نیم نوشته

نیم نوشته های من

نیم نوشته

نیم نوشته های من

نیم نوشته

تجربیات 5 ساله ی من از زمانی که روی زمین فرود اومدم

طبقه بندی موضوعی
پیوندهای روزانه

۱۲ مطلب در آبان ۱۳۹۲ ثبت شده است

۲۸آبان
یه سایت می خوام بهتون معرفی کنم که از دیدنش لذت بردم و امیدوارم بتونم از مطالبش عملا استفاده کنم . مهارتهای مطالعه و یادگیری
نیم نوشته
۲۸آبان
خوب ... با نگاه به بخش نظرات پست قبلی تقریبا کلی خصوصیت می بینیم ... اما نکته ای که می خواستم بهش برسم این بود : هیچ کدوم از خصوصیات خوشبخت ترین آدم دنیا صرفا مادی نیست ... همه ی آنچه دیدیم از درون آدم ها سرچشمه می گرفت ... خوشبخت ترین آدم دنیا کسیه که در درونش خوشبختی رو پیدا کرده ... وقتی به زیباترین لحظات زندگیم نگاه می کنم ، هیچ ربطی به پول ندارن ... ما راه رو گم کردیم ! ما در جای اشتباه دنبال خوشبختی می گردیم ... (( من اگه پول نداشته باشم خوشبخت نیستم ... من اگه ماشین نداشته باشم خوشبخت نیستم ... من اگه خونه نداشته باشم خوشبخت نیستم ... )) اینها چیزهاییه که توی ذهنمون کاشتیم و تا رسیدن به اونها خوشبختی رو معطل در خونمون باقی میذاریم ! و دردآور اینه که بعد از سالها اگه به اونها رسیدیم ، باز می فهمیم که : ... هنوزم خوشبخت نیستم !!! درد آوره ... خوشبختی همین الان ، همین اینجا ... درون قلبم جاریه و من اگه نبینمش یعنی خوشبخت نیستم ... به لذت خوردن یک چای که آبش توی یه قوری سیاه ، روی ذغال ... توی طبیعت جوش اومده فکر کنید ... نشستی و زیبایی ها رو با فکری آروم نگاه می کنی و چای می نوشی ... این یعنی خوشبختی ... دوستانی داری که عاشقانه دوستشون داری ... این یعنی خوشبختی هدفی داری ... پس چالش و جنگهایی پیش رو داری ... پس زنده ای ... پس هنوز جا داره پیشرفت کنی ... این یعنی خوشبختی بی نهایت امکان جلوی پاته ... این یعنی خوشبختی تو انسان آفریده شدی ... این یعنی خوشبختی خدایی هست ... این یعنی خوشبختی ... دوستتون دارم .
نیم نوشته
۲۶آبان
واقعا خوشبخت ترین آدم دنیا چه خصوصیاتی داره ؟! - آرامش داره - از زندگی لذت میبره - شاده - روابط قشنگی داره - راضیه - ... بازم تو بخش نظرات بنویسید تا بعد دربارش صحبت کنیم ...
نیم نوشته
۲۴آبان
شاید عجیب باشه که یه نفر مثلا واسه مصرف نکردن مواد مخدر به یه انجمن میره ، ولی بقیه می بینن بعد از 5-6 سال اندازه ی 30 سال پیشرفت اخلاقی و مالی و اعتباری و ... توی زندگیش داشته !!! پس چرا بقیه که مواد نمی زنن اینقده پیشرفت نمی کنن !؟ این قدمها و انجمنها با آدم چه می کنند که اگه کسی برنامه رو درست بگیره میشه شادترین ، دوست داشتنی ترین و موفق ترین آدم دنیا !؟ چیزی که باعث میشه ما به آرزوهامون نرسیم بد شانسی نیست ! نواقصمونه ! چطور ؟ یک داستان فرضی در مورد نقص تنبلی می گم ... شخصی قراره سفارشی از یک شرکت بگیره و یک قرار کاری داره با تنبلی خواب می مونه ، و با عجله داره آماده میشه . دیشب بخاطر تنبلی لباسش رو نشسته ، اتو نکشیده و دیروز که دید ادکلنش تمام شده تنبلیش اومد بخره ! خوب دیرش شده و تنبلیش میاد دوش بگیره ... میره سر قرار کاری ... از دید طرف مقابل یک آدم شلخته ، هپلی و ضایع حضور پیدا کرده !!! فرض رو بر این می گیریم که بخاطر تخصصش شرکت تصمیم میگره با ترس و لرز یک دهم کاری که می خواست بده رو به شخص واگذار کنه تا مطمئن بشه ... کار رو سفارش می گیره ... بخاطر تنبلی کار رو امروز و فردا می کنه ... و دقیقه ی نود یادش میافته که باید کار رو تحویل بده ... و در آخر با یک هفته تأخیر کار رو تحویل میده ... شرکت با این وضعیت تمایلی به کار کردن با اون نداره ... (ظاهرا این مسأله عواقب زیادی نداشت ... ولی فکر کنید این شرکت قرار بود صد برابر بهش سفارش بده ، اعتبارش بیشتر میشد و توی شغل خودش مشهور می شد ، مدیر شرکت قرار بود اون رو به یک شرکت بزرگ دیگه معرفی کنه ... آیندش تغییر می کرد !!! ) می بینید ... یک نقص کوچیک ... می تونه آینده ی آدم رو تغییر بده ... حالا واسه منی که کلکسیون نواقصم ... چقدر موقعیت ها ... چقدر فرصت ها .. چقدر امکانات هست که نادانسته دارم نابودشون می کنم ؟! به بدبینی ... تنبلی ... ناصادقی ... بدقولی ... بی مسئولیتی ... بد خلقی ... بی تفاوتی ... انزوا ... فکر کنید ، هر کدوم از اینها چطور می تونن زندگیمون رو داغون کنن ... به روابطی فکر کنید که بخاطر یکی از اینها (و صدها نقص دیگه ) یا ایجاد نمی کنیم یا از دست می دیم ! هر آدم یک فرصت بالقوه برای ترقی ماست ... و ما چند تا از این آدمها رو از دست دادیم ؟! پ . ن : (دوستان خوبم ، مثل همیشه روی مشارکتم مستقیما با نیما بود که کلکسیون نواقصه و باید کاری کنه ... )
نیم نوشته
۲۰آبان
دوستان خوبم ، اینجا توی بلاگ خیلی کم از اعتقادات مذهبی می نویسم ... چون خودم هنوز درگیر این مسئله هستم ... اما روشن بینی منو وادار می کنه به همه چیز با دید یادگیری و مثبت نگاه کنم ... امروز داشتم فکر می کردم ... واسه ی اعتقاداتم ، ارزشهام ، اصولم حاضرم چه بکنم ؟! چقدر حاضرم فداکاری کنم ؟ چقدر حاضرم درد بکشم ؟ چقدر حاضرم ایستادگی کنم ... حقیقت اینه که واسه ی خودم این معیار نزدیک به صفره !! من فرار رو بر قرار ترجیح می دم ... بعد فکر کردم حسین ... چه مرد بزرگی بوده ... اگه برای اعتقاداتش جلوی یه لشکر وایستاده ... و جون داده ... اگه من اونجا بودم چه می کردم ؟! خوب معلومه !!! مطمئنا متواری می شدم ... آیا می رسه روزی که بخاطر اهدافم و عقایدم حاضر باشم جون بدم ؟! نمی دونم ...
نیم نوشته
۱۹آبان
می دونم بعضی از دوستان به جلسات دسترسی ندارن یا در گروهی عضو نیستن ... ولی در مورد تجربم در مورد شرکت در جلسات می نویسم : دیروز داشتم یه تراز از آشفتگی های این روزهام می گرفتم ... عامل بزرگی که باعث آشفتگیم شده بود ، کم کردن حضورم در جلسات بود ! روش شرکت من در جلسات که به شدت در رشد و آرامشم موثر بود اینطور بود : یک سال اول تمام جلسات ، 90 دقیقه حضور داشتم ، خدمت هم داشتم ... سال دوم تمام جلسات رو شرکت می کردم ولی نیم ساعت اول جلسه رو بخاطر کارم نمی رسیدم و خدمت هم نداشتم ... سال سوم هفته ای 5 جلسه 60 دقیقه ای ، دو روز استراحت ... و از سال سوم هفته ای 3 جلسه ... ولی وقتی نگاه می کنم می بینم هر چقدر جلساتم کمتر شده آرامشم کمتر شده ؟! چه اتفاقی افتاده ؟ مگه این جلسات چه می کنن ؟ اوایل خودم رو توجیه می کردم که هر چقدر که زمان جلو میره مشکلات و مسئولیت ها بیشتر میشه و همین باعث کمتر شدن آرامشم بوده ... ولی خوب می دونم حقیقت نداره !!! حضور در جلسات برای من ، یعنی تعهد ، یعنی مسئولیت پذیری ، یعنی روزانه 90 دقیقه مراقبه ، یعنی تمایل به بهبودی ، یعنی آموزش پذیری ، یعنی فروتنی ، یعنی پذیرش ... و وقتی با بهانه جلسات رو کم می کنم یعنی زندگیم رو از بهبودیم جدا می کنم ... ولی جلسات چه می کنه ؟! جلسات یه حلقه ی انرژی برای منه ، فرقی نمی کنه توی جلسه چه می گذره ... نیرویی برتر اونجا حضور داره که خودش رو به صورت انرژی مثبت و احساس خوب بسیار قوی نشون می ده ... وقتی در جلسه شرکت می کنم آرامشی تمام وجودم رو می گیره (مگر اونکه بیماریم اونقدر قوی باشه که تمام 90 دقیقه رو با من و بهبودیم در جنگ باشه و باعث کنترل و قضاوت و اشتغال فکریم بشه ) ...که این آرامش ساعتهای بعدش هم ادامه داره ... من عین باطری روزانه باید شارژ بشم ... بهبودی من یک روز یک روز ادامه پیدا می کنه ... پ . ن : تمرکز ندارم ... بیشتر نمی نویسم ! برام دعا کنید ...
نیم نوشته
۱۷آبان
عینک جادویی فیلم کت جادویی رو یادتونه ؟! می خوام ماجرای عینک جادوییم رو واستون تعریف کنم !!! فروردین امسال بود ، برای تبریک عید رفتم خونه ی امیر دوستم ... نشسته بودم که عینکش رو روی میز دیدم و شیطنتم گل کرد ! عینک رو برداشتم و زدم چشمم تا باهاش شوخی کنم ... یک دفعه اتفاق عجیبی افتاد ! دنیا شفاف تر شد !!! واااای خدا ! چشمام ضعیف شده بود و خودم خبر نداشتم ! رفتم تو آینه و خودمو نگاه کردم ! چقدر عینک بهم می اومد ! تصمیمم رو گرفتم ! عینک خریدم ... از فرداش که عینک رو زدم چشمم حس غریبی از خوش تیپی بهم دست داد ! اصلا انگار توی دنیای جدیدی قدم می زدم ! اصلا آدم ها شفاف تر شده بودن ، هوای مه آلود شهر هم شفاف و صاف شده بود ... حتی مانتیور کامپیوترم تمیزتر شده بود ! چندی بعد یه نگاه به گوشی موبایلم کردم ... قدیمی بود ... با خودم گفتم پسر به این خوشتیپی ، حیف نیست گوشیش انقده بی کلاس باشه ! رفتم و هر طور بود یه گوشی بهتر خریدم ... حالا شده بودم یه پسر خوش تیپ با یه گوشی باکلاس ... ولی یه چیزی کم بود ! همه مهندس صدام می کردن و من هنوز دانشگاه نرفته بودم ! تصمیمم رو گرفتم ، ثبت نام کردم واسه دانشگاه ... حالا شد ! شده بودم پسر خوشتیپی با یه گوشی باکلاس که دانشگاه هم میره ، ... ولی وقتی با اینهمه خوش تیپی و احساس مهندس شدن تو محله ای که خونم توش بود راه می رفتم حس خوبی نداشتم . با خودم گفتم : "مهندس !!! " ،  گوشی به این باکلاسی  ، پسر به این خوشتپی ، حیف نیست تو این محله زندگی کنه ! رفتم و یه خونه توی مرکز شهر اجاره کردم ... حالا شد !!! خونه به محل کارم هم نزدیک شده بود ... کار ؟! راستی چرا من باید برای کسی کار کنم و رئیس داشته باشم ! تصمیمم رو گرفتم ، از شرکتمون جدا شدم ! من باید برای خودم کار می کردم ! ... خوب ! حالا هر کس توی هفت ماه زندگیش انقدر تغییر کرده دستاش بالا !!!!! پ . ن : می خواستم وبلاگ از حالت خشک و رسمیش یه کم خارج بشه و منم استعداد داستان نویسیم رو امتحان کنم . پ . ن 2 : این یک داستان واقعیست !!!!
نیم نوشته
۱۴آبان
نقصی که غلبه بر اون تونست مدتی تمام زندگی و نگرش من به زندگیم رو عوض کنه ... نقصی که اسارت در دست اون می تونه تمام زندگی و نگرشم رو زیر سوال ببره ... تنبلی یعنی چی ؟! چطور بر اون غلبه کنیم ؟ با ما چه می کنه ؟ ما با اون چه کنیم ... در اولین فرصت می خوام دربارش بنویسم ... ولی قبلش می خوام شما در بخش نظرات از اون بگید ... پ . ن 1 : همه ی نظرات رو بدون خرده فرمایشات خودم تایید کردم ... واقعا در میون گذاشتن تجربیاتتون چقدر حس خوب و راهکارهای عملی پیش پای آدم قرار میده ... پ . ن 2 : چرا هیشکی از جوجه ی تنبلم تعریف نکرد !!!!
نیم نوشته
۱۱آبان
دیروز به مسئله ی جالبی پی بردم ... یه زمانی بیماری خیلی ساده و مستقیم می اومد ، بی نقاب و دردسر ، یک ضرب دهنم رو سرویس می کرد !!! به همین سادگی ... مثلا یه وسوسه ی وحشتناک می نداخت به جونم و لبخند زنان جلوم مینشست ! می گفت حالا اگه زور داری ازش نجات پیدا کن ... و من ضعیف و بی ابزار به وسوسه هاش عمل می کردم ... و به خودم لعنت می فرستادم ... وقتی وارد برنامه شدم ، تازه شروع کردم به جنگیدن ... ابزارهای کمی در اختیارم بود ، اما می تونستم جلوش وایستم .. اونم زرنگ تر شده بود ، حمله ها رو فقط وقتهایی می کرد که ضعیف تر بودم ... نوع وسوسه هاش عوض شده بود ، قالب و شکلشون ، زمانشون ... اما این روزها ... بیماری به اندازه ی من رشد کرده (و ما به این می گیم مرموز ، موزی ، پیشرونده بودن بیماری ) . گاهی یادم میره که بیماری هست (و این قدرتشو نشون می ده که چطور خودش رو در اعماق فکرم مخفی می کنه ) ... احساس دانستگی ... احساس توانایی ... اینا ابزارای جدیدشن ... این روزها از وسوسه های تابلو خبری نیست ... بیماری بصورت بی نظمی ، بی حوصلگی ، خود کم بینی و خود بزرگ بینی ، بی برنامگی ، دوری از جلسات و بهبودی به بهانه های مختلف (مثلا امروز به جلسه نیاز نداری ، مسئولیت هات مهم ترن !!! به تعهدت برس !) ظهور می کنه ... این روزها بیماریم لباسش رو عوض کرده و من برای شناختنش در این مرحله از بهبودی به ترازنامه های دقیق قدم ده نیاز دارم ... به تماس بیشتر ... دعام کنید ... اینم عکس بیماری ای که فکر می کنم نابودش کردم و فقط کفشاش مونده !!!
