نیم نوشته

نیم نوشته های من

نیم نوشته

نیم نوشته های من

نیم نوشته

تجربیات 5 ساله ی من از زمانی که روی زمین فرود اومدم

طبقه بندی موضوعی
پیوندهای روزانه

۱۷ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۳ ثبت شده است

۳۰ارديبهشت
با تشکر از آندیا ، با پاره ای تصحیح ... - گاه حتی اگر آنقدر ایمان ندارم که باید داشته باشم ، تظاهر به ایمان آوری مرا به سمت ایمانی قلبی می کشاند -    خدای من ! ای عشق بی بدیل من ! ای آرامش بخش لحظه لحظه نفس کشیدنم ! خدای مهربانم ! ای تواناترین  !  ای دلیل بودنم ! - که گفتی باش ... و من شدم -  تو را سپاس می گویم برای همه ی نعمتها و موهبت ها و معجزه های نابت ! که در لحظه لحظه زندگی ام  به من هدیه می دهی .  خدای من ! خدای خوب خوب مهربان من ! ای تنها پناه و امید و تکیه گاهم ! من بیش از پیش دریافتم آنکه تو را می خواند و آنکه با تو قدم می زند لحظه لحظه زندگی اش را سرشار از معجزه های ناب می کنی ! خدای مهربانم ! مرا ابزاری در دستان پر توانت قرار ده تا به بندگانت یاری رسانم ... من با تو ای مهربانترین مهربانان خوشبختم ... خوشبخت ... خوشبخت ... خدایا ! ... تو را از اعماق وجودم و از صمیم فلبم صدا می کنم ! و به تو می گویم که ای خدای قدرتمند و مهربانم ! تنها از تو ! تو را و عشق ناب و همیشگی تو را می خواهم یا رب ! تو تنها عشق ناب من هستی که نفس نفس هایم به شوق حضورت گرم ست و تپش های قلبم به شوق حضور تو ای خدای مهربانم و تنها برای عشق ابدی تو می تپد ای خوب خوب مهربان من ...
نیم نوشته
۲۹ارديبهشت
بارها درباره مفهوم زمان نوشتم ... این روزها این مفهوم بعد دیگه ای برام پیدا کرده ... از طرفی می بینم میزان تغییرات من در زندگی طی 4 سال گذشته اندازه ی 40 سال یه آدم عادی بوده ... من طی 4 سال افکار ، عقاید ، رفتار ، گفتار ، فیزیک جسمی ، دوستان ، شغل ، محل کار ، خونه ، ارزشها ، اصول و هزارتا چیز دیگه رو 180 درجه تغییر دادم و این یعنی معجزه ... از طرفی هم دائم به این فکر می کردم که چقدر دیر تغییر می کنم ... اینکه وقت ندارم ... اینکه زمان از دستم می ره ... ولی هیچوقت اینطور نبود ... امروز که به پشت سرم نگاه می کنم ، من برنده ام ... و چیزی رو از دست ندادم ... یه چیز دیگه در مورد زمان انتظارمون از  خودمون و اطرافیانه که طی زمان کوتاهی تغییر کنن !!! و یادمون میره که هر کسی سرعت رشد و تغییر خودش رو داره و فقط مهم اینه که "توی مسیر بهبودی باشیم و در حال رشد ..." چون همیشه گفتم ما یا در حال رشدیم یا در حال سقوط ... به خودم که نگاه می کنم می بینم بعضی ها خیلی شماتتم می کردن که بعد از یک سال ... دو سال ... سه سال هنوز سیگار می کشی ... و بعضی ها با لبخند می گفتن وقتش می رسه و ترک می کنی ... و برای من مهم این بود که توی بهبودی بودم و دائم در حال تلاش و تغییر ... بارها سعی کردم و شکست خوردم و درست وقتی موفق شدم که "وقتش رسیده بود " ... خسته و عاجز و ناتوان شدم و از خدا کمک خواستم ...  این روزها 3 سال و 8 ماه و اندی است که به زمین اومدم ... یک ماه و بیست و پنج روزه سیگار نمی کشم ... بیست روزه که پرخوری بی اختیار رو ترک کردم ... چهار روزه که بی نظمی رو کنار گذاشتم ... ... و هزار پرهیز و تغییر دیگه طی سالیان باقی مونده از عمرم پیش رومه ... هزار چالش و رشد ... پس وقتش می رسه ...
نیم نوشته
۲۷ارديبهشت
آن یکی آمد در یاری بزد گفت یارش کیستی ای معتمد گفت من گفتش برو هنگام نیست بر چنین خوانی مقام خام نیست خام را جز آتش هجر و فراق کی پزد کی وا رهاند از نفاق رفت آن مسکین و سالی در سفر در فراق دوست سوزید از شرر پخته گشت آن سوخته پس باز گشت باز گرد خانهٔ همباز گشت حلقه زد بر در بصد ترس و ادب تا بنجهد بی‌ادب لفظی ز لب بانگ زد یارش که بر در کیست آن گفت بر در هم توی ای دلستان گفت اکنون چون منی ای من در آ نیست گنجایی دو من را در سرا
نیم نوشته
۲۴ارديبهشت
هر وقت که اسمی از ترس توی زندگیم میاد ... باید مطمئن باشم که همون جاییه که ایمانم ضعیفه ...  وقتی توی مسیر بهبودی هستم و در اوج آرامش ترسی وجود نداره ... چون خدایی هست .. و ابزارهای قدرتمند برنامه توی دستامه ... دوستانم پشتوانه ی محکم عاطفی من هستند ... مشورت پشتوانه ی محکم عقلی منه ... صداقت ، روشن بینی ، فروتنی و پذیرش و صدها ابزار دیگه ی برنامه ابزار موفقیتم هستن و هر شب محیطی امن و پر از انرژی و حضور خداوند منتظرمه تا تجدید قوا کنم ...  پس ترس چرا ؟!  این روزها پرم از حس خوشبختی ...  یادمه روزهای اولی که وارد مسیر آرامش شده بودم ، اگه کسی می پرسید حالت چطوره ، جواب می دادم : "فعلا خوبم !!! " ... چون باورم نمی شد که آدم بشه خوب بمونه ... باور نداشتم که خوب بودن طبیعی ترین چیز دنیاست ... حتی می ترسیدم که اگه خوشبختی و خوبی حالم رو به زبون بیارم دنیا ازم بگیرتش ... این روزها خوبی و خوشبختی رو حق مسلم خودم می دونم . این روزها می دونم دنیا منتظر نیست که حالهای خوب من رو ازم بگیره . این روزها می دونم که محکومم به شادی ، خوشبختی ، لذت ، رشد و موفقیت !!!  این روزها خدایی دارم که عاششقششم ...  این روزها دارم خودم رو پیدا می کنم ... و می دونم واسه پیدا کردن خودم و استعدادهام هیچوقت دیر نیست ...
نیم نوشته
۲۲ارديبهشت
سخنی از اکهارت تول: فکرهایتان را زیاد جدی نگیرید! بسیاری از مردم بیشتر عمرشان را در زندان افکار محدود کننده خود می گذرانند. آنها هرگز قدم از محدوده تنگ و تاریکی که توسط ذهن خود ساخته اند بیرون نمی گذارند و اسیر شخصیتی خود ساخته که از گذشته ها تأثیر می گیرد هستند. شخصیتی که آن را به اشتباه “من” می نامند. در تو هم مانند تمام افراد بشر، بُـعدی از آگاهی وجود دارد که بسیار ژرفتر از افکار تو است. بُـعدی که خودِ واقعی تو است و می توان آن را حضور، آگاهی یا شعور مطلق نامید. بعضی از تعالیم باستانی آن را مسیحِ درون یا ذاتِ بودایی تو نامیده اند. اگر این بُـعد را در خود پیدا کنی خود را و جهان را از رنجی که بر خود و دیگران وارد میکنی رهایی می بخشی، رنجی که محصولِ آن منِ کوچکی است که توسط ذهن تو ساخته شده است و تو تنها او را می شناسی و خود را او می دانی و اوست که زندگی تو را اداره می کند. تنها راه ورود عشق، شادی، خلاقیت و صلح و آرامش پایدار درونی به زندگی، دست یافتن به بُـعدِ آگاهی است. اگر تو حتی گاهی از وجود افکاری که در ذهنت می گذرند آگاه شوی و به سادگی شاهد عبور آنها باشی، اگر بتوانی شاهد عواطفی که بی اراده با حضور هر فکر در تو جان می گیرند باشی و آنها را تشخیص دهی، در این صورت هم اکنون آن بُـعد به شکل آگاه بودن تو از افکار و عواطفی که به سراغت می آیند، در حال ورود به زندگیت است. همان فضای درونی بی زمانی که محتویات زندگی تو در آن خود را آشکار می سازند. جریان افکار آنچنان سرعت و شتاب فوق العاده ای دارند که به آسانی تو را با خود به هرکجا می کشند. هر فکر اینطور وانمود می کند که بسیار مهم است، زیرا که می خواهد توجه تو را تماما به خود جلب کند. چقدر آسان است که انسان در زندان های خیالی خود اسیر شود. ذهن بشر در آرزوی دانستن، فهمیدن و کنترل کردن، عقاید و نقطه نظرهای خود را با حقیقت اشتباه می گیرد. او همه چیز را برای تو تفسیر می کند و این تویی که باید از فکرهایت برتر باشی تا تشخیص بدهی که وقتی زندگی یا رفتار خود یا اشخاص دیگر را تعبیر و تفسیر می کنی، هر چقدر هم که سعی کنی همه چیز را در نظر بگیری، حقیقت اینست که به یک نظر از  نظرهای ممکن رسیده ای. نظری که از یک مجموعه افکار ساخته شده است. اما جهان در واقع جهانی واحد است که همه چیز در آن به هم بافته شده است و هیچ چیز به تنهایی وجود ندارد. ... مطلب خیلی طولانی و زیباست ... ادامه ی اون رو می تونید در ادامه مطلب بخونید ... افکار، این جهان واحد را به تصوراتی خُرد و تکه تکه تبدیل می کند. ذهن فکر کننده، ابزاری است بسیار قدرتمند و سودمند. اما در عین حال بسیار محدود کننده خواهد بود هنگامی که تمام دنیای تو را می گیرد، وقتی که دیگر تشخیص نمی دهی که فکر تنها یک وجه کوچک از آگاهی است، همان آگاهی که خودِ تو هستی. خردمندی از فکر ناشی نمی شود. خردمندی، دانستن چیزی از اعماق وجود است و با یک عمل ساده بروز می کند، با اینکه به طور کامل و ژرف به چیزی یا کسی توجه کنی. توجه کردن خاستگاه اصلی شعور و آگاهی است. توجه کردن، موانعی را که فکر اختراع می کند از بین می برد، و همراه با آن تو را به این تشخیص خواهد رساند که هیچ چیز تنها و جدا نیست. توجه کردن، درک کننده و درک شونده را در حوزه آگاهی به وحدت می رساند. خردمندی شفا بخش جدایی و تفّـرد است. هر گاه که در افکار وسواس گونه گرفتار می شوی، بدان که از آنچه که هست داری دوری می کنی و نمی خواهی در جایی که هستی باشی ، یعنی در اینجا و اکنون. عقاید تعصب آمیز، مذهبی، سیاسی یا علمی، از دل این اعتقاد غلط پدیدار می شوند که افکار می توانند واقعیت و حقیقت را نمایان سازند. تعصب زندانی موهوم می سازد که محل اسارت توده هاست. و تعجب آور این است که مردم این زندان را دوست دارند زیرا در آن احساس امنیت می کنند و به طرزی کاذب احساس می کنند که می دانند. در عمر بشر هیچ چیز نیست که بیشتر از تعصب برای او رنج به ارمغان آورده باشد. درست است که همه ی تعصبات دیر یا زود فرو می ریزند، زیرا که پوچ بودن آنها در نهایت توسط واقعیت ها برملا خواهد شد، اما به زودی تعصبی دیگر جایگزین تعصب قبلی خواهد شد مگر اینکه موهوم بودن تعصب به طرزی اساسی  تشخیص داده شود. این وهم کی و چگونه پدید می آید؟ هنگامی که افکارت هویت تو را می سازند. آگاهیِ معنوی یعنی بیدار شدن از رویای افکار قلمرو آگاهی بسیار وسیعتر از آنست که فکر بتواند به آن دست یابد. هنگامی که دیگر به آنچه که فکر می کنی ایمان نیاوری، از حوزه فکر قدم بیرون گذاشته ای و به روشنی خواهی دید که تو افکارت نیستی. ذهن همیشه در وضعیت ” کافی نیست” به سر می برد و برای همین همیشه حریص و آزمند است و بیشتر می خواهد. هنگامی که تو از ذهنت هویت می گیری، به آسانی بی حوصله و بی قرار می شوی. بی حوصلگی یعنی ذهن طالب محرکات بیشتری است، او غذای بیشتری برای افکار می خواهد و گرسنگی او اطفا نشده است. هنگامی که بی حوصله می شوی، می توانی با به دست گرفتن یک مجله، یا تلفن زدن، روشن کردن تلویزیون، به اینترنت پناه بردن، به خرید رفتن، و غیره ذهنت را راضی کنی و این چیز شایعی است. با این اعمال تو ذهنت را که دچار احساس کمبود شده است و به دنبال غذایی دیگر می گردد موقتا آرام و راضی می کنی. کار دیگری که در مواقع بی حوصلگی و بی قراری می توانی بکنی این است که بی حوصله و بی قرار بمانی و ببینی که بی حوصلگی و بی قراری چه احساسی در تو ایجاد می کند. هنگامی که آگاهانه به مشاهده این احساسات در خود بپردازی، ناگهان متوجه وجود فضا و سکونی در اطراف آنها می شوی. ابتدا این توجه کوتاه و سبک است اما به تدریج که فضای درون را بیشتر و بیشتر حس می کنی از شدت و اهمیت آن احساس بی حوصلگی کاسته می شود. به این ترتیب حتی از بی حوصلگی هایت هم می توانی یاد بگیری که تو چه کسی هستی و چه کسی نیستی. تو درمی یابی که تو آن کسی که حوصله اش سررفته است نیستی. بی حوصلگی تنها گردش یک انرژی شرطی شده در درون تو است. تو نه یک آدم عصبانی هستی ،نه یک آدم غمگین و یا یک آدم وحشت زده. بی حوصلگی، خشم، غم، یا ترس متعلق به تو نیستند، آنها چیزهایی شخصی نیستند. آنها حالت هایی از ذهن بشر هستند. آنها می آیند می روند. هیچ یک از چیزهایی که می آیند و می روند، تو نیستی. ” حوصله ام سر رفته.” چه کسی این را فهمیده است؟ ” من عصبانی، غمگین، وحشت زده هستم.” چه کسی این را فهمیده است؟ تو آن کسی هستی که می داند، نه آن وضعیتی که دانسته می شود. قضاوت و پیش داوری از هر نوعی که باشد نشان دهنده این است که تو از ذهنت هویت گرفته ای. یعنی که تو یک انسانِ دیگر را نمی بینی، بلکه تنها تصورات خودت را درباره یک انسانِ دیگر می بینی. کوچک کردن یک انسان تا حدِ یک تصور، نوعی از خشونت و بیدادگری است. تفکری که از آگاهی ریشه نگیرد بی فایده است و به خودخواهی منجر می شود. هوش و ذکاوتی که عاری از خردمندی باشد به شدت خطرناک و منهدم کننده است. و امروز این وضعیتِ جاری بر بیشتر بشریت است. پیشرفت فکر بشر به شکل دانش و تکنولوژی اگر چه در نهاد خود بد یا خوب نیست، اما به شکلی مخرب در آمده است زیرا که اغلب ریشه در آگاهی ندارد. قدم بعدی در تکامل بشر، تعالی فکر است. این ضرورتِ دنیای ما در این زمان است. معنی این سخن این نیست که نباید دیگر فکر کرد، بلکه معنی آن به سادگی این است که نباید تنها از افکار هویت گرفت و توسط افکار تسخیر شد. انرژی درونت را احساس کن. از غوغای ذهنت به سرعت کاسته خواهد شد و یا خاموش خواهد شد. انرژی درونت را در دست هایت، پاهایت، شکمت، و قفسه سینه ات حس کن. آن زندگی را که تو هستی احساس کن، همان زندگی که به بدن تو جان می دهد. به این ترتیب بدن تو به دری برای ورود به احساسی ژرفتر از زنده بودن در زیر لایه های گذرا و ناپایدار عواطف و در زیر لایه های افکار تبدیل خواهد شد. حس زنده بودنی در تو وجود دارد که می توانی آن را در سراسر بدنت احساس کنی و نه فقط در سرت. زنده بودنِ تک تک سلول هایت را هنگامی که حضور داری و نیازی به فکر کردن نداری احساس خواهی کرد. و هنگامی که برای عمل کردن در جهان به فکرت نیاز داری، فکر در دسترس تو است. ذهن هنوز می تواند عمل کند و هنگامی که شعور برتر که تو هستی از آن استفاده کند و خود را از طریق آن ابراز کند، به زیبایی عمل خواهد کرد. لحظه های کوتاهی که در آن ” هشیاری بدون حضور فکر” تجربه می شود در زندگی تو هم وجود دارند اما ممکن است تو آنها را از نظر انداخته باشی. چنین لحظه هایی در زندگیِ همه به صورت طبیعی و خودبخود پیش می آیند و در چنین لحظاتی نیازی به فکر کردن نیست. وقتی که با دقت مشغول انجام یک کاردستی هستی، یا از این سمت اتاق به سمت دیگر می روی، یا در فرودگاه هر لحظه منتظر شنیدن خبری درباره پروازت هستی، و آنقدر هشیار و گوش به زنگی که افکارت کاملا از جریان افتاده اند و به جای افکار یک هشیاری آگاهانه در تو جریان دارد. یا ممکن است که به خود بیایی و متوجه شوی که مشغول تماشای آسمان هستی یا به طور کامل مشغول گوش دادن به حرف های کسی هستی بدون آنکه مثل اکثر مواقع در ذهنت به پاسخ دادن مشغول باشی. در این زمان ها دریافتی بسیار روشن و واضح از آنچه که می گذرد داریم بدون اینکه آسمان ذهنمان را افکار، ابری و تیره کرده باشند. این گونه تجربه ها برای ذهن بی ارزشند، زیرا که او همیشه چیزهای مهمتری دارد که به آنها فکر کند. این لحظه ها که در آن جریان افکار قطع می شود، زیاد در یاد نمی ماند، به همین دلیل است که وقوع آنها را به سادگی از نظر می اندازی. حقیقت این است که این لحظات با ارزش ترین چیزهایی هستند که تو می توانی به دست بیاوری. زیرا به تو کمک می کنند تا به جای فکر کردن، حضورِ آگاهانه را تجربه کنی و به سوی آن حرکت کنی. آنگاه “ندانستن” سبب آزارت نخواهد شد و آن را به آسانی می پذیری. این تغییر تو را به ماورای ذهن خواهد برد، زیرا که ذهن همیشه در تلاش برای نتیجه گیری از چیزها و تعبیر و تفسیر آنهاست. او از ندانستن می ترسد. برای همین، وقتی بتوانی با “ندانستن” راحت باشی، به این معنی است که به ماورای ذهن دست یافته ای. آنگاه نوعی دانستن بسیار ژرف که هیچ ارتباطی با تصورات ذهنی ندارد در تو بیدار می شود. خلاقیت های هنری، ورزشی، رقص، تعلیم، مشاوره و استادی و تسلط در هر زمینه ای نشان دهنده این است که ذهنِ فکر کننده یا نقشی در آن نداشته است و یا نقشی درجه دو داشته است. در این مواقع نیرو و هوشیاریی که بسیار بزرگتر از تو است، و در عین حال در ماهیت با تو یکی است، وارد عمل شده است. در این مواقع فرآیند تصمیم گیری وجود ندارد، عملِ درست و به موقع خود به خود از طرف تو رخ خواهد داد و تو کاری انجام نمی دهی.* تسلط بر زندگی مخالف کنترل داشتن بر آن است. تو هنگامی بر زندگی خود مسلط هستی که در هماهنگی با آگاهی برتر هستی. آگاهی برتر است که از طریق تو عمل می کند، حرف می زند و کارها را انجام می دهد. هنگامی که برای لحظاتی با یک خطر جدی روبرو می شوی جریان فکرت به طور موقت قطع می شود و در این لحظات تو معنای حضور داشتن، توجه داشتن و آگاه بودن را می چشی. حقیقت بسیار فراتر و فراگیرتر از آنست که ذهن هرگز بتواند آن را حتی درک کند. هیچ فکری نیست که بتواند حقیقت را در خود جای دهد، در بهترین حالت شاید بتواند به آن اشاره ای بکند. برای مثال فکر می تواند بگوید:” همه ی چیزها ذاتا یکی هستند.” این یک اشاره است و نه یک توضیح. فهمیدن این کلمات به این معنی است که در عمق درون خودت حقیقتی را که فکر به این شکل به آن اشاره می کند احساس کنی.
نیم نوشته
۲۰ارديبهشت
سی اصل بهتر زندگی کردن :30 فرمان به ضمیر ناخودآگاه:1- اصل یاد و اعتماد و اتکال به قدرت و یاری خداوند و حمایت او. 2- اصل خوبیداری و خودهشیاری و خودآگاهی. 3- اصل تغییر الگوها و ایجاد نشانه ها. 4- اصل خودیابی (من کیستم؟) 5- اصل احساس خودشایستگی، خودسالاری و احساس شخصیت. 6- اصل عدم مقایسه خود با دیگران. 7- اصل خودباوری و خودمحوری بعد از خدامحوری و خداباوری. 8- اصل داشتن هدف و برنامه در زندگی. 9- اصل تمیزی. 10- اصل تعریف از خود و دیگران. 11- اصل تشویق خود و دیگران. 12- اصل تعهد به خود و قول خود. 13- اصل نظم و انضباط کاری. 14- اصل عدم انجام خلاف و عذرخواهی بخاطر خلاف. 15- اصل دانش و تجربه. 16- اصل مدیریت زمان. 17- اصل اولویتها در زندگی اول از همه (مدیریت الویتها). 18- اصل اقتدار در مقابل ضعف. 19- اصل یقین در مقابل تردید. 20- اصل احساس رهبری و مدیریت. 21- اصل مسئوولیت پذیر. 22- اصل تبسم و لبخند. 23- اصل سلامت و نگهداری از جسم. 24- اصل ابراز عشق به دیگران. 25- اصل عدم تأخیر. 26- اصل قاطعیت و گفتن نه. 27- اصل عدم شماتت خود و دیگران. 28- اصل نگاه به دیگران. 29- اصل کمک و بخشایش به دیگران. 30- اصل ژست و حالت بدنی. نقل از تکنولوژی فکر دکتر آزمندیان .
نیم نوشته
۱۶ارديبهشت
سلام دوستان خوبم . به شدت احساس خوشبختی می کنم ... ترک هر عادت حس آزادی بی نظیری به آدم میده و فکر کن طی یک ماه نیکوتین و پرخوری رو کنار گذاشتم ... عضو یک انجمن دیگه هم شدم ... ارتباطم رو با انجمن خودمون بیشتر کردم ، هر روز خدمت می کنم ... حالا فکرشو بکن چقدر حس قشنگی دارم ... باهاتون به اشتراکش گذاشتم تا دوبل بشه ...
نیم نوشته
۱۳ارديبهشت
این مطلب زیبا از سایت بیتوته فقط واسه خالی نبودن بلاگ ... به خودتان نگاه کنید ، چقدر درگیر کارهای روزمره هستید ، چقدر از زندگی لذت می برید ؟ حتی زمان تفریح هم ذهنتان درگیر مشکلات و کارهایی است که باید انجام دهید ، اگر می خواهید از زندگی واقعا لذت ببرید ، همین حالا "فقط باشید" ... این همان بودن در زمان حال است ، بودن در لحظه !   این زمان حال است که دنیا را نجات می دهد. "اکهارت تول"   جمله ای که من همیشه استفاده می کنم اینست : " فقط باش" ، مثلا در جمله "بیا برویم به ساحل و فقط باش" ، یا" فقط در حال استراحت باش" ، "فقط بنویس" و....   وقتی درباره مفهوم این جمله از من می پرسند می گویم :" منظورم این است که من واقعا دوست دارم بنشینم و دنیا را تماشا کنم و فقط وجود داشته باشم بدون اینکه کسی از من توقعی داشته باشد ."   جایی خوانده بودم که به ما انسان باشنده می گویند نه انسان انجام دهنده، در طی چند سال گذشته همیشه سعی می کردم که درمسایل روزانه خودم ،حضور داشته باشم . این کار در دنیایی که دائما تعهدات و مسوولیت هایمان را یاد آوری می کند کار آسانی نیست. اما غیر ممکن هم نیست و کاملا ارزشش را دارد.   1. فقط بودن به معنای بی فایده بودن نیست این تنها یک کنایه است برای داشتن زمانی برای خود تا کمی به دور و بر خودمان تاملی داشته باشیم. مدتی طولانی فکر می کردم که برای بودن در لحظه باید مثل هنری دیوید تورئو از طلوع خورشید تا غروب آفتاب دم در بنشینم و هیچ کاری نکنم. ابتدا به نظر دلچسب می آمد اما قطعا عملی نبود و برای من خیلی زیاده روی به نظر می رسید. در حالیکه دوست داشتم صبح زود روی ایوان بنشینم و یک فنجان چای بنوشم و به صدای پرندگان گوش دهم ، همچنین دوست داشتم که پس از یک ورزش درست و حسابی پشت کامپیوترم هم کمی تایپ کنم.   