عینک جادویی !
جمعه, ۱۷ آبان ۱۳۹۲، ۰۵:۴۹ ق.ظ
عینک جادویی
فیلم کت جادویی رو یادتونه ؟!
می خوام ماجرای عینک جادوییم رو واستون تعریف کنم !!!
فروردین امسال بود ، برای تبریک عید رفتم خونه ی امیر دوستم ... نشسته بودم که عینکش رو روی میز دیدم و شیطنتم گل کرد ! عینک رو برداشتم و زدم چشمم تا باهاش شوخی کنم ... یک دفعه اتفاق عجیبی افتاد !
دنیا شفاف تر شد !!! واااای خدا ! چشمام ضعیف شده بود و خودم خبر نداشتم ! رفتم تو آینه و خودمو نگاه کردم ! چقدر عینک بهم می اومد !
تصمیمم رو گرفتم ! عینک خریدم ...
از فرداش که عینک رو زدم چشمم حس غریبی از خوش تیپی بهم دست داد ! اصلا انگار توی دنیای جدیدی قدم می زدم ! اصلا آدم ها شفاف تر شده بودن ، هوای مه آلود شهر هم شفاف و صاف شده بود ... حتی مانتیور کامپیوترم تمیزتر شده بود !
چندی بعد یه نگاه به گوشی موبایلم کردم ... قدیمی بود ...
با خودم گفتم پسر به این خوشتیپی ، حیف نیست گوشیش انقده بی کلاس باشه ! رفتم و هر طور بود یه گوشی بهتر خریدم ...
حالا شده بودم یه پسر خوش تیپ با یه گوشی باکلاس ... ولی یه چیزی کم بود ! همه مهندس صدام می کردن و من هنوز دانشگاه نرفته بودم ! تصمیمم رو گرفتم ، ثبت نام کردم واسه دانشگاه ... حالا شد !
شده بودم پسر خوشتیپی با یه گوشی باکلاس که دانشگاه هم میره ، ... ولی وقتی با اینهمه خوش تیپی و احساس مهندس شدن تو محله ای که خونم توش بود راه می رفتم حس خوبی نداشتم .
با خودم گفتم : "مهندس !!! " ، گوشی به این باکلاسی ، پسر به این خوشتپی ، حیف نیست تو این محله زندگی کنه ! رفتم و یه خونه توی مرکز شهر اجاره کردم ...
حالا شد !!!
خونه به محل کارم هم نزدیک شده بود ... کار ؟! راستی چرا من باید برای کسی کار کنم و رئیس داشته باشم ! تصمیمم رو گرفتم ، از شرکتمون جدا شدم ! من باید برای خودم کار می کردم !
...
خوب ! حالا هر کس توی هفت ماه زندگیش انقدر تغییر کرده دستاش بالا !!!!!
پ . ن : می خواستم وبلاگ از حالت خشک و رسمیش یه کم خارج بشه و منم استعداد داستان نویسیم رو امتحان کنم .
پ . ن 2 : این یک داستان واقعیست !!!!
۹۲/۰۸/۱۷