زندگی
سه شنبه, ۱۱ مهر ۱۳۹۱، ۰۷:۱۷ ق.ظ
گاهی اونقدر داغون و آشفته و سر در گمیم که کم و بیش فلج می شیم ،
فکرمون کار نمی کنه و حتی رفتار احمقانه ای ازمون سر میزنه که باورش برای
خودمون هم سخته ...
گاهی انگار تو یه دور باطل افتادیم ، همه چیز داره تکرار میشه ، توی یه
حباب گیر کردیم و تصمیماتمون فقط می تونه در حوزه ی این حباب باشه ...
(گاهی فکر بسته و محدود من می تونه در شرایطی باعث تصمیمی بشه که تا آخر
عمر پشیمان بشم و بعد از خروج از حباب و اون نگاه بفهمم چی به سر خودم
آوردم ... )
در این شرایط دو تا مسئله ی بسیار مهم می تونه کمکمون کنه :
از کسی کمک بگیریم که خارج از حباب ما زندگی می کنه و ما رو می بینه که
چطور خودمون رو پیچوندیم ... انتخاب یه مشاور خوب کار بسیار سختیه ... خیلی
وقتها دیگران از این شرایط ما به خوبی سوء استفاده می کنن ، گاهی مشورت
اشتباه مشکلات رو بیشتر می کنه ، گاهی رازهامون برملا میشه و ... پس شاید
انتخاب کسی که شغلش مشاورس و ترجیحا (در شرایط جامعه ی اطرافمون ) هم جنس
خودمون باشه کمک بزرگی باشه ... (پیدا کردن یه آدم روشنیده مطمئنا بسیار
سخت تر از پیدا کردن یک مشاور حرفه ایه ) ...
مسئله ی بعد : اینه که مشاور به ما خواهد گفت چقدر خودمون رو زیادی جدی
گرفتیم ، چقدر مسایل رو سخت گرفتیم ... چقدر دنیا رو سیاه و سفید می بینیم ،
چقدر افکارمون تونلی شده ، چقدر دیدمون بسته شده ...
گاهی کسی به ما توهینی کرده و این مسئله تمام زندگی ما رو تحت تأثیر قرار داده ... انگار دنیا تموم شده ، انگار ...
یادمون باشه ، زیبایی زندگی با حرف این و اون پاک نمی شه ، ماییم که چشمامون رو می بندیم ...
گاهی یادمون میره زندگی یک بازی زیباست که شیرینیش به همین سختی هاست و
می تونیم با ترفندهای ساده پیروز باشیم ... ولی وای به روزی که فکر کنیم
شاه شطرنجیم و باید بجنگیم و بکشیم و له کنیم و ... ما بازیگر شطرنج
زندگیمون هستیم ، نه یکی از مهره ها ...
۹۱/۰۷/۱۱