نیم نوشته

نیم نوشته های من

نیم نوشته

نیم نوشته های من

نیم نوشته

تجربیات 5 ساله ی من از زمانی که روی زمین فرود اومدم

طبقه بندی موضوعی
پیوندهای روزانه

مشارکت

شنبه, ۱۳ مهر ۱۳۹۲، ۰۶:۳۱ ق.ظ
ببخشید کمی کمرنگ شده حضورم ... یه دلیلش کمتر سر زدن شماست ! انگیزم کم میشه خو ! چند روز پیش اتفاقی افتاد که باعث شد این مطلب رو براتون نقل کنم . یک سال و نیم پیش دوستی داشتم که تصمیم گرفت در مسیر آرامش حرکت کنه ... و چقدر خوب شروع کرد ... آنچنان "حرف گوش می کرد " که خودم ازش الگو می گرفتم ... هر چیزی که از اصول میشنید عمل می کرد و سرعت رشدش چقدر به من دلگرمی می داد ... و یک سال به همین منوال ادامه داد ... اخلاقش بهتر شده بود ، روابطش با خانوادش هم همینطور ، درآمدش هم دو برابر شد ، رشد روحانیش هم قابل لمس بود ... وقتی یکسال از استارتش گذشت اتفاق جدیدی افتاد ... در پیروزیهاش غرق شد ! اشتیاقش به برنامه کمتر شد ... ولی همچنان بود ... موفقیتهاش با سرعت کمتری ادامه پیدا کرد ... حالا وسوسه هاش کمتر شده بود ، در آمدش سه برابر سال پیش بود و مشکلاتش با خانواده کمتر از همیشه بود ... و فراموش کرد ... حضورش در جلسات کمرنگ شد (چون نمی تونست مغازه رو ول کنه ! و فراموش کرد سال پیش یک سوم امسال درآمد داشت و راضی بود ) ... تماسهاش کمتر شد (چون فکر می کرد شلوغه ! ... و فراموش کرد شلوغی امروزش حاصل یکسال تماس مداوم بود ) سوالای قدمش هم مثل سابق نبود (چون هم نمی تونست مغازه رو ول کنه و هم شلوغ بود !!! ) یادمه سال اول ، هر وقت که از مسیر کمی منحرف می شد با یه اخطار کوچولو با مضمون "چراغ خطرات رشنه "  فورا به مسیرش رو اصلاح می کرد .... ولی توی دو هفته ی گذشته بارها بهش اخطار دادم که مسیر رو دربست داره اشتباه میره ... ولی نشنید ... شلوغ بود آخه ! ... تا دیروز ... به اندازه ی یک تار مو با لغزش و سقوط فاصله داشت ... و خدا خواست و تماس گرفت ... و اگه این تار مو رو لغزیده بود هر آنچه که داشت رو از دست می داد ... همون چیزایی که توهم شلوغ بودن رو بهش داده بودن ... ما فراموش کاریم ...  وقتی توی یه خیابونی و گوشهات بازه ، صدای هر ماشین برات معنایی داره ... و اگه ماشینی برات بوق میزنه فورا می کشی کنار تا عبور کنه ... اما وقتی به صدای خیابون عادت کردی و فکر کردی راه رفتنت از قدرت خودته و هیچکس قرار نیست بهت آسیبی بزنه ... وقتی بوق رو صدای طبیعی خیابون می دونی ... وقتی یادت میره مدتها سالم در خیابون راه رفتنت به علت رعایت اصول ایمنی بوده ... اونوقت با نشنیدن یک بوق می تونی به سمت مرگ بری ... و تازه وقتی مردی ! متوجه میشی کی هستی و از کجا اومدی ... این ماجرا رو فقط برای شما تعریف نکردم ! واسه خودم هم بود ... چون منی که تا 2 سال با اشتیاق تمام جلساتم رو شرکت کردم ، عشق دادم و عشق گرفتم ... هفته ی گذشته برای اولین بار طی 3 سال اخیر فقط 1 جلسه شرکت کردم ! قبول دارم که با بالا رفتن مدت حضور در برنامه و متعاقبش مشغله ها ، طبیعیه که تعداد جلسات کم بشه ... ولی نه اینطور ... نگاهی به خودم کردم ، ترازنامه قدم ده رو مدتهاست نمی نویسم ، با راهنمام فقط موقع حضور در جلسه ملاقات می کنم ، حتی مطالعه ی صبحگاهی رو چند روزه فراموش کردم ... پس نیما : چراغ خطرات روشنه ... این آرامش قبل از طوفانه !
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۲/۰۷/۱۳
نیم نوشته

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی