رنجش
پنجشنبه, ۱ دی ۱۳۹۰، ۰۱:۴۸ ب.ظ
چقدر از طول روزمون رو در حالی می گذرونیم که داریم به رنجشمون از یکی فکر می کنیم ، حرص می خوریم ، تو خیالمون هزار بلا سرش میاریم و وقتی به خودمون میایم می بینیم اخممون تو همه و مدتهاست تو خودمونیم ... ؟
چقدر از طول روزمون رو به دعوا ها و درگیری ها و قهر ها و بحث هایی در مورد رنجشمون از دیگران می گذرونیم ؟
چقدر از خلوتمون رو با احساسات بد می گذرونیم چون از اطرافیانمون رنجش داریم ؟
چقدر از روابط قشنگمون رو فدای رنجش ها می کنیم ؟ با چند نفر قهریم ؟ از چند نفر متنفریم ؟
اینا رو گفتم چون یک جمله معجزه آسا رو می خوام نقل کنم :
توقعات ما بذر رنجش های ما هستند ...
دقت کن ! پشت هر رنجشی یک توقع نشسته ! من توقع دارم یکی تحویلم بگیره ! وقتی توقعم برآورده نمی شه فورا ازش رنجش به دل می گیرم ... نکته دردآور اینجاست که یادم می ره خودم رو جای اون بذارم و ببینم چرا این اتفاق افتاد ؟! یادم می ره از کی این توقع رو داشتم و توقع من بجا بوده یا نه ... توقع دارم دوستی بهم زنگ بزنه ! وقتی نمی زنه فورا هزارتا فکر میاد تو سرم ، اینکه دوستم نداره ، اینکه خودخواهه ، اینکه بی مسئولیت و بی تفاوته ، اصلا بی معرفته ... اما به این فکر نمی کنم که ممکنه در شرایط بدی باشه ، ممکنه مهمون داشته باشه ، ممکنه کاری دستش باشه ... و توقع بیجای من باعث میشه دوست خوبم رو برنجونم و اعصاب و لحظه های زیبای زندگیم رو به سادگی از بین ببرم ...
از وقتی به دنیای شما اومدم با این طرز فکر از خیلی ها رنجیده نشدم ! خیلی رنجش ها رو به دل نگرفتم ! وقتی گرفتم ، زودی رهاشون کردم و خیلی آرومتر از قبل از ورودم دارم زندگی می کنم ...
۹۰/۱۰/۰۱