نیم نوشته

نیم نوشته های من

نیم نوشته

نیم نوشته های من

نیم نوشته

تجربیات 5 ساله ی من از زمانی که روی زمین فرود اومدم

طبقه بندی موضوعی
پیوندهای روزانه

استرس

چهارشنبه, ۱۳ ارديبهشت ۱۳۹۱، ۰۵:۴۱ ق.ظ
به زندگی روزمره ی آدمها نگاه می کنم ... زندگی اکثر آدمهای اطرافم مجموعه ای از استرس ها ، ترسها  ، نگرانی ها ، غرغر ها ، غم ها و ... است ! ولی چرا ؟ من چطور زندگی کردم که توی مدت کوتاهی تونستم از خیلی از اطرافیانم احساس شادی و خوشبختی بیشتری رو تجربه کنم (در عین حال که به واسطه ی زندگی پر اشتباه گذشته ام شرایط بیرونی ام از خیلی از آدمهایی که می شناسم سخت تر و نا امن تره  ) ؟ وقتی زنگ موبایلتون زنگ میزنه چه حسی دارید ؟ منتظر یک فاجعه هستید ؟ احساس خستگی یا انزجار می کنید ؟ تو دلتون میگید باز کیه و چی از جونم می خواد ؟! آخرین زنگ موبایلی که قبل از اومدنم به زمین شنیدم همونی بود که بدون در نظر گرفتن اینکه کیه و چی کار داره باعث شد موبایلم رو در تماس با دیوار روبرو به خاکستر تبدیل کنم !!! ولی چرا ؟ امروز چه فرقی کردم که زنگ موبایل برام هیجان میاره ؟ یه حس آرامش ! حسی که میگه تنها نیستم ، یه چالش پیش رو دارم ، یا یه دوست که بهم نیاز داره ، یا کسی که به یادمه ، یا کسی که کمک می خواد ... (عموما این احساس مادر ترزا بودن رو با خودم حمل می کنم !!!!) من چطور زندگی کردم که توی مدت کوتاهی تونستم تماسهام رو از دردسرها و استرس ها به احساسات قشنگ تبدیل کنم ؟ یک جواب ساده ! (و جواب های ساده معمولا پیچیده ترین ها هستند !) درست و عاقلانه زندگی کردم ! همین ! وقتی نه گفتن رو یاد گرفتم ، نگران درخواست های بیجای دیگران نبودم . وقتی چارچوبهای اخلاقی ام رو روشن کردم دیگه نگران ترس قضاوت دیگران نبودم . وقتی قانون رو رعایت کردم دیگه نگران مشکلات قانونی نبودم . وقتی دوستهام رو آگاهانه انتخاب کردم ، دیگه نگران خراب کاریها و توقعاتشون نبودم . وقتی ارزشها و اصولم رو تعیین کردم و طبقشون عمل کردم ، نگران پیامد اشتباهاتی نبودم که بر اثر پابند نبودن به خیلی چیزها گریبانم رو می گرفت . وقتی دروغ نگفتم و غیبت نکردم و رازداری رو تمرین کردم ، نگران جوابگویی به خراب کاری هام نبودم . وقتی صراحت و صداقت و رک گویی رو تمرین کردم ، از زیر فشار رو دربایستی دراومدم . وقتی مسئولیت پذیری رو تمرین کردم ، نگران اشتباهات کاری ام نبودم و هر جا اشتباهی کردم بدون حرص خوردن و جنگیدن پذیرفتم .  وقتی فهمیدم تغییر آدمها وظیفه ی من نیست ، نتیجه ی تلاشهام رو به خدا سپردم و فقط کسانی رو که دوستشون داشتم آگاه کردم . وقتی با مردم خوش برخورد بودم ، مردم هم با من خوش برخورد بودن .  وقتی خدا رو به عنوان دوست ، همراه ، پشتیبان و یاورم پذیرفتم ...  خودمونیم ! زندگی چقدر قشنگه ! و وقتی نگاه می کنم که اگه بخوام بنویسم ساعتها می تونم بنویسم ، احساس می کنم هر کدوم از اینها چقدر آسون بود ... و مجموعشون چه تحول بزرگ و چه آرامش و ثباتی رو به زندگی ام وارد کرد . اینهایی که نوشتم معنی اش این نیست که در تک تک لحظه های عمرم می تونم بهشون عمل کنم ، همینطور هم معنی اش این نیست که در زندگی با رعایت همه اینها دیگه مشکلی وجود نخواهد داشت ... اما اینها حاشیه ی امنی ایجاد میکنه که توش می تونم آرام و عاشقانه زندگی کنم ... روزهای سخت رو هم به عنوان بخشی از زیبایی زندگی می پذیرم ... و بعضی وقتها هم که کم میارم به خودم اجازه می دم به خودم ، اصولم ، خدای عزیزم و تمامی بنده هاش که شما باشید غر بزنم و شاکی باشم !
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۱/۰۲/۱۳
نیم نوشته

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی