نیم نوشته

نیم نوشته های من

نیم نوشته

نیم نوشته های من

نیم نوشته

تجربیات 5 ساله ی من از زمانی که روی زمین فرود اومدم

طبقه بندی موضوعی
پیوندهای روزانه

۱۵ مطلب در اسفند ۱۳۹۱ ثبت شده است

۲۶اسفند
خوب خوب خوب ... دوستان گلم ، دم عیدی کلاس قدم ما هم تعطیله و پشت پنجرش نوشتیم تا اطلاع ثانوی رفتیم خونه تکونی ... دوست دارم از عید بگم . این عید چه فرقی با باقی روزهای خدا داره ؟ اینهمه ذوق و اشتیاق برای چیه . حس من اینه که همه ی آدمها دوست دارن نقطه ی عطفی داشته باشن و شروع کنن یه جور دیگه بودن ... عید همیشه برا ما اینجوره که "ایشالا سال جدید ... " ولی مگه امسال چی نداره که سال جدید داره ؟ مگه الان چشه که باید وایسم سال نو بشه بعد یه سری کارها رو انجام بدم ... مگه نمی گن "روزی که در اون گناه نکرده باشی عیده " ... سری به وبلاگم تو سال گذشته این موقعا زدم ، تا 25 اسفند نوشته بودم ، یه نوشته واسم جالب بود (چقدر خودم برا خودم غریبم و قریب ... ) مستقیم نقلش می کنم ... امروز پیام قشنگی از خدا گرفتم ... همیشه در حال جستجو هستم ... همیشه دنبال عامل خارجی برای بهتر شدن حالم ، دنبال عشق ، لذت ، آرامش و همه رو اون بیرون جستجو می کنم .  امروز می دونم خیلی از چیزهایی که در بیرون دنبالشون می گردم بطور بالقوه در وجود خودمه ... فراموش کردم که وجودم پر از عشقه ، لذت بردن هنر منه و آرامش اولین چیزیه که خدا در قلبم قرار داد و خودمم که پنهانش کردم ... نمی خوام دست نیازم به اطرافم دراز باشه . به خودم عشق می ورزم ، از زندگی ام لذت می برم و آرامش رو تجربه می کنم .
نیم نوشته
۲۲اسفند
مبحث عجز یکی از مهم ترین مباحثیه که سر انجام ما رو به سمت تسلیم و کمک گرفتن می رسونه ... و این مبحث خیلی جاها باعث سوء تفاهم شده (یکی از مسئولین حوزه ی موادمخدر مهمونم بود و نمی دونست من با دوازده قدم در تماسم ، می گفت این انجمن معتادان گمنام میگن ما در مقابل اعتیاد عاجزیم !!!! ولی توی چین یه انجمنی اومده میگن ما اصلا هم عاجز نیستیم !!! (چینی ها دوازده قدم نساخته بودن که ساختن ! )) ناتوانی (عجز)  یعنی چی ؟! یعنی جایی که قدرت در دست من نباشه و زورم "به تنهایی" به چیزی نرسه !  ببه نظر من عجز به خودی خود نه چیز بدیه (و نشانه ی فلاکت و بدبختیه ) و نه چیز خوبیه (که بشه بهانه ی خیلی کارها و چیزها ! ) ... مثال واسه آدم عادی ها : یه آدم عادی در مقابل یک پلنگ آدم خوار عاجزه ! به همین سادگی ! خوب این عجز باعث میشه نره بشینه تو قفس این پلنگ و آواز بخونه ! می فهمه باید کجا ها از پلنگ پرهیز کنه ! می دونه اگه باید در مقابل یه پلنگ قرار بگیره تنها نباشه ، ابزار محافظتی داشته باشه ، یه تفنگ داشته باشه ، راه حل خوابوندن پلنگه (مثل یه لالایی پلنگ خواب کن ! ) بلد باشه ... خوب ! به همین سادگی کسانی که درگیر بیماری اعتیاد هستن هم در مقابل بیماریشون عاجز هستن ... هر کی زورش به افکار بدش میرسه دستش بالا !!! هیشکی زورش به افکارش نمی رسه ... راه حل (لالایی پلنگ خواب کن ! ) بها ندادن به این افکار ، رعایت اصول ، دعا ، زندگی سالم و در مسیر برنامه و در راستای خواست خداست تا افکار بخوابن ... و به عمل تبدیل نکردنشونه ... هر کی می تونه نخواد اطرافیانش رو تغییر بده دستش بالا !!! هر کی می تونه وسوسه های مختلف لذت سراغش نیاد دستش بالا !!! هر کی می تونه عصبانی نشه و عصبانیت به همش نریزه دستش بالا !!! هر کی می تونه ... امروز انگار فازم فاز عجیب غریبیه ! تا بیشتر سوتی ندادم بقیش رو بذارم واسه یه وقت دیگه ....  حالا همگی دس دس دس ... (مبحث خیلی جدی بود مجبور شدم یه نمه طعم طنز بش بدم تا خوب جا بیافته و دوستمون نره از چین انجمن دوازده قدمی غیر عاجز بیاره ! )
نیم نوشته
۲۲اسفند
می خواستم در مورد سوال بنویسم ولی یاد زمانی افتادم که هر تجربه ی تازه ای رو تو وبلاگ در میون میذاشتم ... شاید تجربه ها برا خودم تازه نباشه ولی دوستانی دارم که شاید این تجربه ها به دردشون بخوره ، پس دو تا تجربه از امروز : اولیش : با انرژی خیلی زیادی راهی محل کار شدم و در حال دعا و مراقبه بودم ... توی تاکسی ای نشستم که یه گوله انرژی منفی بود ... از اون آدمهایی که تمام عمرشون وقتی به چراغ میرسن قرمزه (بس که میگن بد شانسن ... ) و اونقدر انرژی از من گرفت که کاملا حسش کردم ... پس ادمهای مثبت رو پیدا کنیم و باهاشون نشست و برخاست کنیم ... دومیش : یه گربه ی سیاه پشمالو دیدم ، رفتم پیشش و گفتم "شلام پیشی ژشت شیاه ملوش پشمالو !!!1 " (تقریبا عادت دارم به گربه ها سلام کنم ، بهم حس خوبی میده ) بعد یادم افتاد هفته ی پیش یکی از دوستام ساعت 7 صبح توی شرکتشون با یه گربه ی سیاه پشمالو مواجه شده بود و بعد از جیغ و گریه و فرار و احساس ترس و وحشت و انزجار و ... ساعت 9 موفق شد از یه نیروی کمکی (که ساعت هفت صبح با تلفن گریه آلودی مبنی بر درخواست کمک از حضور یک هیولای سیاه و کثیف و ترسناک با دندانهای تیز  از خواب بیدار شده بود) کمک بگیره و نجات پیدا کنه ... نکته اینجاست : گربه از نظر من موجودی ملوس ، بی آزار ، دوست داشتنی ، با مزه و نازه ... پس سلام کردن به یه گربه حال منو خوب می کنه ... و برای دوست گربه موجودی ترسناک ، کثیف ، با دندونهای تیز و موهای کثیف و چشمای وحشت آور و ... است پس می تونه روزش رو خراب کنه ... همه چیز به نگاه ما مربوطه ... خوب ! توی پست بالایی بریم سراغ سوال بعدی ... عجز ...
نیم نوشته
۲۱اسفند
1- من دقیقا در برابر چه چیزی ناتوان هستم ؟ (مفهوم عجز ) . قراره با هم این سوال رو کار کنیم ...
نیم نوشته
۲۱اسفند
دوستای خوبم ، حضورم که کمرنگ شده ، حضورتونم که کمرنگ شده ... دلم هم براتون تنگ شده !
نیم نوشته
۱۹اسفند
سلام دوستان ، علت نبودنم و اینکه بهتون کم سر میزنم یا فرصت نمی کنم نظر بذارم فشار کار آخر ساله که وحشتناک شده ... ولی به یادتونم .  آخر خط این بیماری ... آخر خطی که منو به سمت مسیر آرامش کشوند چی بود ؟ (خو معلومه ! اون بالا نوشتم دیگه !!! ) یأس و انزوا ... وقتی هر کاری می کردم غلط در می اومد ... وقتی هر راهی می رفتم به خسارت به خودم و دیگران ختم می شد ، وقتی موفقیت تو زندگیم مفهومی نداشت ، وقتی نگاه همه به من بخاطر رفتارهای سرشار از نقص و بیماری برگشت ، وقتی اعتماد به نفسم رو بخاطر شکست های پی در پی از دست دادم (که این شکست ها حاصل تکرار اشتباهاتم ، بها دادن به بیماری و نواقصم بود ) ، وقتی اطرافیانم رو به خاطر خساراتی که (اعم از مادی ، روحی ، عاطفی ، معنوی و ... ) می زدم از دست دادم ، وقتی که ... به آخر خط رسیدم . تمام آرزوم مرگ بود ... و درد آور بود که نمی دونستم از کجا دارم میخورم و هر راهی رو که انتخاب می کردم به سرانجامی نمی رسید ... خداوند دستم رو گرفت و منو با مسیر آرامشم آشنا کرد ، با دوازده قدمی که به من گفت اعمال من حاصل افکارمه و فکر من بیماره ... و این بیماری قابل کنترله ، و این بیماری از عادتها و نواقصم سوخت میگیره ... و کسانی هستند که در این مسیر کنارم باشن ... و اینطور بود که از یأس و انزوا درومدم . اما تجربش رو دارم که به محض اینکه از اصول و مسیر خارج میشم ، به دستور بیماری به گوشه ای می خزم و منزوی می شم و یأس به سراغم میاد ... یعنی این آخر خط میتونه خیلی زود به سراغم بیاد ... امروز من امیدوارم و با دوستانی که حمایت معنویشون آروم و محکمم می کنه دارم مسیر آرامشم رو می پیمایم . تجربه ی شما در این مورد چیه ؟
نیم نوشته
۱۶اسفند
:-)
نیم نوشته
۱۴اسفند
ببخشید دوستان ، اونقدر شلوغم که مغزم کشش خوندن و نوشتن رو از دست داده ! مطالبی که گذاشتم از ایمیل کامران عزیزم بود و حتی خودم کامل نخوندمشون ! (حالا قشنگ بودن ؟!) درک من از سوال آخر انکار : یه مثال میزنم واسه بخش اولش . روزگاری مغازه ای زدم که زیاد هم موفق نبود ، روزی دزد مغازم رو زد و همه چیز از بین رفت و من خودم رو آدم بد شانس و نا موفق نامیدم و همواره هر وقت فکر راه اندازی کسب و کار جدید به فکرم میرسه یاد بدشانسیم می افتم . اصل ماجرا : وقتی که من ساعت 11 می رفتم سر کار ، مشتری هام رو از شدت بدقولی سرویس کرده بودم ، سرمایه رو مثل احمقها دادم یک وسیله ی خاص نا کارآمد خریدم و ... خوب معلومه که نا موفق بودم ... و وقتی سهل انگار بودم ، حتی یک قفل کتابی برای مغازه نخریدم (دزدگیر پیشکشم ! ) خوب معلومه که آقای دزد میاد مغازه رو جمع می کنه و به بیماری من میخنده ... پس من مجموعه ای از نواقص بودم که یه کار رو شروع کرده بودم ! (تنبلی ، بد قولی ، بی مسئولیتی ، بی خیالی ، وقت نشناسی ، عدم سلامت عقل ، طمع ، بدون مشورت و ... ) خوب معلومه که باید شکست می خوردم . اما بیماری من امروز به واسطه ی نتیجه ی شکست گذشته می خواد منو از حرکت و رشد و پیشرفت نگه داره ... اینم یه جور مقایسست که باعث میشه با قبل انجام بدم ! ولی امروز من خوش قول ، تلاشگر ، مسئولیت پذیر ، با کمی سلامت عقل و مشورت و حمایت معنوی و کلی داشته ها هستم .... (همچین خالی بندی ای از من بعید بود !!! خوب کمی از هر کدومشون هستم ... ) پس قرار نیست شکست های گذشته تکرار بشه ... امروز ترسهام رو حمل نمی کنم ، مشارکتشون می کنم ، بررسیشون می کنم و جلوی رشد منو نمی گیره ... امروز "عاقلانه" و با "بهبودی" تصمیمات مهم زندگیم رو می گیرم . اما ترس از قضاوت : "سد محکمی که بسیاری از آزادی های مشروعم رو می گیره ... روم نمی شه تو جلسه از تغییراتم بگم ... روم نمی شه مشارکت کنم ... روم نمیشه ... " . انگار که سفره ای رنگین جلوم پهن باشه و من بخاطر اینکه دیگران چه فکری نسبت بهم می کنن خودم رو محروم کنن ... "ترس" قضاوت : در 90 درصد مواقع ترسی توهمیه ... هیشکی راجع بهت فکری نمی کنه و بیماریه که داره واست سناریو می نویسه ... 10 درصد موارد در موردت فکر می کنن ! خوب بکنن ! آیا کاری که می کنی در راستای رشدت هست ؟ در مسیر آرامشی ؟ با خواست خداوند همراستاست ؟ پس بزن دس قشنگه رو ... چه اهمیتی داره کی چی میگه ...
نیم نوشته
۱۳اسفند
نخست) محیط پیرامون خود را آلوده نکنیم و آنرا پاکیزه نگهداریم و تا جای ممکن در پاک سازی آن همت کنیم و این فرهنگ را به هر شکلی که می توانیم در جامعه گسترش دهیم   دوم) هر گاه اشتباهی از ما سر زد، آنرا بپذیریم و با فروتنی پوزش بخواهیم و در جبران آن بکوشیم   سوم) هنگام رانندگی تا جای ممکن بوق نزنیم و بیشتر از چراغ اتومبیل برای دادن علامت استفاده کنیم   چهارم) اگر کسی می خواهد از خیابان بگذرد، به ویژه اگر روی خط عابر پیاده باشد، با فاصله از او بایستیم و اجازه دهیم با آرامش بگذرد   پنجم) لبخند بر چهره داشته باشیم و با روی گشاده با دیگران گفتگو کنیم   ششم) وقت شناس باشیم و برای وقت دیگراان احترام بگذاریم. اگر به هر دلیلی نتوانستیم سر وقت بر سر قرارمان حاضر شویم با تلفن اطلاع دهیم   هفتم) در بین خطوط رانندگی کنیم و تلاش کنیم تا دیگران این پافشاری ما را بر رانندگی بین خطوط درک کنند   هشتم) تا آنجا که می شود، از فروشگاه هایی که تابلو " پس گرفته و تعویض نخواهد شد" دارند، خرید نکنیم و دلیل آنرا نیز به آگاهی فروشنده برسانیم   نهم) هنگام رانندگی، عبور از خیابان و انجام کارهای خطرناک از تلفن همراه استفاده نکنیم   دهم) در پیاده رو، پل های رو گذر عابر، پله های برقی و مانند اینها از سمت راست حرکت کنیم   یازدهم ) هیچگاه رمزهایمان را در اختیار کسی قرار ندهیم. به ویژه هنگام خرید با کارت های ای تی ام و اعتباری از دریافت کننده و جه بخواهیم تا دستگاه را برای وارد کردن رمز در اختیارمان قرار دهد.   دوازدهم) به کسی متلک نگوییم ، طعنه نزنیم و  چیزهایی بر زبان نیاوریم که رنجش دیگران را در پی داشته باشد   سیزدهم) به حریم خصوصی یکدیگر احترام بگذاریم و از وارد شدن به آن بدون اجازه گرفتن بپرهیزیم. تلاش نکنیم تا به اطلاعات خصوصی دیگران پی ببریم و اگر به آنها دست یافتیم آن را افشاء نکنیم   چهاردهم ) از به میان آوردن سخنانی که همسران را آزرده می کند مانند اینکه همسر دیگری می گیرم یا طلاقت می دهم، هر چند به شوخی، بپرهیزیم   پانزدهم) ارزشها و رفتارهای پسندیده ایرانیان را شناسایی کنیم و آنها را ارج نهیم و زنده نگه داریم و در گسترش آنها و شناساندن چنان رفتارهای نیکویی به مردمان سرزمین های دیگر کوشا باشیم   شانزدهم) به خودروهای امدادی بی درنگ راه دهیم   هفدهم) نخست اینکه در هنگام رانندگی قوانین را رعایت کنیم تا جریمه نشویم. اگر هم که خلافی انجام دادیم و جریمه شدیم با فروتنی بپذیریم و تلاش کنیم تا دیگر خلاف مقررات، رانندگی نکنیم. همچنین هیچگاه پیشنهاد رشوه به مامور راهنمایی و رانندگی ندهیم و به جای آن از ایشان بخاطر حسن انجام وظیفه قدردانی کنیم   هجدهم) قانون رعایت حقوق مولفین و مصنفین یا همان کپی رایت را دست کم برای آثاری که در کشور به شکل عادی قابل تهیه هستند، کاملا رعایت کنیم و از بکار گیری کپی آنها به شدت پرهیز کنیم   نوزدهم) از اسکناسها و نوت های بانکی به خوبی نگهداری کنیم و از تا زدن و مچاله کردن آنها بپرهیزیم   بیستم ) از  کسانی که کارهای خوب انجام می دهند به شکل مناسبی قدردانی کنیم و با بازگو کردن کارهای خوب آنها با دیگران، هم فرهنگ خوب بودن را گسترش دهیم و هم آنان را جمع مورد تشویق قرار دهیم   بیست و یکم) خوش حساب باشیم. اگر از کسی پولی قرض می گیرم و پیمان می بندیم که آنرا در زمان معینی برگردانیم، به پیمانمان وفادار بمانیم تا اعتماد بین مردم زیاد شود و اگر از دستشان می آید گره ای از کار دیگران بگشایند   بیست و دوم) هنگام انتظار در جاهایی مانند مطب پزشکان یا دفاتر شرکت ها ، به خواندن کتاب و مجلات و دیگر خواندنی ها بپردازیم و از انجام کارهایی که موجب آزار دیگران می شود بپرهیزم   بیست و سوم) از ریختن چیزهای تیز و برنده به صورت مستقیم در سطل های پسماند بپرهیزم و برای جلوگیری از آسیب رساندن به پاکبانان و کسانی که در زباله ها دنبال روزی خود می گردند، آنها را به شکل درستی بسته بندی کنیم و تا جایی که می توانیم روی بسته ها بنویسم حاوی اشیاء تیز و برنده   بیست و چهارم) هنگام ایستادن در صف ها مانند صف عابر بانک، نوبت و فاصله را رعایت کنیم و اجازه دهیم کسی که نوبت او می رسد با آرامش و امنیت به کار خود بپردازد. همچنین با دیگران پیرامون رفتارهای درست شهروندی گفتگو کنیم و از این راه به گسترش فرهنگ شهروندی کمک نماییم   بیست و پنجم) از انتقادات سازنده دیگران استقبال کنیم و به جای تلاش برای پی بردن به نیت انتقاد کننده، تلاش کنیم تا رفتارهای خود را بهبود ببخشیم   بیست و ششم) به بزرگترها احترام بگذاریم. هنگام خردی خود را به یاد بیاوریم و با آنان درشتی نکنیم. آنان توانایی خود را به پای ما ریختند تا توانا شدیم. یاریشان کنیم تا در آرامش و احترام روزگار سالخوردگی را سپری کنند   بیست و هفتم) تقاطع ها و چهارراه ها را بند نیاوریم. در تقاطع ها هنگامی که مسیر مورد نظر ما در آن سوی تقاطع بسته است، حتی اگر چراغ برای ما سبز است و حق عبور با ماست، حرکت نکنیم و تقاطع را برای کسانی که در سوی دیگر تقاطع هستند، باز بگذاریم   بیست و هشتم ) در آسانسور رو به در بایستیم و از خیره شدن به دیگران خودداری کنیم. همچنین نگاه دیگران را با لبخند پاسخ گویم. به کسانی که نگاهمان به نگاهشان گره می خورد سلام کنیم   بیست و نهم ) در هنگام سوار و پیاده شدن در ایستگاه اتوبوس و مترو و تاکسی و . . . و یا هنگام ورود به و خروج از جاهای شلوغ ، نوبت را رعایت نماییم و به ویژه رعایت حال کودکان و سالخوردگان را بکنیم   سی ام)  از توهین به اقلیت ها و اقوام جداً اجتناب نموده و ضمن خودداری از نقل و ارسال هرگونه متلک و جوک در این رابطه ، مانع انجام این امر زشت توسط  اطرافیان خود شویم .
نیم نوشته
۱۳اسفند
دوست، تقدیر گریزناپذیر ما نیست. برادر خواهر پسر خاله و دختر عمو نیست که آش کشک خاله باشد. دوستی انتخاب است. انتخابی دو طرفه که حد و مرز و نوع آن به وسیله همان دو نفری که این انتخاب را کرده اند تعریف می شود. با دوستانمان میتوانیم از همه چیز حرف بزنیم و مهم تر آنکه می توانیم از هیچ چیز حرف نزنیم وسکوت کنیم. با دوستانمان میتوانیم درد دل کنیم و مهم تر آنکه می شود درد دل هم نکرد و بدانیم که می داند. از دوستانمان می توانیم پول قرض بگیریم و اگر مدتی بعد او پول خواست و نداشتیم با خیال راحت بگوییم نداریم. و اگر مدتی بعد تر دوباره پول احتیاج داشتیم و او داشت دوباره قرض بگیریم. با دوستانمان میتوانیم بگوییم: امشب بیا خونه ما دلم گرفته و اگر شبی دیگر زنگ زد و خواست به خانه مان بیاید و حوصله نداشتیم بگوییم :  امشب نیا حوصله ندارم. با دوستانمان می توانیم بخندیم  می توانیم گریه کنیم  می توانیم رستوران برویم و غذا بخوریم می توانیم بی غذا بمانیم و گرسنگی بکشیم می توانیم شادی کنیم می توانیم غمگین شویم میتوانیم دعوا کنیم. می توانیم در عروسی خواهر و برادرش لباس های خوبمان را بپوشیم و فکر کنیم عروسی خواهر و برادر خودمان است. و اگر عزیزی از عزیزان دوستانمان مرد لباس سیاه بپوشیم و خودمان را صاحب عزا بدانیم. با دوستانمان میتوانیم قدم بزنیم می توانیم نصف شب زنگ بزنیم  و بگوییم : پاشو بیا اینجا و اگر دوستمان پرسید چی شده؟ بگوییم :حرف نزن فقط بیا. و وقتی دوستمان بی هیچ حرفی آمد خیالمان راحت باشد که در این دنیا تنها نیستیم با دوستانمان می توانیم حرف نزنیم کاری نکنیم جایی نرویم و فقط از اینکه هستند خوشحال و خوشبخت باشیم سروش صحت
نیم نوشته