نیم نوشته

نیم نوشته های من

نیم نوشته

نیم نوشته های من

نیم نوشته

تجربیات 5 ساله ی من از زمانی که روی زمین فرود اومدم

طبقه بندی موضوعی
پیوندهای روزانه

۲۹ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۱ ثبت شده است

۱۹ارديبهشت
گم شده ی زندگی امروز اکثر ما ... تعادل . کلمه ی "زیادی" شده پسوند اکثر کارها و اخلاقا و احساسا و روابط و ... ما . جمله های هر روزه ... "زیادی خسته ام ، زیادی مهربونم ، زیادی بهش اعتماد کردم ، زیادی سخت گرفتم ، زیادی کار کردم ، زیادی بهش رو می دم ، زیادی خوردم ، ... " ولی برگشتن این تعادل یه فرآینده و تلاش مستمر و ریز بینی و کنجکاوی و جستجوگری و بی باکی می خواد که بتونی بی تعادلی ها رو بشناسی و تازه راه کنترلش رو پیدا کنی ... ... باید زووووودی برم ! زیادی دیرم شد ، فکر کنم زیادی پای اینترنت نشستم ... (اینم اولین پست نیمه کاره من ! )
نیم نوشته
۱۸ارديبهشت
اینروزها افرادی رو اطرافم می بینم که بسیار سخت گیر هستن - و با وجود سخت گیری خیلی سطحی نگر و ظاهر بین - و افرادی رو می بینم که بی خیالن - و باز خیلی سطحی نگر و ظاهر بین - و توی این دو گروه می بینم که هیچکدوم توی روند رشدشون ... قضاوت نکنیم بهتره ! ولی همیشه بحث ما در مورد تعادله ... من سخت نمی گیرم ، ساده هم نمی گیرم بلکه جدی میگیرم ... شاید به جای حرص خوردن و غر زدن و قیافه ی آدم های جدی رو گرفتن تو هر شرایطی با لبخند ، آینده نگری ، صبر  و پشتکار (و یادآوری خدایی که هر وقت کار درستی انجام بدم پشتمه و هوامو داره ) کارم رو انجام می دم و نگران نتیجه اش هم نمی مونم ... همین ! یه مثال بزنم . توی خونه یه کلاس داشتیم . پنج ، شیش تا بچه ی شیطون دورم بودن (منظورم از بچه جوانان بالای ۲۰ سال بود ! که کودک درونشون بیدار شده )  مثل کلاس اولی ها به محض اینکه بین سوالا بهشون استراحت می دادم تو سر و کله هم می زدن ، یکی ولو می شد ، اونیکی کلشو می کرد تو ظرف میوه ... و وقتی جلسه رسمی میشد ، گوش می دادن ، سوال می کردن و مشتاق بودن ... از این کلاس لذت بردم ولی یکی از بچه ها (با ظاهر اخمو و جدی و ساکت ) بعد جلسه گفت دیگه نمیاد ... اینجا مسخره بازیه ... اینا احترام شما رو ندارن ... حرمت کلاس رو نداشتن ... من اسم این رو می ذارم سخت گیری ... حاضر شد فرصت یادگیری اش رو برای کلمه ای که حتی اشتباه معنی اش رو متوجه شده بود "حرمت" از دست بده ... من اگه جای اون بودم (که روزگاری بودم ) ... خودم آروم بودم ، خودم "حرمت " رو نگه می داشتم ، خوب گوش می دادم ... درسم رو می گرفتم و صبر می کردم ببینم بزرگ شدن بقیه چطور در طول زمانی کوتاه رخ می ده ...
نیم نوشته
۱۷ارديبهشت
واااای که این ذهن چه داستانهایی داره واسه خودش ! خود فریبی ... خود مشغولی ... خودخوری ... خود ... ولی هیچوقت فکر نمی کنیم که تنها موجود عالم که خودش با خودش درگیره (یا فکر می کنه اینطوره ) ما انسانها هستیم ... خودمشغولی ... چقدر از روزهامون رو داریم با حسرت ، عصبانیت ، ترس و ... می گذرونیم و آنچنان در خودمون فرو رفتیم و اخمامون تو همه که دنیای اطرافمون رو هم نمی بینیم ؟ چه اتفاقی می افته ؟ این خودخوری و خود مشغولی آیا فایده ای هم جز هدر کردن لحظاتمون داره ؟ آیا اثری بر جهان اطرافمون داره ؟ شرایطی رو بهتر می کنه ؟ و غیر از از دست دادن لذت لحظه ی حال فایده ای هم داره ؟ گذشته ، حال ، آینده = حسرت ، خشم ، ترس اینا برخورد اشتباه ما با زمانه ! چرا چیزهای دیگه ای رو جایگزینشون نکنیم ؟ من به شخصه چون تمام تلاشم اینه که توی لحظه ، ساعت یا حداقل روزم زندگی کنم و در هر روز و هر ساعت و هر لحظه ام درست ترین کاری که از دستم بر می آد رو انجام بدم گذشته برام بیشتر درس و تجربه است ... حالم باحاله !!! و با پذیرش دنیای اطرافم عصبانیت جای کمی توی زندگی ام داره و آینده ام پر از امید و اشتیاقه .... چرا گذشته ای که گذشته رو زنده کنم و حسرت بخورم ، چرا الانم رو با خشمی که بر اثر عدم پذیرشه خراب کنم و از آینده ای که هنوز نیومده بترسم ؟!
نیم نوشته
۱۶ارديبهشت
توی بعضی از کتابهای معناگرایی که می خوندم به کلمه ی بی آرزویی به عنوان یک فضیلیت برخوردم . اول کلی ذوق کردم . همیشه نارحت این بودم که من هیچوقت توی زندگیم مثل بقیه آدمها آرزویی نداشتم . هیچوقت به یه خونه ی خاص یا یه ماشین خاص یا ... فکر نکردم ... من فقط آرامش می خواستم . امروز بهتر درکش می کنم . بی آرزویی به معنی بی هدفی نیست ... به معنی بی برنامه ریزی زندگی کردن هم نیست . بی آرزویی یعنی وقتی هدفی رو در نظر گرفتی (برای رفاه - آسایش و آرامشت ) و برنامه ریزی کردی و شروع به حرکت در راستای بدست آوردنش کردی، دیگه تمام وقت نشینی بهش فکر کنی و فرصت رشد و مراقبه و زندگی کردن رو با این فکر از دست بدی ... فقط حرکت کنی ، بی عیب و نقش و قشنگ رفتار کنی و زندگی کنی ... وقتی که آرزو داری و دائم بهش فکر می کنی و حرص می زنی اول اینکه نسنجیده رفتار می کنی و تصمیماتت معمولا عاقلانه نیست و از روی هوس و عجله است نه برنامه ات ... بعدش هم دیگه نمی تونی امروز و اینجا راضی باشی ... مقایسه می کنی ، خیال پردازی می کنی ، غرغر می کنی ... و واقعا زندگی نمی کنی . امروز یاد گرفتم هدف داشته باشم (ولی هنوز موفق نشدم یه هدف قشنگ برای خودم انتخاب کنم ) و برنامه ریزی کنم ( ولی هنوزز برنامه ریزی بلند مدتی ندارم ) . پس از خدا درخواست قدرت اجرایی برای برنامه ریزی و هدفمندی دارم ...
نیم نوشته
۱۵ارديبهشت
سلام دوستان خوبم . به علت تعمیرات شرکتمون به یه دخمه ی تنگ و تاریک و دور از تکنولوژی تبعید شدم و تا حدود یک ماه احتمالا هفته ای یک دو بار برسم بیام خدمت اینترنت برسم !
نیم نوشته
۱۴ارديبهشت
امروز صبح که مثنوی رو باز کردم داستان قشنگی اومد ... به زبون ساده نقلش می کنم . روزی مردی حضرت عیسی رو دید که با وحشت و سرعت فرار می کنه (انگار که یه شیر وحشی دنبالش کرده ) اما هیچکس پشت سرش نیست ... دوان دوان به عیسی رسید (و به سختی و قسم و آیه دادنش نگهش داشت ) و پرسید از چی فرار می کنی ؟ کسی یا چیزی پشت سرت نیست ؟!!! و عیسی گفت "از آدم احمق فرار می کنم " !!! مرد تعجب کرد و گفت عیسی !!!!! تو مرده زنده می کنی ، کور رو بینا می کنی ، جزامی شفا می دی ... تو دیگه چرا ؟ و عیسی گفت اسم اعظم رو به سنگ گفتم ، شکافت ... کور رو بینا کرد ، مرده رو هم زنده کرد اما برای آدم احمق هزار بار خوندم و اثری نکرد و به حماقتش باقی موند . و توضیح داد که بیماری و مرگ و ... بلاست ، به خواست خدا رفع می شه ولی حماقت قهر خداونده که انسان احمق برای خودش خریده !
نیم نوشته
۱۴ارديبهشت
شعر ناقصم رو یه کم کامل کردم و تازه با یک حال جدید خودم آشنا شدم ... روزهایی که شعر می گم مثل دیوانه ها ، مستها و ... سرخوشم ... امروز مستی ای که حافظ ازش می گه رو بهتر می فهمم ... گاهی سقوط نقطه ی آغاز می شود گاهی سکوت لهجه ی آواز می شود پنهان به صد فریب کنم راز دل چه سود با یک نگاه مشت دلم باز می شود آنجا که درد نقطه ی آغاز عاشقیست صدها غریبه محرم یک راز می شود ... و یه احساس دیگه : امروز برای اولین بار 6 تا نظر توی باکس بود ... و امیدم به داشتن دوستان همراه و انگیزم برای نوشتن رو بیشتر کرد ... امروز سپاسگذاری رو تمرین می کنم ! "مرسی " !
نیم نوشته
۱۳ارديبهشت
به زندگی روزمره ی آدمها نگاه می کنم ... زندگی اکثر آدمهای اطرافم مجموعه ای از استرس ها ، ترسها  ، نگرانی ها ، غرغر ها ، غم ها و ... است ! ولی چرا ؟ من چطور زندگی کردم که توی مدت کوتاهی تونستم از خیلی از اطرافیانم احساس شادی و خوشبختی بیشتری رو تجربه کنم (در عین حال که به واسطه ی زندگی پر اشتباه گذشته ام شرایط بیرونی ام از خیلی از آدمهایی که می شناسم سخت تر و نا امن تره  ) ؟ وقتی زنگ موبایلتون زنگ میزنه چه حسی دارید ؟ منتظر یک فاجعه هستید ؟ احساس خستگی یا انزجار می کنید ؟ تو دلتون میگید باز کیه و چی از جونم می خواد ؟! آخرین زنگ موبایلی که قبل از اومدنم به زمین شنیدم همونی بود که بدون در نظر گرفتن اینکه کیه و چی کار داره باعث شد موبایلم رو در تماس با دیوار روبرو به خاکستر تبدیل کنم !!! ولی چرا ؟ امروز چه فرقی کردم که زنگ موبایل برام هیجان میاره ؟ یه حس آرامش ! حسی که میگه تنها نیستم ، یه چالش پیش رو دارم ، یا یه دوست که بهم نیاز داره ، یا کسی که به یادمه ، یا کسی که کمک می خواد ... (عموما این احساس مادر ترزا بودن رو با خودم حمل می کنم !!!!) من چطور زندگی کردم که توی مدت کوتاهی تونستم تماسهام رو از دردسرها و استرس ها به احساسات قشنگ تبدیل کنم ؟ یک جواب ساده ! (و جواب های ساده معمولا پیچیده ترین ها هستند !) درست و عاقلانه زندگی کردم ! همین ! وقتی نه گفتن رو یاد گرفتم ، نگران درخواست های بیجای دیگران نبودم . وقتی چارچوبهای اخلاقی ام رو روشن کردم دیگه نگران ترس قضاوت دیگران نبودم . وقتی قانون رو رعایت کردم دیگه نگران مشکلات قانونی نبودم . وقتی دوستهام رو آگاهانه انتخاب کردم ، دیگه نگران خراب کاریها و توقعاتشون نبودم . وقتی ارزشها و اصولم رو تعیین کردم و طبقشون عمل کردم ، نگران پیامد اشتباهاتی نبودم که بر اثر پابند نبودن به خیلی چیزها گریبانم رو می گرفت . وقتی دروغ نگفتم و غیبت نکردم و رازداری رو تمرین کردم ، نگران جوابگویی به خراب کاری هام نبودم . وقتی صراحت و صداقت و رک گویی رو تمرین کردم ، از زیر فشار رو دربایستی دراومدم . وقتی مسئولیت پذیری رو تمرین کردم ، نگران اشتباهات کاری ام نبودم و هر جا اشتباهی کردم بدون حرص خوردن و جنگیدن پذیرفتم .  وقتی فهمیدم تغییر آدمها وظیفه ی من نیست ، نتیجه ی تلاشهام رو به خدا سپردم و فقط کسانی رو که دوستشون داشتم آگاه کردم . وقتی با مردم خوش برخورد بودم ، مردم هم با من خوش برخورد بودن .  وقتی خدا رو به عنوان دوست ، همراه ، پشتیبان و یاورم پذیرفتم ...  خودمونیم ! زندگی چقدر قشنگه ! و وقتی نگاه می کنم که اگه بخوام بنویسم ساعتها می تونم بنویسم ، احساس می کنم هر کدوم از اینها چقدر آسون بود ... و مجموعشون چه تحول بزرگ و چه آرامش و ثباتی رو به زندگی ام وارد کرد . اینهایی که نوشتم معنی اش این نیست که در تک تک لحظه های عمرم می تونم بهشون عمل کنم ، همینطور هم معنی اش این نیست که در زندگی با رعایت همه اینها دیگه مشکلی وجود نخواهد داشت ... اما اینها حاشیه ی امنی ایجاد میکنه که توش می تونم آرام و عاشقانه زندگی کنم ... روزهای سخت رو هم به عنوان بخشی از زیبایی زندگی می پذیرم ... و بعضی وقتها هم که کم میارم به خودم اجازه می دم به خودم ، اصولم ، خدای عزیزم و تمامی بنده هاش که شما باشید غر بزنم و شاکی باشم !
نیم نوشته
۱۲ارديبهشت
دو بار از خواب بیدار شدم و کلمه ی "دیل کارنگی" توی مخم راه می رفت ! نه می دونستم چیه یا کیه ؟! ولی کلاس اسمش می رسوند که باید یه آدمیزاد باشه ... برام جالب بود ، ناخودآگاهم این اسمو شنیده یا باز نشانه ای از غیب رسیده ... تا رسیدم شرکت شروع کردم به تحقیقات و پیداش کردم ... وجود داشت ... دیل کارنگی، دیل کارنگی، روانشناس و مربی تعلیم و تربیت آمریکایی، (۲۴ نوامبر ۱۸۸۸ - ۱ نوامبر ۱۹۵۵ میلادی) و چقدر حرفاش قشنگ بود... چیزی که این پایین آوردم رو خودم نخوندم !!! پس با هم بخونیم :) ·         با نشان دادن علاقه و علاقه مند شدن به دیگران، خود را از یاد ببرید.   ·         روزانه یک کار نیک انجام دهید و پس از انجام دادن یک کار خوب لبخند بزنید و شاهد لبخند دیگران باشید.   ·         زندگی و وجود ما سراسر راز و معما است که ما قادر به درک و فهم آن نیستیم.   ·         تازه می فهمم که مردم به من و شما و چیزهایی که در مورد ما گفته می شود توجهی نشان نمی دهند. آنها شبانه روز به فکر حال و احوال خود هستند. آنها هزاران مرتبه به سردردهای جزئی خود حتی بیشتر از واقعه مرگ من و شما اهمیت می دهند.   ·         کار خودت را به بهترین شکل انجام بده و سپس چتر کهنه ات را بالای سر بگیر تا تو را از باران انتقادها در امان نگاه دارد. ·         ما مخلوق استدلال و دلیل و برهان نیستیم، بلکه مخلوق احساسات هستیم. عقل و منطق ما همچون قایقی کوچک در دریای عمیق و متلاطم احساسات به این طرف و آن طرف می رود.   ·         خستگی، خود عامل تولید کننده نگرانی است و یا دست کم فرد را برای نگران شدن آماده می کند.   ·         ما به این دلیل خسته می شویم که احساساتمان موجب تولید فشارهای عصبی در بدنمان می شود.   ·         از این نترسید که بهترین و بیشترین تلاش خود را صرف کارهای به ظاهر جزیی کنید. هر گاه کاری را به گونه موثر انجام دهید، قویتر می شوید.   ·         اگر کارهای کوچک را به خوبی انجام دهید، کارهای بزرگ خود به خود به جایی که باید برسند، می رسند.   ·         به خاطر بسپاریم که تنها راه تامین خوشبختی این نیست که متوقع حق شناسی از دیگران باشیم، بلکه خوبیهایی که به آنها می کنیم باید صرفاً به منظور تامین مسرت باطن خودمان باشد.   ·         چاپلوسی، هم گوینده و هم شنونده را تباه می کند.   ·         هرچیز را پیش از وقوع، دیدن و عاقبت اندیش بودن، کار خوبی است؛ اما برای مشکلات احتمالی آینده، از امروز اندوهگین شدن، شایسته نیست.   ·         هر حرکتی که چیزی به وجود شما نیفزاید، چیزی از آن خواهد کاست و حرکتی که اثرش خنثی باشد وجود ندارد!((دیل کارنگی))   ·         از هر فرصتی استفاده کن؛ تمام زندگی، خود، فرصتی است. فردی که فراتر از همه می رود، معمولاً کسی است که جرأت بیشتری به خرج می دهد. ·         مرور زمان به خودی خود بسیاری از نگرانی ها را از بین می برد.   ·         بیاموزید بی آنکه شما را آموزنده بدانند.   ·         هرگاه لیموترشی دارید بکوشید از آن لیمونادی بسازید.   ·         هیچ چیز جز خودت نمی تواند برایت آرامش بیاورد.   ·         تلاش منظم، پاداش چند برابر دارد.   ·         زندگی یعنی هر روز و هر ساعت را زیستن.   ·         موفقیت در آرزوها، نسبت مستقیم با قدرت اراده ی ما دارد.   ·         کسانی که کار امروز را به فردا موکول می کنند، آنهایی هستند که کار فردا را هم به پس فردا موکول خواهند کرد.   ·         برای رسیدن به آرامش باید دری آهنین بر روی گذشته و آینده کشید و تنها به زمان حال اندیشید.   ·         از حق نشناسی دیگران نرنجید، چون ناسپاسی برای بشر یک امر طبیعی است. از این رو اگر ما به امید حق شناسی باشیم، بی جهت خود را به بیماریهای مختلفی دچار خواهیم کرد. ·         فراموش نکنیم که حق شناسی نشانه ای از آموزش درست است. پس اگر از فرزندانمان توقع حق شناسی داریم، باید آنها را حق شناس بار بیاوریم.   ·         همان کاری را که ژنرال آیزنهاور می کند ما هم بکنیم؛ به این معنی که هرگز دقیقه ای از عمر خود را در اندیشه کسانی که دوستشان نمی داریم، هدر ندهیم.   ·         مردم سه دسته اند : یا نوکر پول، یا رفیق پول و یا ارباب پول.   ·         فرد چاپلوس هم گوینده را فاسد می کند و هم شنونده را.   ·         تشخیص عیب و نقص ها خیلی بهتر از دیدن هنرهاست.   ·         از دیگران تقلید نکن، خود را بشناس و آنچه هستی باش؛ بدان که در دنیا کسی مثل تو نیست.   ·         بدبختی آدم از جهل نیست، از تنبلی است.(( دیل کارنگی))   ·         نظم، اولین قانون طبیعت است.   ·         مشکلی که خوب بیان و موشکافی شده باشد، نیمی از آن حل شده است.   ·         عده بسیار کمی از مردم، سرزنش های مفید را به تعریفهای دروغین که از ایشان به عمل می آید، ترجیح می دهند.((دیل کارنگی) ·         عزت و جلال مردان بزرگ از طرز رفتارشان با مردمان کوچک آشکار می شود.   ·         شما با دلبسته شدن به دیگر مردم، می توانید طی دو ماه دوستان بیشتری بیابید، تا اینکه طی دو سال بکوشید مردم را وادار نمایید به شما دلبسته شوند.   ·         بیایید آنقدر سرگرم نشویم یا با شتاب زندگی نکنیم که نتوانیم به موسیقی چمنزار یا آن سمفونی که جنگل را می ستاید، گوش فرا دهیم. برخی چیزها در جهان خیلی مهمتر از دارایی‌اند. یکی از آنها توانایی خوش بودن با چیزهای ساده است.   ·         اگر می خواهید پر شور و شوق باشید، مشتاقانه کار کنید.   ·         به یاد داشته باشید که خوشبختی انسان به مقام یا دارایی او بستگی ندارد، خوشبختی، تنها به اندیشه ی او بستگی دارد.   ·         حتماً کاری را انجام بدهید که از انجام آن، هراس و پروا دارید... این شتابنده ترین و امن ترین روشی است که تاکنون برای چیرگی بر ترس کشف شده است.   ·         شما با دوست داشتن دیگران می‌توانید در طول دو ماه دوستان زیادی به دست بیاورید؛ دوستانی که اگر تلاش کنید دیگران شما را دوست داشته باشند، در طول دو سال هم به دست نخواهید آورد.   ·         اگر دو ماه شیفته‌ی دیگران باشید، دوستان بیشتری به دست خواهید آورد، تا اینکه دو سال بکوشید دیگران را شیفته‌ی خود کنید.   ·         فرصت را سفت بچسبید! زندگی، سراسر یک فرصت است. آنها که بیشترین پیشروی‌ها را می‌کنند، کسانی هستند که خواسته‌اند چنین کنند و دلش را هم داشته‌اند. ·         با دیگران بخند نه بر دیگران.   ·         دیگران را همانگونه که هستند بپذیرید.   ·         برای رسیدن به آرامش باید دری آهنی بر روی گذشته و آینده کشید و تنها به زمان حال اندیشید.     ·         اگر می‌بینی کسی به روی تو لبخند نمی‌زند علت را در لبان فرو بسته ی خود جستجو کن.   ·         همواره دیگران را تشویق کنید. خطاهایشان را کوچک و کاری را که می‌خواهید انجام دهند آسان نشان دهید.   ·         هنر گوش دادن را فراگیرید. فرصت‌ها گاهی به آهستگی در می‌زنند.   ·         تا می‌توانید دوستان صمیمی برای خود انتخاب کنید و بدانید که هرچه بیشتر دوست بیابید در زندگی موفق تر هستید.   ·         اگر طلب دشمن هستی خود را از دوستانت برتر بدان ولی اگر دوست می‌خواهی بگذار دوستانت خود را از تو برتر بدانند.   ·         شما می توانید در طی دو ماه با توجه کردن به دیگران دوستان بیشتری پیدا کنید تا اینکه در عرض دو سال بخواهید توجه دیگران را به خود جلب کنید.   ·         برای زندگی فکر کنید ولی غصه نخورید.   ·         موثرترین عوامل استراحت و تفریح همانا ایمان صحیح به دین و خواب و موسیقی و خنده است.   ·         تبسم خرجی ندارد ولی سود بسیاری  دارد.   ·         همیشه از مباحثه دوری کنید همانطور که از مار زنگی و زلزله فرار می‌کنید. به هیچ کس با صراحت نباید گفت که اشتباه می‌کنید.   ·         فکر خوب معمار و آفریننده است.   ·         مرور زمان به خودی خود بسیاری از نگرانی ها را از بین می برد.   ·         چاپلوسی هم گوینده و هم شنونده را فاسد می کند.   ·         نگذار موریانه نگرانی،بنای زندگیت را واژگون کند.   ·         راه نفوذ در دیگران، دانستن آرزوهایشان است .   ·         حتماً کاری را انجام بدهید که از آن میترسید ، این امن ترین روشی است که تاکنون برای چیرگی بر ترس کشف شده است.   ·         عزت و جلال مردان بزرگ از طرز رفتارشان با مردان کوچک آشکار می شود.   ·         عده بسیار کمی از مردم ،سرزنشهای مفید را به تعریف های دروغین که از ایشان بعمل می آید ،ترجیح میدهند.   ·         موفقیت در آرزوها نسبت مستقیم با قدرت اراده ی ما دارد.   ·         زندگی یعنی هر روز و هر ساعت را زیستن.   ·         مرور زمان به خودی خود بسیاری از نگرانی ها را از بین میبرد.   ·         ما به این دلیل خسته میشویم که احساساتمان موجب تولید فشارهای عصبی در بدنمان می شود.   ·         کار خود را به بهترین شکل انجام بده  و سپس چتر کهنه ات را بالای سر بگیر تا تو را از باران انتقادها در امان نگه دارد.   ·         زندگی و وجود ما سراسر راز و معماست که ما قادر به درک و فهم آن نیستیم.   ·         بجای اینکه نسبت به دشمنان خود کینه توزی کنیم ،خداوند را شاکر باشیم که زندگی ،ما را همچون آنها بار نیاورده است.   ·         ما دارای روح آسمانی نیستیم که قادر باشیم دشمنان خود را دوست بداریم ،اما دست کم میتوانیم برای سلامت و نشاط خود ، آنها را ببخشیم و خطاهایشان را فراموش کنیم.   ·         کار ارزانترین دارویی است که برای رفع نگرانی در دسترس است.   ·         اگر دنیای حقیقی را رها کرده و بسوی دنیای رویایی که ساخته ذهن خودمان است برویم ،آن زمان است که دیوانگی را برای خود خریده ایم.   ·         بگذار مخاطب فکر کند فکری که تو به او تلقین کرده ای از خود اوست. ·         همواره دیگران را تشویق کنید. خطاهایشان را کوچک و کاری را که می‌خواهید انجام دهند آسان نشان دهید.   ·         همیشه از مباحثه دوری کنید همانطور که از مار زنگی و زلزله فرار می‌کنید. به هیچ کس با صراحت نباید گفت که اشتباه می‌کنید.   ·         هنر گوش دادن را فراگیرید. فرصت‌ها گاهی به آهستگی در می‌زنند.   ·         تا می‌توانید دوستان صمیمی برای خود انتخاب کنید و بدانید که هرچه بیشتر دوست بیابید در زندگی موفق تر هستید.   ·         اگر طلب دشمن هستی خود را از دوستانت برتر بدان ولی اگر دوست می‌خواهی بگذار دوستانت خود را از تو برتر بدانند.     ·         بیائید ذهنمان را پر از فکر آرامش، شجاعت، سلامتی و امید کنیم زیرا زندگی ما همان چیزی است که ذهنمان می سازد.   ·         بیائید حتی با دشمنان حتیٌ الامکان درگیر نشویم ، زیرا این کار بیشتر از آن که آنها را آزرده خاطر کند، از ما نیرو می گیرد.بیائید حتی یک دقیقه را هم صرف فکر درباره کسانی که دوست نداریم نکنیم.   ·         الف- به جای نگرانی درباره ناسپاسی،انتظار ناسپاسی داشته باشیم. یادمان باشد که حضرت مسیح فقط در یک روز ده آدم جذامی را شفا داد وفقط یک نفر از او تشکر کرد. ·         ب- یادمان باشد که تنها راه دست یافتن به خوشحالی وسعادت، انتظار تشکر از دیگران نیست، بلکه بخشش را باید به خاطر شادی بخشش دوست داشت. ·         د- یادمان باشد که سپاسگذاری را باید همچون بذری کاشت بنابراین اگردوست داریم، فرزندانمان آدمهای شکرگذاری بار بیایند، باید این صفت را به آنها بیاموزیم.   ·         همیشه چیزهایی را که باید شکرشان را به جا بیاورید بشمارید، نه مشکلاتتان را.    ·         از دیگران تقلید نکنیم. خودمان را بشناسیم وخودمان باشیم زیرا حسادت یعنی جهل و تقلید یعنی خودکشی.   ·         وقتی تقدیر به دستمان یک لیمو ترش میدهد، از آن شربت درست کنیم.    ·         با اندکی شاد کردن دیگران، اندوه خود را از یاد ببریم. وقتی به دیگران نیکی می کنید به خود نیکی کرده اید.
نیم نوشته
۱۱ارديبهشت
این جمله بارها و بارها در زندگی ام رد و بدل میشه ... "اگه تغییر نکنیم محکوم به سقوطیم " . ولی تغییر من از کجا شروع شد ؟ این تغییر چی هست ؟ خیلی ها رو میشناسم که دوست دارن تغییر کنن ولی چرا بین اینهمه آدم ، از بین 1000 تا آدم یکی تغییر می کنه و بقیه با آرزوش زندگی می کنن !؟ از خودم می گم ... تمام زندگی ام رو در فکر تغییر بودم ، تغییر خودم ، تغییر شرایط ، بهتر شدن ، رسیدن ... ولی همه ی اینها "فکر" بود ! ... و روز رسید که "تصمیم " گرفتم . و دقیقا فرق در اینه که فکر ، فکر به دنبال داره و تصمیم ، عملکرد ... چیزی که باعث میشد تمام 29 سال قبل نتونم شروع کنم ترس بود ... ترس از درد ... ترس از دست دادن ... ترس از مسیری که پیش رومه ... ترس از سختی هایی که سر راهم قرار می گیره ... و تو این مدت که با ترسهام زندگی می کردم دردها کشیدن ، خیلی چیزها رو از دست دادم ، مسیرهای ترسناکتری رو پیمودم ، سختی هایی کشیدم و ...  روزی که تصمیم گرفتم ، یاد گرفتم که برای تغییر لازم نیست چشم انداز 100 ساله داشته باشم ! لازم نیست یکدفعه تبدیل بشم به یه قدیس ... قرار نیست یکدفعه همه چیز زیر و رو بشه ... فقط کافیه از چیزهای کوچک شروع کنم و یک روز تغییر کنم ... شاید از غلبه بر تنبلی و شستن یک استکان شروع شد ، یا  یه پیاده روی کوتاه ، علیرغم اینکه ترجیح می دادم توی خونه چرت بزنم ... از نیانداختن آشغال روی زمین ، رد شدن از خط عابر پیاده ، کمی مهربانتر بودن ... و همه ی اینها چقدر آسون بود ... و تغییر کردن یک روز یک روز خیلی قشنگ بود ...
نیم نوشته