نیم نوشته

نیم نوشته های من

نیم نوشته

نیم نوشته های من

نیم نوشته

تجربیات 5 ساله ی من از زمانی که روی زمین فرود اومدم

طبقه بندی موضوعی
پیوندهای روزانه
۰۴بهمن
قدر امروزم با گذشته متفاوته ! امروز می دونم همه چیز تو این دنیا سر جای خودشه ، این افکار منه ، این منم که سر جای خودم نبودم ... امروز می دونم خیلی اتفاقا توی زندگی فرآیند هستن ، درخت یهو قد نمی کشه ، بچه یهو بزرگ نمی شه ، یهو یهو یهو... چیزی که همیشه دنبالش بودم که همه چیز یهو درست بشه . امروز صبر کردن رو خوب یاد گرفتم و دارم تمرین می کنم . صبر می کنم تا آنچه که براش تلاش کردم ثمر بده ، صبر می کنم و به اطرافیانم فرصت رشد می دم ، فرصت ابراز وجود و احساسات ... امروز وسط حرف کسی نمی پرم ، خیلی کم تاکسی دربست می گیرم !!! صبر می کنم تا نوبتم بشه ... صبر سرعت و استرس روزها رو کم می کنه و آرامش امروز من حاصل همین صبره ...
نیم نوشته
۰۳بهمن
یه روز دیگه گذشت ... پر از درسهای جدید . قشنگه که زندگی عین مدرسه می مونه وگر نه چقدر روزها تکراری می شدن ... دیروز گفتن احساسم رو تمرین کردم . چقدر سخت بود و چقدر احساس سبکی بهم داد . حمل کردن احساسات ، رنجشها ، ترسها یکی از کارهاییه که مردم انجام می دن و نمی دونن چقدر سبک شدن زیباست ... دیروز یاد گرفتم توقعاتم از مردم رو پایین تر بیارم ، همه نمی تونن مثل من فکر کنن ، همه نمی تونن مثل من ببینن و شاید زیبایی دنیا توی همین نکته است . تفاوت ها . معیارهای ما با هم فرق می کنه ، شاید من دوست داشته باشم با کسی دوست باشم یا زندگی کنم که روحش قشنگ باشه ، کسی که بفهمه ، کسی که فرق کنه و شاید دیگری دوست داشته باشه با کسی دوست باشه که کت و شلوارش اتو داشته باشه ، مدرک تحصیلی داشته باشه ، ماشین داشته باشه . کی میتونه بگه کدوممون اشتباه می کنیم ؟ حقیقت اینه که اشتباهی در کار نیست ... هر کس زندگی خودش رو زندگی می کنه ، دردهای خودش رو تجربه می کنه و رشد خودش رو احساس می کنه ... دیروز ... چقدر طولانی بود ، دقیقه هاش قدر ساعت می گذشت ! ایمان پیدا کردم که زمان رو من می سازم ، نه ساعت . دیروز یاد گرفتم که نمی تونی هم آرامش رو بدست بیاری ، هم به زور با کسی شریک بشی ... دیروز صبر رو تمرین کردم ، اینکه خواست خدا هر چی که باشه همون می شه ... چه روزی بود دیروز .
نیم نوشته
۰۲بهمن
نمی خوام از خودم بت بسازم ... نمی خوام پیش همه اونقدر خوب باشم که خودم نباشم . من ترکیبی از نقاط ضعف و نقاط قوتم و تفاوتم با بقیه اطرافیانم در دو چیزه . اولی اینکه می دونم دارم کجا می رم و چکار می کنم ، مشتاق و جستجو گرم  . دوم اینکه در هر لحظه سعی می کنم که نقاط قوتم قوی تر و نقاط ضعفم ضعیف تر باشه ... همین ! من تازه اومدم روی زمین شما ... پس ترجیح می دم شروع نکنم به نقاب زدن . امروز احساسای نیما رو زیاد دوست نداشتم . نیما نمی تونه به خاطر ترساش جایی که خیلی راحت باید حرفشو بزنه ، احساسشو بیان کنه . نیما هنوز از شکستن می ترسه ، از رد شدن می ترسه ، از نگاه شماتت آمیز می ترسه ... و اینهمه ترس رو ساعتها حمل می کنه ... امروز خوب هم بودم ، شاد هم بودم ، شعر هم گفتم ... اما دارم خودم رو شماتت می کنم . تا بزرگ شدن و بیدار شدن راه درازی پیش رومه . من براش هر روز دعا می کنم ، شما هم برای نیما دعا کنید .
