چقدر قشنگ گفت دوستی ...
زمانی نیمه ی خالی لیوان رو می دیدم ... بعد از بیست سال موفق شدم نیمه ی پر لیوان رو ببینم ... و حالا که بیست سال گذشته فقط لیوان رو می بینم ... یک لیوان فقط یک لیوانه ... برچسب های ذهنی ما اون رو پر و خالی قضاوت می کنه ...
چقدر قشنگ گفت دوستی ...
زمانی نیمه ی خالی لیوان رو می دیدم ... بعد از بیست سال موفق شدم نیمه ی پر لیوان رو ببینم ... و حالا که بیست سال گذشته فقط لیوان رو می بینم ... یک لیوان فقط یک لیوانه ... برچسب های ذهنی ما اون رو پر و خالی قضاوت می کنه ...
عزیزانم ، تصمیم جدیدی گرفتم ... بزودی سایتی راه اندازی خواهم کرد و در آن تجربیاتم رو اونجا با شما در میان خواهم گذاشت .
قراره اونجا تمامی سوالات دوازده قدم معجزه آسا رو کار کنیم ... در کنارش با قوانین غیبی هستی آشناتر بشیم ...
برام دعا کنید...
آدرس سایت بهبودی 12steps.ir خواهد بود .
دیروز تلنگری از دوستی به این فکر فروبرد منو که چرا اینهمه ساله دیگه نمی نویسم...؟
و اگر نوشته های من تأثیری در زندگی یک نفر ، حتی فقط یک نفر داشته باشه ، من رسالتم رو انجام دادم ... پس از این به بعد باز هم من رو اینجا خواهید دید (ان شاءاله)
زندگی من چند ماهه بطرز شگفت انگیزی تغییرات جدیدی کرده ... و وقتی نگاه می کنم علتش رو یک تغییر در عملکرد می بینم بنام برنامه ریزی روزانه !
برای خودم یک برنامه ی کوچک ساده گذاشتم که تمام قسمتهاش هر روز باید تیک می خورد !
کار کردن زبان اسپانیایی (حتی اگه شده 5 دقیقه)
خدمت کردن به دوستانم
تماس گرفتن با دوستان دیگرم
کارم
پیاده روی
تمرینات خودسازی
مراقبه
پایبندی کامل به رژیم غذاییم
کار
رسیدگی به خانواده
شرکت در یک جلسه
به همین سادگی ! اما نتیجه معجزه آسا بود . از شش ماه پیش که این شیوه رو شروع کردم ، نتیجه بی نظیره ... اسپانیاییم بشدت رشد کرده و آنچه تا حالا آموختم انگار که زبان مادریه و راحت می فهمم ، بخاطر اون دو ارتباط معنوی با دوستانم حالم شش ماهه که عالی و عالی تره . در کارم بواسطه ی اون قسمت کار و تمرینات خودسازی آنچنان رشد کردم که طی شش ماه درآمدم به لطف خدا حداقل سه برابر شد .
با خانوادم رابطم همچنان بی نظیره ، حضور در جلسه ، مراقبه و پیاده روی آرامشم رو صد چندان کرده . و جالبه که بخاطر پیاده روی و پایبندی به رژیمم وزنم بطرز بی نظیری کم شده و امروز بالاخره به اولین وزن ایده آلم رسیدم !
این همه تغییر به خاطر یک پایبندی ساده .
فقط برای امروز برنامه ای خواهم داشت و سعی خواهم کرد به بهترین وجه ممکن به آن عمل کنم .
امروز که بیدار شدم گویی چیزی در من زنده شده بود ... دیروز الهامی داشتم مبنی بر نوشتم (نه اینجا که روی کاغذ و در مورد خودم ) ، امروز اومدم و شروع کردم ... باز دریافتی داشتم از دیدن دفتر 9 سال پیشم که از آرزوهام گفته بودم ... و خصوصیات اخلاقی ای و رفتاری ای رو دیدم که هنوز 9 ساله با منه ، برای از بین بردنش کاری نکردم و باز دیدگاهی داشتم که آنچه من رو روی زمین قفل کرده همینهاست و دست بردم به قلم که بنویسم ...
نمایی از خودم دیدم که صدها کیلو آشغال بهم چسبیده و سالهاست دارم بدون اینکه بدونم حملشون می کنم ...
شروع کردم به نوشتن ازشون و اتفاق غریبی افتاد ... سردرد ... چشم درد ... بدن درد ... کمر درد ... کوفتگی ... و خواب آلودگی به حدی که الان مجبورم شرکت رو تعطیل کنم و لحظاتی بخوابم چون چشمام جایی رو نمی بینه ..
و ایمان آوردم کسی در من هست که کمر به نابودی ابدیتم بسته ... کسی که این سالها این پرده رو روی چشمهام کشیده ... کسی که به محض فکری برای تغییر شروع به مخالفتهای ذهنی ، پرت کردن حواس و اگه ناموفق باشه فعالیت رو جسمم می کنه ...
امروز می بینمت و چون توانی در مقابلت ندارم دست خداوند رو می گیرم و مقابلت می ایستم ...
امروز آدم دیگه ای میشم ...
امروز به درکی رسیدم که درد زیادی رو بابتش کشیدم ... نتیجه ی بیش از هفت سال تجربه ...
به تیتر این پست فکر کنید ...
به سادگی بگم :
این همه هیاهوی خود ساخته ، اندرون من چیست که همه چیز را به واژه بدل کرده است ؟
و واژه ... این دسیسه ی ذهن ، که چون زنجیری روح را به اسارت گرفته است
از کجا آمده ام ؟ ... واژه ، واژه ، واژه
به کجا می روم ؟ ... واژه ، واژه ، واژه
من نه آمده ام ، نه می روم ! من هستم !
و درک این هستندگی چقدر مشکل می نماید در مفهوم ساختگی زمان ... و حتی مکان
جایی برای رفتن نیست ... کاری برای انجام نیست ...
تنها سکوت است و سکون و مراقبه ... و درک ابدیت اکنون ...
یک بیماری رو همراه دارم که یکی از علائمش داشتن آگاهی و نداشتن عملکرده !!!
درد آوره که بدونی و عمل نکنی ... انگار که توی این دنیا تو ناظری و دستات با طنابی نامرئی بنام بیماری بسته شده باشه ...
آگاهی ای که بیدارم نکنه ، گهواره ایه که خوابم می کنه ..
یکی از مشهودترین و مهم ترین قوانینی که تجربه کردم قانون عمل و عکس العمله ... در این جهان من نمی تونم بدی کنم و انتظار خوبی داشته باشم ، نمی تونم کار نکنم و انتظار روزی داشته باشم ، نمی تونم بد اخلاق باشم و انتظار مهربانی داشته باشم ، نمی تونم خیانت کنم و انتظار وفا داشته باشم ...
حالا بریم ببینیم این قانون رو کجاها میشه دید در بین بزرگان ...
آنچه من خودم با دوستانم در میون میذارم بیت زیبای "این جهان کوه است و فعل ما ندا"ی مولاناست ... خیلی زیبا و ساده گفته ...
توی وبلاگ یه موضوع به نام قوانین غیبی هستی باز کردم ... می خوام در مورد قوانینی که تجربه کردم ( و شما خواننده ی گرامی اگه تجربه ی شخصی ای در مورد این قوانین دارید ) در این مطالب بازگو کنیم و بیشتر باهاشون آشنا بشیم ... امیدوارم ذره ای در رسیدن به شادکامی ، آرمش ، خوشبختی ، موفقیت و عاقبت به خیری به هممون کمک کنه ...