آشفته 2
سه شنبه, ۲۹ مرداد ۱۳۹۲، ۰۵:۲۴ ق.ظ
واااای خدااا ، دیشب خیلی بد خوابیدم و امروز پر از انرژی های منفی بیدار شدم ، نیمایی که دیروزش پر از امید و انرژی بود امروز پر از آیه یأس خوندن ، ترس و نا امیدیه ... بارها تو وبلاگ گفتم ، آدمیزادیم دیگه ... ساخته شده از گوشت و پوست و خون ... گاهی یه شام ناجور ، گاهی نور خورشید ، گاهی احساسات اطرافیانمون و هزار عامل دیگه می تونن یک روزمون رو منهدم کنن ... فک کنم به انرژی منفی مرتبط با آخر برج و بی پولی اکثر آدمای اطرافمه ! میگی نه ، سه روز دیگه ببین چقدر با انرژی ام !
اینا رو نوشتم چون به مشارکت احساساتم نیاز دارم ... چون وقتی کسی از دور وبلاگ رو می خونه و اینطور پست ها به چشمش نمی خوره یه اوشوی نورانی و آرام رو تصور می کنه که تمام زندگیش متعادل و آرومه ... تمام اصول تو زندگیش جاری هستن و دستش تو دست خداست و داره قدم میزنه ! اما نه ... من ... یک آدمیزاد ... روزهای تلخی رو هم تجربه می کنم ... ایمانم ضعیف میشه ... اصولم رو روزهایی هست که فراموش می کنم ... و داغون سپری می کنم ... اما پیش نیومده که داغون بمونم چون از ابزار استفاده می کنم ... یکیش همین مشارکته
**********
خوب خوب خوب ... الان ساعت 5 بعد از ظهره ، چقدر با آرامش از خواب ظهرگاهی بیدار شدم ، چقدر حسهای خوب دارم ... چقدر امید دارم و چقدر شکرگزارم ... ترسی وجود نداره ، پر از یه حس خوبم ...
جالب بود ، ظهر با اعصاب خراب یه چیزی هم مثل سوزن میرفت توی پام و داغونم کرده بود ، بعد کلی جستجو یه دونه موی کوچولو رو دیدم که بد جور کف پام فرو رفته بود !
با خودم گفتم واقعا آدمیزاد چه موجود ضعیفیه و چقدر احساس قدرت و بزرگی می کنه ! یه موی کوچولو می تونه داغونمون کنه ، اونوقت احساس می کنیم باید ناجی همه ی دنیا باشیم و همه رو عوض کنیم و ...
و دیگر اینکه خدایا شکرت ... زمانی سالها حال خوبی نداشتم ... این روزها فقط دقایقی حال خوبی ندارم ...
۹۲/۰۵/۲۹