شروع صبح های من
سه شنبه, ۳ بهمن ۱۳۹۱، ۰۷:۰۷ ق.ظ
امروز غرق آرامش و احساسات زیبایی هستم که منو پر از انرژی می کنه ... این احساسا رو از کجا آوردم ؟! مهارتی رو آموختم که سالهاست داره کمکم می کنه ... صبح که بیدار میشم افکارم آشفته و مغشوشه ... کمی از افکارم به خواب شب قبل وصله کمیش به اتفاقات شب گذشته (و خیلی روزها که شب رو زیبا و آرام و با دوستان بهبودی میگذرونم همین مسئله صبح روز بعد بهم انرژی میده ) ... انگار خودم نیستم ...
یه سلام شاد به زندگی می کنم و به خدای مهربونم ( برای من اینجور تلفظ میشه : آآآآییی ژندگییی شلام ... آیییی همه شی شلام .... شلام خدا ژوووونم )
7-8 تا کتاب دارم که همیشه کنار رختخوابمه ... دیوان حافظ ، کتابی از اوشو ، کتابی از برایان تریسی ، مثنوی معنوی ، مراقبه ی روزانه ، کتاب پایه و ترازنامه ی شب قبلم ... شروع می کنم از هر کدوم یک صفحه ی اتفاقی می خونم ... این کار نیم ساعتی وقت می گیره ولی چقدر انرژی بهم میده ... انگار بهبودی یه حسه ... که به وجودم وارد میشه ، به یاد میارم میخوام کی باشم و تو چه مسیری هستم ...
بعد میگردم و یه پیام زیبا پیدا می کنم و به 7-8 تا دوست بهبودی ، کسایی که دوستشون دارم ، راهنمام و دوستایی که تازه باهاشون آشناشدم می دم ...
و بعد روز شروع میشه ... پر از انرژی ....
۹۱/۱۱/۰۳