبه که وقتی آگاهی کسب کردم و خودم رو بیشتر شناختم کمی با این سیستم احمقانه آشنا شدم !!! ذهنم کوچکترین کارها رو وحشتناک و سخت جلوه میده ! دیروز رفتم آشپزخونه ، برق رو روشن نکردم و یک لیوان آب خوردم ... فورا مچ بیماری رو گرفتم : ذهنم می گفتم " حالا کی می خواد دستشو دراز کنه ، برقو روشن کنه ، دوباره وقتی برگشتی خاموشش کنی ... تازه اگه خامو بمونه پول برق کمتری میدی " !!!!!! در یک دهم ثانیه ذهنم آنچنان منو می پیچونه و درد آور اینجاست که من حرفاشو باور می کنم و به نظرم طبیعیه !!!!! شستن ظرفها به نظر ذهن من یک معضل لاینحله !!! میگه "ساعتها باید سرپا بمونی ، خسته کنندست ... الان کلی کار داری ... بذا یه وقت دیگه ... " !!!! وقتی بهتر نگاه می کنم می بینم ذهن من پر از هزاران توجیه فوق العاده احمقانست که من همه رو به طبیعی ترین شکل باور می کنم ! خوب ! با این تنبلی چه کنیم ؟! راهکار مقابله با اون چیه ؟! راهکار مقابله با تنبلی برای من اینطوره : با توجه به اینکه هر نقص مثل چاله ای در زندگی من می مونه که از کمبود یک اخلاق سرچشمه میگیره ... نقص تنبلی از کمبود "تلاشگری" سرچشمه گرفته ! باید تلاش کنم ! به همین سادگی ... باید به حرفای بیماری با دقت گوش بدم ، تشخیصشون بدم و برعکسشون عمل کنم ... و مهمتر از همه باید به عجزم در مقابل این نقص (و سایر نواقص ) پی ببرم و از خداوند برای برطرف کردنشون کمک بخوام و دعا کنم و بدونم فقط اونه که می تونه کمکم کنه ... یعنی وقتی ذهنم توضیحاتی راجع به روشن نکردن لامپ ، جمع نکردن رختخواب ، برنداشتن یک آشغال از زمین ، نرفتن یه راه طولانی تر ، انجام یه کار عقب افتاده داد ... یه لبخند بزنم ، از خدا کمک بخوام و اون کار رو (از لج بیماری هم که شده ) به بهترین وجه ممکن و تا آخر انجام بدم ... اون وقت تجربه ای بی نظیر از حس پیروزی و لذت و رضایت از خود رو لمس خواهم کرد ... و شکست بیماری رو حس می کنم ... وقتی بهش بها میدم ، دقیقا با بیماریم زندگی می کنم ... و دردآوره ... اونم وقتی آگاهی داری که چه بر سرت اومده ...زندگی من وقتی با تنبلی مقابله می کنم به یه زندگی پر از هیجان و چالش و احساس لذت و رضایت تبدیل میشه ... *** پست دوم : دعا خدایا تو را دوست دارم !می خواهم تو را بیشتر و بیشتر دوست داشته باشم! می خواهم تو را تا سرحد سرمستی و شوریدگی دوست بدارم . عشق و ایمانی ناب -درخور درگاه نیلوفرینت - بمن عطا کن.   خدایا قلبم تشنه نور و عشق توست ! هر روز در افکار و آرزوهایم به سوی من بیا! در رویاهایم ؛ در خندهء نشسته بر لبانم و در اشک چشمانم به سوی من بیا ! در عبادت و کارم ؛ در زندگی و مرگم به سوی من بیا . تو با من باش با رحمت وعشقت . خدایا ذهنم پریشان است قلبم بی قرار است و افکارم شوریده اند و درمانده ام . پس رشته زندگیم را به دستهای امن تو می سپارم آنگاه طوفان می خوابد و آرامش تو حکمفرما می شود . خدایا نوای سحرانگیز تورا شنیده ام همه چیز را رها می کنم و به سوی تو می آیم . هر چه را که دارم و هستم به تو تسلیم می کنم . مرا به درگاهت بپذیر و نگذار که از تو دور باشم . خدایا ! آرامشی عطا فرما تا بپذیرم آنچه را که نمی توانم تغییر دهم . شهامتی که تغییر دهم آنچه را که می توانم و دانشی که تفاوت این دو را بدانم ! پروردگارا! خود را تقدیم تو می دارم .با من کن و از من ساز آنچه خود اراده کنی . از اسارت نفس رهایم کن تا انجام اراده ات را بهتر توانم .  مشکلاتم را بگیر تا پیروزی بر آنها شاهدی باشد برای کسانی که با قدرت تو ؛ عشق تو ؛و در راه تو یاریشان خواهم داد . باشد که همیشه بر اراده ات گردن نهم .   آفریدگارا! من اکنون آماده ام که تمام خوب و بد وجودم را به توسپارم تمنا دارم یک یک نقص های درونم را که سد راه خدمت به تو و همنوعان من است را برطرف کنی و قدرتی عطا فرمایی تا از این پس به خدمت تو کمر بندم . پروردگارا! کمکم کن تا به جای تسلی خواهی تسلی دهم ؛ به جای درک شدن درک کنم زیرا پیدا کردن در گرو گم شدن است با بخشیدن دیگران خود بخشوده می شویم و در مرگ حیات جاویدان پیدا می کنیم.  پروردگارا!  به من کمک کن تا بتوانم کلید خوشبختی خود را در اختیاربگیرم . به من شجاعتی بده تا آرام بگیرم و با احساساتم روبرو شوم .  به من بینشی بده تا روابطم را با دیگران بهبود بخشم . خدایا مرا برکت آن بخش که هر روز وظیفه خویش را به انجام رسانم به برادران و خواهرانم یاری رسانم تا بار خود را در فراز و نشیب زندگی بر دوش کشند و هر روز نیایش کنم : در آفتاب و باران بادا که خواست "تو " تحقق پذیرد . خدایا ! مرا چون سبزه ها فروتن ساز ؛ چون گلها ساده ؛ بادا همانند پروانه ای که در شعله فرو می شود در شعله عشق تو معبودم فرو شوم . خدایا تو را شکر می کنم که بی نهایت را خلق کردی و ما را از محدوده زمان و مکان آزاد نمودی و به بی نهایت اتصال دادی . خدایا بگذار که نمونه خوبی باشم . بگذار که سمبل عشق و محبت باشم . بگذار که مظهر ایثار و فداکاری باشم . بگذار معیار خدایی باشم که جز خواسته تو عمل نکنم .  خدایا بگذار دریا باشم ؛ ساکن و ساکت که طوفان های سخت هم مرا به هیجان نیاورد . آمین با تشکر از وبلاگ قصر آرامش
نیم نوشته