نکته اصلی ، بودن در لحظه حال است . مهم نیست چه کاری انجام می دهم ، همانطور که آخرین شاهکارم را می نویسم،برای چند ثانیه به آرامی نفس می کشم و از آن دقایق لذت می برم ، از بودنم لذت می برم . در آن لحظه من یوگا یا حتی مدیتیشن نمی کنم فقط در حال کار هستم اما در همان لحظات کار هم زندگی می کنم .   2. در هر لحظه یک کار انجام دهید یادم می آید زمانی دوست داشتم چند کار را در آن واحد انجام دهم. من به توانایی خودم در انجام همزمان کارها افتخار می کردم. تماس های تلفنی پی درپی در حالیکه همزمان روی تردمیل ورزش می کردم. البته 100% مطمئن نیستم ولی فکر می کنم چندکاره بودن به نوعی اعتیاد آور است. به خودم فشار بیشتری می آوردم تا بتوانم چند کار را همزمان انجام دهم که منجر به بروز اشتباهات متعدد از سمت من شد. زمانی که چند کار را همزمان انجام می دادم، زمان سریعتر می گذشت!!   وقتی که روی یک مقوله تمرکز کنید و آنرا به خوبی انجام دهید آن کار را با خطاهای کمتر و سریعتر به اتمام خواهید رساند. علاوه بر این احساس کامل تر بودن می کنید. عبارت " امروز من همه جا هستم " جمله ای بود که من همیشه قبل از نگرش جدیدم زیاد استفاده می کردم . اما حالا بیشتر احساس می کنم آرامش دارم و خودم هستم.   3. هدف دار حرکت کنید ورزش کردن و یا رفتن به حمام حرکاتی اختیاری است. همه اینها کارهایی هستند که ما بوسیله حواس پنجگانه خود تا زمانی که بر روی کره خاکی هستیم ، انجام می دهیم. بعضی وقتها که مشغول ورزش کردن هستم ذهنم را آزاد می گذارم تا به هر جایی که دلم می خواهد پرواز کند .   متوجه شدم که این کار را در زمانهایی که مشغول خرید کردن ، آشپزی کردن و یا حتی مشغول دوچرخه سواری هستم نیز انجام می دادم.ذهنم آزادانه در گشت و گذار بود و بدنم کار دیگری انجام می داد ، با اجازه دادن به بدنم به حرکت ، بدون دخالت ذهنم همیشه خودم را به خطر می انداختم. پس از اینکه به خود می آمدم از اینکه اینقدر احمقانه رفتار میکردم شگفت زده می شدم!!   زمانی که در هنگام فعالیت ها و کارهای خود ذهنتان را درگیر می کنید بیشتر از قبل مسوول هستید. شما یکپارچگی و هماهنگی بیشتری در زمانی که منظم تر فعالیت می کنید خواهید داشت. این باعث می شود که آرامش بیشتری به عنوان یک موجود کامل داشته باشید. اثرات جنبی اینکار این است که شما نتایج بهتری بدون " انجام " هیچ کار اضافه ای می گیرید.   4- بیشتر باشید و کمتر انجام دهید بعد از اینکه لیست بلند بالای کارهایی که باید بکنم تهیه میشد، همیشه به خودم می گفتم حالا زمان سپری کردن وقتم با خودم فرا رسیده است. اما همانگونه که همه ما می دانیم لیست کارهایی که باید انجام دهیم تمام نمی شوند. همیشه کاری برای انجام دادن وجود دارد. جوری که باعث می شود شب از فکرش نتوانید بخوابید.   حالا لیست کارهایی که باید انجام دهم شامل چیزهایی از قبیل " فوق العاده بودن و رقصیدن مثل دیوانه ها " است. من بهترین روش را برای این کارهای متنوع در طول روز پیدا کرده ام . ولی چنانچه لیست شما شامل کارهای بزرگتری است، همین حالا شروع کنید .تا لطفی در حق خودتان انجام دهید.   چنانچه داخل یک اداره کار می کنید احتمالا نمی توانید برای یک پیاده روی طولانی برنامه ریزی کنید. اما می توانید یک قهوه بگیرید و یک پیاده روی کوتاه مدت را بیرون اداره داشته باشید. پس از آن می توانید برگردید سر کار و پروژه کاری خود را انجام دهید.   شاید بتوانید خودتان را در دفتر حبس وچراغها را خاموش کرده تا بتوانید 5 دقیقه کمی نفس بکشید. این کار یکی از محبوب ترین علایق من وقتی که از ساعت 9 تا 5 عصر کار می کنم، است . شما متوجه می شوید که اگر چنین لحظاتی را در طول روز برای خود فراهم کنید، میزان بهره وری شما در محل کار( در اینصورت رئیستان هم شکایتی نخواهد کرد) و در زندگی (همچنین لیست کارهایی که باید انجام دهید کمتر می شود)بیشتر می شود، درحالیکه در حقیقت کار کمتری نسبت به قبل انجام داده اید. و در نتیجه زمان و احساس سرزندگی بیشتری خواهید داشت.   5- سخت نگیرید چیزی که باید درک کنید این است که مقوله " بودن " همیشه در طول زندگی همراه ماست. من همیشه با این مساله که "چیزی نیست که نتوان انجامش داد" مشکل داشته ام. هر زمانی که من روی چیزی کار می کنم شوهرم به من می گوید " سخت نگیر" مهم نیست که چقد مساله پیچیده و یا جدی باشد، من هم دست می کشم و لبخند می زنم. این نصیحت خیلی خوبی است . تنها کاری که می توانید انجام دهید این است که کمی آرام شوید وهر کاری که می توانید انجام دهید، سخت نگیرید و از هر اتفاقی که قرار است بیافتد لذت ببرید. در این زمان معمولا ایده های بهتری به ذهنتان می رسد و کارها زودتر انجام می شود !!!   وقتی که به بیست سال ابتدایی زندگی ام نگاه می کنم. می بینم که چه زندگی شتابزده ای داشتم . یادم نمی آید که چه کار می کردم. اما اگر 5 سال قبل را در نظر بگیرم، یعنی زمانی که بیشتر روی مفهوم " بودن " می اندیشیدم شگفت زده می شوم چون بیشتر آن خاطرات را به یاد می آورم کوچک یا بزرگ. و هنوز هم همه چیز به درستی انجام می شوند!!
نیم نوشته
۱۱ارديبهشت
- صبحها و در تمام مدت روز از خودت بپرس چه کاری می توانم برای خودم انجام دهم که احساس خوشحالی نمایم - از خودت بپرس برای مراقبت از خودت چه باید بکنی ؟ - وقتی آزرده خاطر شده ای از خودت بپرس چه چیزی حالم را بهتر می کند ؟ -به خود دلگرمی بده و بگو من می توانم از عهد ه رویدادهای زندگیم به خوبی بر آیم و به همین ترتیب کارها روبراه خواهد شد .- وقتی اشتباهی می کنی به خودت بگو اشکالی ندارد کمی مکث می کنم و سپس دقت می کنم شاید چیزی از این اشتباه یاد بگیرم .- به خودت بگو همانگونه که هستی خودت را دوست داری .- تمام کارهای خوب و جالبی را که انتظار داری شخص دیگری برایت انجام دهد خودت انجام بده .
نیم نوشته
۱۰ارديبهشت
استادی به شاگرداش گفت اسم خودشون رو روی بادکنکی بنویسن همه اینکارو انجام دادند و تمام بادکنک ها درون اتاقی دیگر قرار داده شد. بعد از اون گفت که هر کس وقت داره بادکنک خودش رو ظرف 5 دقیقه پیدا کنه. همه به سمت اتاق  رفتن و با شتاب و هرج و مرج به دنبال بادکنک خود گشتن ولی هیچکس نتونست بادکنک خودش رو پیدا کنه. استاد دوباره اعلام کرد : این بار هر کس بادکنکی که برمیداره رو بده به صاحبش . طولی نکشید که همه بادکنک خودشون رو توی دستاشون داشتن . استاد گفت : این داستان زندگی ماست ... وقتی تنها به دنبال شادی خودمان هستیم به شادی نخواهیم رسید. در حالی که شادی ما ،در شادی دیگران است،  شما شادی را به دیگران ، هدیه دهید و شاهد آمدن شادی به سمت خود باشید.
نیم نوشته