مشارکت
دوشنبه, ۱۱ شهریور ۱۳۹۲، ۱۲:۵۱ ب.ظ
وای که از دست خودم کلافه ام ! ذهن من چقدر میخواد انتظار بکشه تا اون لحظه ی کذایی فرا برسه !؟ تا وقتی کولرم درست نشه و جیبم پر پول نباشه و سیستمم سرعتش درست نشه و دندون دردم خوب نشه و ... قرار نیست اجازه بده احساس امنیت و آرامش بکنم ؟!
این یعنی کشتن لحظه ها و فرصت ها ... جالبه ... گرممه ... ولی دقت کردید اگه الان زمستون بود و بیرون سرد سرد بود ، همین دما به من احساس امنیت و آرامش میداد !!! دما همون دماست ، بدن همون بدنه ... ولی احساس اینکه الان من باید سردم باشه و نیست منو به این روز انداخته !
امان از دست ذهن ...
تو چنین لحظاتی ، به محض اینکه فعالیت بیماری رو تشخیص می دم کاری که می کنم اینه : از ابزارم استفاده می کنم . اول : مشارکت ... چند دقیقه دیگه زنگ میزنم به دو سه تا دوست بهبودی و باهاشون مشارکت می کنم ... بعد نگاه می کنم ذهنم چی رو دوست نداره (در این لحظه مرتب کردن خونه ! ) و شروع می کنم برعکس عمل می کنم ... بعد یه کوچولو کاری رو انجام می دم که بهم احساس رضایت می ده (در این لحظه انجام دادن کارهای عقب افتاده ) ... آروم میشم ...
پ / ن : آروم گرفتم ... دوستی که باهاش مشارکت کردم اومد کمکم ، موتور نو برای کولر ، هوای خنک ، احساس رضایت حاصل یه کمک خواستن ساده بود ...
۹۲/۰۶/۱۱