بی آرزویی
شنبه, ۱۶ ارديبهشت ۱۳۹۱، ۰۴:۳۱ ق.ظ
توی بعضی از کتابهای معناگرایی که می خوندم به کلمه ی بی آرزویی به عنوان یک فضیلیت برخوردم . اول کلی ذوق کردم . همیشه نارحت این بودم که من هیچوقت توی زندگیم مثل بقیه آدمها آرزویی نداشتم . هیچوقت به یه خونه ی خاص یا یه ماشین خاص یا ... فکر نکردم ... من فقط آرامش می خواستم .
امروز بهتر درکش می کنم . بی آرزویی به معنی بی هدفی نیست ... به معنی بی برنامه ریزی زندگی کردن هم نیست . بی آرزویی یعنی وقتی هدفی رو در نظر گرفتی (برای رفاه - آسایش و آرامشت ) و برنامه ریزی کردی و شروع به حرکت در راستای بدست آوردنش کردی، دیگه تمام وقت نشینی بهش فکر کنی و فرصت رشد و مراقبه و زندگی کردن رو با این فکر از دست بدی ... فقط حرکت کنی ، بی عیب و نقش و قشنگ رفتار کنی و زندگی کنی ... وقتی که آرزو داری و دائم بهش فکر می کنی و حرص می زنی اول اینکه نسنجیده رفتار می کنی و تصمیماتت معمولا عاقلانه نیست و از روی هوس و عجله است نه برنامه ات ... بعدش هم دیگه نمی تونی امروز و اینجا راضی باشی ... مقایسه می کنی ، خیال پردازی می کنی ، غرغر می کنی ... و واقعا زندگی نمی کنی .
امروز یاد گرفتم هدف داشته باشم (ولی هنوز موفق نشدم یه هدف قشنگ برای خودم انتخاب کنم ) و برنامه ریزی کنم ( ولی هنوزز برنامه ریزی بلند مدتی ندارم ) . پس از خدا درخواست قدرت اجرایی برای برنامه ریزی و هدفمندی دارم ...
۹۱/۰۲/۱۶