تجربه ...
دوشنبه, ۵ دی ۱۳۹۰، ۰۱:۴۶ ب.ظ
تجربه قشنگی بود "سرماخوردگی ... " ! دوستی بهم ایراد می گرفت و می گفت چرا اینقدر از تجربه حرف می زنی : حقیقت اینه که اولا واسه کسی که تازه اومده به این دنیا ، همه چیز تجربه جدیده و واسه کسی که فقط این لحظه رو داره و توی توهم گذشته و آینده فرو نمی ره هر لحظه یک تجربه است .
درسای قشنگی از بیماریم گرفتم ... خدای مهربونم رو خیلی دوست دارم چون خودش بهم گفته "بعد هر سختی ، آسانی قرار داده " و چیزی که این دو رو به هم وصل می کنه "امیده" . اگه این سختی ها نبود که آسونی ها معنی نداشت .
لحظه هایی پیش اومد که مرگ رو احساس کردم ... و توی اون لحظه ها وقتی به جسمم نگاه می کردم انگار مال یه غریبه بود ... من این جسم نبودم ! ولی چقدر به این جسم وابسته ام ... تجربه های جالبی بود ، اینکه چقدر الان قدر سلامتی ام رو بیشتر می دونم . توی راه که می اومدم به چند تا گربه سلام کردم ، لبخند یه راننده منو به خنده انداخت ...
توی این بیماری فهمیدم چه دوستهایی دارم و چقدر دوستم دارن ... قدرت محبت و عشق رو فهمیدم . احساس امنیت رو با داشتن یه خدای مهربون و دوستای خوبم تجربه کردم . خدایا واسه همه چیز ممنونم .
۹۰/۱۰/۰۵