خدای مهربون من ...
سه شنبه, ۶ دی ۱۳۹۰، ۰۸:۰۲ ق.ظ
دیروز با یکی از دوستام صحبت می کردیم ... درباره خدا... بحث قشنگی بود ! خدای شما کیه ؟ یه پیرمرد ریش سفید که اون بالا نشسته و اخمو منتظره که گناه کنید و یه ضرب زغالای داغ رو آماده کرده تا بندازتتون توش ؟ یه موقعی خدای من هم خود خودش بود ... چقدر حساب می بردم ازش ، چقدر خجالت می کشیدم ازش ، چقدر دور بودم ، چقدر دور بود ...
امروز با خدای دیگه ای آشنا شدم . اولین کاری که کردم این بود که از خودم پرسیدم دوست دارم خدام چه شکلی باشه ؟ چه چیزایی داشته باشه ؟ جواب ساده بود : مهربون باشه ، حالمو نگیره ، دوستم داشته باشه ، عاشقم باشه ، خیال نداشته باشه کبابم کنه ، مشکلاتم رو بم گوشزد کنه ، دستمو بگیره ، شوخ باشه ، خیلی قوی باشه ، هوام رو داشته باشه ، همیشه باشه ، روش حساب کنم ، رازدار باشه ، شماتتم نکنه ، عذابم نکنه ، بام در رابطه باشه ، باش راحت باشم ، ... و ده ها صفت دیگه نوشتم ... حالا اون خدای منه ! به همین سادگی ... مجموعه ای از همه خوبی هایی که می شناسم و می خوام ، امروز راحت تر باهاش حرف می زنم ، ازش خجالت نمی کشم ، اشتباهام رو می بخشه و قول می دم تکرار نکنم . همیشه بم لبخند می زنه ... حالا نوبت منه که صفتهای اونو در خودم تقویت کنم ، منم می خوام اینجوری باشم ...
۹۰/۱۰/۰۶