گام آخر
دوشنبه, ۶ آذر ۱۳۹۱، ۰۱:۴۴ ب.ظ
این روزها فکر مشغول گام آخره ... عملی کردن تمام آنچه که یاد گرفتم در زندگیم و رسوندن پیام عشق و امیدی که دریافت کردم به کسانی که هنوز از آشفتگی و نا امیدی رنج می برن ...
اول مسیر که بودم فکر می کردم کسی که دوازده گام رو کار کنه چند تا اتفاق براش میافته : اول اینکه دو تا بال قشنگ در میاره و شروع می کنه مثل فرشته ها زندگی کنه !!! بعدش این بود که فکر می کردم این فرشته ی خوشگل حالا باید بیافته به جون تک تک آدمای نا امید و خسته و آشفته ی دنیا که بهشون خبر بده که شما می تونید مثل من فرشته بشید !!!!
اینطور نبود ! به پایان گام دوازدهم نزدیک میشم و به درکهایی بیشتر و بیشتر رسیدم ...
اول اینکه تا فرشته شدن حالا حالا ها فاصله دارم . دوم اینکه انسان بودن از فرشته بودن خیلی لذت بخش تره ! سوم اینکه تازه اول راهم و بارها و بارها باید از اول مسیر رو با نگاه تازه شروع کنم تا به درکهای جدید و اعماق ناشناخته ی وجودم پی ببرم ... باید هر بار به درون خودم و خدایی که زمانی فکر می کردم بیرون از منه نزدیک تر بشم ... هر روز باید بیدارتر بشم ...
و آخر اینکه قرار نیست کسی و چیزی رو تغییر بدم ! فقط قراره در دسترس کسانی باشم که به تجربیاتم نیاز دارن ... باید آماده ی خدمت باشم ... باید آماده ی از خود گذشتگی و عشق دادن باشم به کسانی که این هدیه رو می خوان ... ولی لازم نیست کسی رو هل بدم ... لازم نیست سراغ تک تک آدمهای نا امید و افسرده و در عذاب برم ... چون خدایی که هدیه رو به من داد ، خودش می دونه کی لیاقت و طاقت و ظرفیت اون رو داره ... من فقط می شم ابزار دست همون خدای مهربون ...
۹۱/۰۹/۰۶