۲۸فروردين
در عین آرامش ، حس می کنم یه آشفتگی عظیم درونم هست .. حس غریبیه ... و بالاخره کشفش کردم ...
واقعا داغونم !!! نوعی از انکار دورم رو گرفته که برام قابل تصور نبود ! اولین کاری که کردم رفتم و تمام آشفتگی ها و احساساتم رو پیش دوستی اقرار کردم ... و تراز گرفتیم ...
مشکل از این بود که من "می دونم " ... بله ! همچنان آقای همه چی دان هستم !!! یادم رفته که هر وقت "می دونم " و "می تونم " سراغ من بیمار میاد ، کمک گرفتن و یاری خواستن رو فراموش می کنم و روال رو میسپارم به خودمحوری و بیماری ...
آره ... می دونم که تو انکارم
آره ... مشکلاتم رو می دونم
آره ... می دونم نواقصم فعاله
می دونم ... می دونم ... می دونم ... این خودش مشکله !!! یه لایه ی انکار جدید برا منه که منو از نقطه ی عجز و تسلیم خارج کرده ...
حالا باید عاجز عمل کنم ... تسلیم باشم ...