نیم نوشته
۰۷آبان
نقل از وبلاگ آرامش درونتمرین این روشی که در ذیل مرور خواهید کرد ضرر ندارد چون در عین حال که ساده هست نتیجه بخش هم هست بدین ترتیب که با ایجاد حس خودباوری و تقویت اعتماد به نفس در مدتی کمتر از یکماه (چهار هفته) اسرار موفقیت های زندگی برای شما دست یافتنی خواهد شد.شما هم می توانید هر روز یک صفت مثبت و موثر را برای تقویت اعتماد به نفس در خودتان پرورش دهید.هفته اول :روز اول : باور کنید که موجودی بی نظیر در عالم هستید.روز دوم : دیگران را همینطوری که هستند بپذیرید.روز سوم : به هنر و استعداد دیگران حسادت نورزید.روز چهارم : هیچگاه خشمگین نشوید و همواره خونسردی خود را حفظ کنید.روز پنجم : به دیگران احترام بگذارید.روز ششم : با انسانهای ژرف اندیش معاشرت کنید و از انسانهای عیبجو و بدبین دوری کنید.روز هفتم : دیگران را دوست بدارید.هفته دوم :روز اول : دست دیگران را برای یاری و کمک بفشارید.روز دوم : دیگران را ببخشید.روز سوم : انتظارات خود را از دیگران کاهش دهید.روز چهارم : دیگران را مورد انتقاد و سرزنش قرار ندهید.روز پنجم : خود را سرزنش نکنید.روز ششم : انتظارات منفی و غیرمنطقی را از ذهن خود بیرون کنید.روز هفتم : خود را جدی بگیرید.هفته سوم :روز اول : دیگران را بخشی از وجود خود ببینید.روز دوم : خطاها و لغزشهای خود را جدی نگیرید.روز سوم : تصور ذهنی خود را از دیگران اصلاح کنید.روز چهارم : ارزشهای نیک را در خود تقویت کنید.روز پنجم : احساس رضایتمندی و خشنودی از خود را افزایش دهید.روز ششم : از تکنیک های تنفس عمیق و تغذیه سالم استفاده کنید.روز هفتم : تبسم و خوش خلقی را تمرین کنیم.هفته چهارم :روز اول : مسولیت کارهای خود را بپذیرید.روز دوم : سعی کنید خطاها و لغزشهای خود را کاهش دهید.روز سوم : مشکلات را آسان بگیرید و از دیگران برای رفع آنها یاری بخواهید.روز چهارم : به مسائل اطراف خود با نگرش مثبت برخورد کنید.روز پنجم : در صدد توجیه خود نباشید.روز ششم : برای شادیهای خود پیش فرض و شرایط مشخص نکنید.روز هفتم : به واقعیات درون خود تمرکز دهید.اعتماد به نفس دیدگاهی است که به فرد اجازه میدهد تا از خود تصویری مثبت و واقعی داشته باشد. افراد با اعتماد به نفس بالا به تواناییهایشان بهتر اعتماد میکنند٬ به طور کلی حس میکنند که بر زندگیشان کنترل دارند و باور دارند که در یک طیف منطقی قادر به انجام کارهایی هستند که میخواهند و برنامه ریزی میکنند. داشتن اعتماد به نفس به این معنی نیست که فرد قادر به انجام همه کاری هست بلکه افراد با اعتماد به نفس انتظارات واقع گرایانه دارند. حتی وقتی که بعضی از انتظاراتشان برآورده نمیشود دیدگاه مثبتشان را حفظ میکنند و خودشان را قبول دارند. بطور کلی آنهایی که اعتماد به نفس کمتری دارند برای اینکه در مورد خودشان احساس خوبی داشته باشند به مقدار زیادی به تایید دیگران وابسته هستند. آنها معمولا از ریسک کردن اجتناب میکنند به خاطر اینکه از شکست میترسند. معمولا انتظار موفق شدن ندارند. معمولا خودشان را دست کم میگیرند و اگر تشویق یا تحسین بشوند آنرا کوچک جلوه میدهند یا رد میکنند. برخلاف این افراد آدمهای با اعتماد به نفس ریسک رد شدن از طرف دیگران را قبول میکنند به خاطر اینکه به تواناییهای خودشان اعتماد دارند. آنها خودشان را میپذیرند و این حس را ندارند که باید خودشان را وفق بدهند تا پذیرفته شوند که پرورش این دیدگاه مثبت و خودباوری راه آغازین موفقیت های بزرگ و آرزومندانه است .
نیم نوشته