نیم نوشته
۲۸دی
واقعا چقدر خودتو دوست داری ؟ چقدر به خودت احترام می ذاری ؟ چقدر به خودت می رسی ؟  واقعیت اینه که بسیاری از مشکلاتی که توی زندگی تحمل می کنیم به خاطر اینه که خودمون رو واقعا دوست نداریم . همیشه همه اطرافیان برامون مهم هستن ولی خودمون آخرین اولویتیم ... امروز من خودم رو دوست دارم ، به چیزی که هستم افتخار می کنم ، به خودم می رسم ، توی آینه به خودم سلام می کنم . هفته یک روز رو برای خود خودم کنار گذاشتم ، نیما رو به کوه می برم ، گاهی سینما ، گاهی یه قهوه دعوتش می کنم ... دارم نیما رو می شناسم و باهاش آشتی می کنم .  امروز می دونم تا وقتی عاشق خودم نشم ، عشقم به هر کس و هر چیز دیگه توهمی بیشتر نیست . تا وقتی به خودم کمک نکنم ، کمک کردن به دیگران خیال باطلیه .
نیم نوشته
۲۷دی
گمشده‌ی همیشگی ما آرامشه ... آرامش می تونه جای خالی‌ای که توی زندگی و وجودمون احساس می کنیم رو پر کنه ، آرامش می تونه لذت بخش ترین تجربه زندگی باشه ... تا اینجا که بدیهی به نظر می رسید . ولی چی می تونه آرامش رو به ما ببخشه ؟ جواب ممکنه لذت باشه ؟ ولی ما حتی لذت رو برای احساس آرامش می خوایم یعنی رابطه ی این دوتا برعکسه ! آرامش به آدم لذت میده . هر چه که توی بیرونمون گشتیم پیدا نکردیم ، هر که گشت پیدا نکرد ... چیزی که اون بیرون نیست رو نمی شه اون بیرون پیدا کرد ! پس آرامش کجاست ؟ ساده ترین چیزها گاهی ندیده گرفته می شن : آرامش یه احساس درونیه و تنها از درون ایجاد می شه ! آرامش به هیچ عامل خارجی وابسته نیست ! آرامش واقعی رو می شه در روحانیت (معنویت ، روح گرایی یا هر چیزی که اسمش رو می ذاری ) پیدا کرد .  وقتی طریق درست معنوی رو پیدا کنی و شروع به عمل کردن می کنی می تونی پولدار بشی ، پر قدرت بشی ، موفق بشی و شاد باشی ، آرام باشی ، عاشق باشی ... با انتخاب یه طریقه درست زندگی ، آرامش خودش به زندگی ات می آد ، از دردسر هایی که مردم شتابزده امروز دارن رها می شی ، عاشقانه فکر می کنی ، عاقلانه عمل می کنی ، زندگی ات سراسر لذت و موفقیت می شه ... فقط دیدگاهت رو تغییر می دی و در راستاش عمل می کنی ... من یه طریقه زندگی واسه خودم دارم که به یه طریق معنوی ختم می شه ! یه طریق دوازده مرحله ای ...
نیم نوشته
۲۶دی
تا حالا فکر کردی اینهمه که در تمام زندگیمون می دویم ، قراره به کجا برسیم ؟ اینهمه کار و زحمت و فشار و استرس و غصه برای چیه ؟ رسیدن به رفاه ؟ لذت ؟ آسایش ؟ ولی رفاه ، لذت  و آسایش رو برای چی می خوایم ؟ من آدمای زیادی رو دیدم که اینها رو دارن و باز راضی نیستن و دنبال بیشترش می گردن ! ما به دنبال "آرامش" می گردیم ... و جالبه که خودمون فراموش می کنیم . فراموش می کنیم که تنها داشته ما اینجا و الانه ... فراموش می کنیم جلوی چشممون آدمهایی هستن که اونی که ما داریم دنبالش می گردیم رو دارن و به آرامش نرسیدن ! فراموش می کنیم که دور و برمون آدمهایی هستن که آرامش دارن ولی مثل ما خودشون رو برای رسیدن به پول نمی کشن ! داستان زیبایی یادم اومد: لذت زندگی   یک تاجر آمریکایى نزدیک یک روستاى مکزیکى ایستاده بود که یک قایق کوچک ماهیگیرى از بغلش رد شد که توش چند تا ماهى بود! از مکزیکى پرسید: چقدر طول کشید که این چند تارو بگیرى؟ مکزیکى: مدت خیلى کمى ! آمریکایى: پس چرا بیشتر صبر نکردى تا بیشتر ماهى گیرت بیاد؟ مکزیکى: چون همین تعداد هم براى سیر کردن خانواده‌ام کافیه ! آمریکایى: اما بقیه وقتت رو چیکار میکنى؟ مکزیکى: تا دیروقت میخوابم! یک کم ماهیگیرى میکنم!با بچه‌هام بازى میکنم! با زنم خوش میگذرونم! بعد میرم تو دهکده میچرخم! با دوستام شروع میکنیم به گیتار زدن و خوشگذرونى! خلاصه مشغولم با این نوع زندگى ! آمریکایى: من توی هاروارد درس خوندم و میتونم کمکت کنم! تو باید بیشتر ماهیگیرى بکنى! اونوقت میتونى با پولش یک قایق بزرگتر بخرى! و با درآمد اون چند تا قایق دیگه هم بعدا اضافه میکنى! اونوقت یک عالمه قایق براى ماهیگیرى دارى ! مکزیکى: خب! بعدش چى؟ آمریکایى: بجاى اینکه ماهى‌هارو به واسطه بفروشى اونارو مستقیما به مشتریها میدى و براى خودت کار و بار درست میکنى... بعدش کارخونه راه میندازى و به تولیداتش نظارت میکنى... این دهکده کوچیک رو هم ترک میکنى و میرى مکزیکو سیتى! بعدش لوس آنجلس! و از اونجا هم نیویورک... اونجاس که دست به کارهاى مهمتر هم میزنى ... مکزیکى: اما آقا! اینکار چقدر طول میکشه؟ آمریکایى: پانزده تا بیست سال ! مکزیکى: اما بعدش چى آقا؟ آمریکایى: بهترین قسمت همینه! موقع مناسب که گیر اومد، میرى و سهام شرکتت رو به قیمت خیلى بالا میفروشى! اینکار میلیونها دلار برات عایدى داره ! مکزیکى: میلیونها دلار؟؟؟ خب بعدش چى؟آمریکایى: اونوقت بازنشسته میشى! میرى به یک دهکده ساحلى کوچیک! جایى که میتونى تا دیروقت بخوابى! یک کم ماهیگیرى کنى! با بچه هات بازى کنى ! با زنت خوش باشى! برى دهکده و تا دیروقت با دوستات گیتار بزنى و خوش بگذرونى!!! داستان اینقدر قشنگ بود که باقی حرفام رو می ذارم توی پست بعدی ... اینکه چطور می شه این آرامش رو پیدا کرد ...
نیم نوشته
۲۴دی
روابط ما آدمها بر چه اساسیه ؟ معنی دوستیهامون چیه ؟ آیا عشق رو می شناسیم ؟چند بار عشق رو با سایر احساسات اشتباه گرفتیم ؟ چند بار هدفمون از برقراری یه رابطه سواستفاده بوده ؟ چقدر به دوستهامون فکر می کنیم ؟ چقدر عشق دادن بلاعوض رو تجربه کردیم ؟ ... اینها سوالایی هستن که منو توی فکر برد ، مجبور شدم روابطم رو آنالیز کنم و یه الگوی تکراری رو توی دوستیهام پیدا کنم و اصلاحش کنم ... امروز نوع جدیدی از دوستی رو دارم تجربه می کنم که به زندگی ام معنای جدیدی داده ... من و دوستهای جدیدم با هم هیچ داد و ستد مالی نداریم ! حتی یک شکلات هم که برای هم بخریم پولش رو با هم حساب می کنیم !!! اما رابطه ما حول محور رشد می چرخه ، توی چنین رابطه ای هر کس بیشتر ببخشه ، شادتر و راضی تره . به هم کمک می کنیم و هیچ چیزی از هم نمی خوام ... رابطه ای بر پایه عشق بلاعوض ... بعدها بیشتر درباره اش می خونید .
نیم نوشته
۲۲دی
نیم نوشته
۲۲دی
امروز درکی بهم دست داد که اونقدر بدیهی ولی مهمه که هنوز واسه خودم مبهمه ، پس تند تند فقط می نویسم : داستانی رو نقل می کنم که به این مبحث بی ارتباط نیست : دو تا راهب می خواستن به مراقبه بپردازن که هوس کردن سیگار بکشن ، ولی قبلش باید از استادشون اجازه می گرفتن ! جداگانه پیش استاد رفتن و برگشتن . استاد به یکی شون اجازه داده بود و به دیگری نه ! تعجب کردن ، و سوالاشون به استاد رو نقل کردن : یکی گفته بود استاد می تونم در حال سیگار کشیدن مراقبه کنم ؟ و استاد گفته بود بله ! و دیگری پرسیده بود استاد می تونم در حال مراقبه سیگار بکشم ؟ استاد گفته بود نه ... درک امروز من اینه : همزمان نمی شه با تمام فکر و ذکرت دنبال هوسها و لذتها باشی و دنبال خواسته های دلت بری و همون لحظه انتظار داشته باشی عاشق زندگی، خدا ، مسیر روحانی ات هم باشی ، از لحظاتت ، زندگی و عشق ورزیدن به جهان هم لذت ببری و نشئگی معنوی ات رو حفظ کنی و رشد کنی ! ظاهرا بدیهیه ولی وقتی درد آور می شه که تمام فکر و ذکرت مثلا دنبال برقراری یه رابطه است و با خودت می گی چرا حالم خوب نیست ؟ چرا نمی تونم با خدا (طوری که درکش می کنم ) ارتباط برقرار کنم ، چرا رنگ زندگی تغییر کرده ... به سادگی : در حالی که تمام فکرت دنبال لذته ، نمی تونی به روحانیتت هم برسی و ازش لذت ببری ولی وقتی ذهنت دنبال روحانیته و داری ازش لذت می بری  می تونی از باقی دنیا و لذتهاش هم لذت ببری ! یه تبصره هم داره : اگه به روشنیدگی نزدیک باشی ، اگه روحت کمی از خواب بیدار شده باشه ، لذتهایی که با وجدانت ، اصولت و اعتقاداتت منافات داره در هیچ حالی دیگه نمی تونه بهت حال بده ...
نیم نوشته
۲۱دی
یکی از درسهای بزرگی که توی 16 ماهی که به زمین اومدم این بود : رشد روحانی (معنوی) آدمها یا رو به بالاست یا رو به پایین و سکونی در کار نیست !  حقیقت داره ! من در هر لحظه یا در حال بهتر بودنم یا بدتر بودن ! به همین سادگی . یا اوج می گیرم ، یا سقوط می کنم . من خودم رو متعهد به مسیری به نام "به‌بودی " کردم . اینکه در هر روز ، هر ساعت ، هر لحظه بهتر از قبلم باشم . در هر لحظه بهترین کاری که می تونم رو انجام بدم ... من در این دنیا محکومم به خوب بودن ! لذت بردن و زیبا شدن .
نیم نوشته